انسان پازل سیال الهی (۲۵)، مروری بر روانشناسی دیگرآزاری/ سادیسم/ دکتر افشین خداشناس
بدست پزشكان گيل • 10 اکتبر 2009 • دسته: انسان، پازل سیال الهیگلادیاتورها وارد میشوند
پس از روزها و هفتهها تبلیغ بر دیوارها و برگهها و اعلان جارچیان در کوی و برزنها، نمایش بزرگ گلادیاتوری آغاز میشود. تماشاچیان با لباسهای مخصوص جشن و مهمانی در محل حضور مییابند. سزار و همراهانش در جایگاه مخصوص مینشینند. ردیفهای جلو ویژهی نجیبزادگان، اشراف و ثروتمندان است و در ردیفهای میانی و بالایی بهترتیب مردان و زنان جای میگیرند. هر «مونوس» یا نمایش گلادیاتوری با مراسم «پُمپا» آغاز میشود. رژهی تشریفاتی همهی گلادیاتورها و پیشاپیش آنها برگزارکنندگان، بر تخت روان همراه با رژهی اسبها و گروه ارغنون و فلوتنوازها و شیپورچیها در میدان بزرگ نمایش در میان هلهله و هیاهوی تشویق تماشاچیان که سر از پا نمی شناسند، انجام میشود. گزارشگری با لباس و نقاب خارون، خدای مردگان اتروریایی، و داوری چوب به دست آغاز نبرد را اعلام میکنند. گلادیاتورها با شمشیر و نیزه و سپر و تور و چنگک و دشنه بر هم یورش میبرند. هر حملهای با فریاد پرشور تماشاگران و هر گریزی با سوتهای بلند و فریاد غضبآلود آنها همراه میشود. مبارزه تا فرود ضربهی مرگ بر گلادیاتور مغلوب ادامه مییابد و با فریاد تشویق تماشاچیان هیجانزده به انتها میرسد. بردهها جسد را به بیرون میبرند و روی تل جسدها میاندازند و باز مبارزات ادامه مییابد و در پایان روز تماشاگران راضی و خشنود از اینهمه شور و هیجان به خانههایشان میروند!
معروفترین آمفیتئاتر امپراتوری رم باستان، «کلوسیوم»، در چهار طبقه با ۵۷ متر ارتفاع و گنجایش ۵۰٫۰۰۰ نفر ساخته شده بود و خیل عظیم تماشاچیان با گذر از ۷۶ دالان به جایگاهشان هدایت میشدند. در هر رشته نمایش گلادیاتوری که گاه تا ۱۷۵ روز در سال را در بر میگرفت، دهها و صدها گلادیاتور کشته میشدند. شاید اغراق بهنظر برسد اما طی قرنها میلیونها انسان قربانی نمایشهای گلادیاتوری شدند. کار به جایی رسید که زنان گلادیاتور هم به جان هم میافتادند و مجرمان نگونبخت را در میدان به تیرکی میبستند و شیر و ببرهای گرسنه را وادار به دریدن آنان میکردند، یا گلادیاتورها و فیل و گراز و پلنگ را به کشتن هم وامیداشتند. اما سوای نیت سودجو یا درندهخوی سزارها و نهادهای برگزاری این بازیهای مرگبار، همیشه یک سوی این داستان شماری از مردم بودند که لذت خشونت را به جان میخریدند.
خشونت، خشم، پرخاشگری
شاید در اولین یا خوشبینانهترین نگاه اینگونه بهنظر رسد که «خشونت» یا «پرخاشگری» در بشر در اساس امری عارضی است اما با دقتی موشکافانه میتوان رد پا و ریشههای گسترده و عمیق آن را در انسان جهان کهن و نوین دریافت که این گمان را به تردید میافکند. در واقع آنقدر این گرایش «رفتاری- فکری» نهادینه و فراگیر است که نمیتوان در بسیاری از موارد امکان لذتآفرین بودن آن را برای «اشرف مخلوقات»- آنگونه که خود را بدین عنوان مفتخر کرده است- مردود دانست.
در روانشناسی، « پرخاشگری» را اینگونه تعریف میکنند: «رفتاری که قصد آن صدمه زدن (جسمانی یا کلامی) به فردی دیگر یا از بین بردن داراییهای اوست.» برای نمونه اگر فردی عمداً پایتان را لگد کند، پرخاشگری کرده و اگر سهواً، نه. در واقع یکی از واکنشهای رایج روانشناختی به یک موقعیت تنشزا «خشم» (Anger) است که ممکن است به «پرخاشگری» (Aggression) منجر شود. از سایر واکنشها میتوان به اضطراب، بیاحساسی، افسردگی و اختلال شناختی اشاره کرد. اما آیا پرخاشگری همیشه در پاسخ به یک تنش بروز میکند؟
تعذیب، تنبیه، انضباط
میشل فوکو در کتاب «مراقبت و تنبیه، تولد زندان» با کیفیتی نبوغآمیز به تشریح فرآیند پیدایش و تکامل روندهای مراقبتی و تنبیهی در سه قرن اخیر میپردازد. در سدهی ۱۷ مجرمان را در سیاهچالهای مخوف زیر تعذیب و شکنجههای طاقتفرسا قرار میدادند تا به جرم کرده و ناکردهشان اعتراف یا اظهار ندامت و طلب مغفرت کنند و آنها را سرتراشیده یا ژولیده موی، طوق بر گردن و غل و زنجیر بر دست و پا در کوچه و بازار میگرداندند تا مورد تمسخر و دشنام و ضربههای اراذل و اوباش یا مردم خشمگین قرار گیرند. سپس آنها را بر تلی از هیزم میسوزاندند، به دار آویخته تا مدتها بر آن میگذاشتند، شکم میدریدند یا دست و پا و زبان میبریدند، به چهار اسب میبستند تا چهار شقه شوند، گردن میزدند و… اما این مجازاتها گرچه به جرم پایان میبخشید خود به جرمی دیگرگونه بدل میشد یا از خود جرم پیشی میگرفت! و تماشاگران را به خصلت درندهخویی- که میخواست آنان را از آن باز دارد- عادت میداد و جلاد را به مجرم، و قاضی را به جانی شبیه میکرد و گاه محکوم بیگناه را در واپسیندم به فردی مورد تحسین یا ترحم بدل میساخت. این بود که بهتدریج این مجازاتهای سهمگین جای خود را به روشهایی انسانیتر داد که در آن جسم و روان محکوم مورد احترام بود و آنچه از او گرفته میشد حق آزادی یا زندگی بهتناسب نوع جرم و جنایت بود که به این فرآیند کیفیتی بیشتر حقوقی میداد تا حقیقی. اما آنچه در این میان قابل توجه بود و هست خشونتی است که شماری از انسانها (سوای نژاد و گروه و مقام) نسبت به هم روا میداشتند؛ خشونتی که تا به امروز هم با همهی قوانین متمدن بشری به کیفیات و درجات و گونههای مختلف هنوز ادامه دارد. آیا خشونت بیش از آنچه میپنداریم، در ما ریشه دوانده است؟
انسان در اسارت اختاپوس خشونت
بیشک بازتاب هر آنچه را برای بشر بهمعنای عام کلمه بهگونهای خوشایند یا دستکم ضروری و اجتنابناپذیر است باید در آثار آفریده شدهی او جستجو کرد. از لابهلای اسطورهها و داستانهای کهن تا برخی انگارهها، آیینها، تندیسها و نگارههای خاص برای پرستش و ستایش خدایان گوناگون در قبایل بدوی و جوامع امروزی و همچنین دنیای ادبیات و هنر و سیاست دیروز و امروز میشود نشانههایی پرشمار از انسان یا انساننماهایی را در حال قتل و شکنجه و اذیت و آزار دیگران مشاهده کرد! در این گیر و واگیر، جانوران و گیاهان هم صد البته از قدرت شگفت آزارگر و تخریبگر انسان سهم بسیاری برده و میبرند.
در نمونهای ملموس کافی است به دنیای سینما گذار کنیم. در سینمای حادثه، وحشت و سیاسی (و در بسیاری از سکانسهای دیگر ژانرها) صحنههای شکنجه و کشتار که با تنوعی روزافزون پیچیدهتر و فجیعتر میشود شیفتگان بیشماری را به پای سینماها و سایر رسانههای تصویری میکشاند. و از آنجایی که کارگردانان اینگونه آثارِ دیگرآزارانه و خودآزارانه با آراستگی تمام روی فرش قرمز راه میروند و با تجلیل و اکرام، اُسکار میگیرند میتوان اینگونه نتیجه گرفت که این رفتارها پیش از هر چیز اگر نه «پذیرفته» که دستکم «خوشایند» بینندگانشان است. برای نمونه فیلمهای «قاتلین مادرزاد» از اولیور استون و «آپوکالیپتو» از مل گیبسون یا سری فیلمهای وحشتآفرین «اره» (“Saw”) به کارگردانی دارن لین بوسمان را میتوان نام برد که نمایش برهنهی خشونت در آن بازتابی از خشونت بیرحمانهای است که در زندگی واقعی در جریان است و ما بهعمد- و بیشک برای حفظ سلامت روانیمان- آن را نادیده میگیریم.
از سویی اساس بسیاری از بازیهای ویدئویی و کامپیوتری بر آزارگری و وحشتآفرینی است که در حلقهی معیوب با کودکان و نوجوانان مخاطب خود، پرخاشگری را باعث پیروزی و تسلط میداند و خود هم عامل این ایده و هم معلول آن است.
در آنسو تاریخ جنگهای بشر و درگیریهای فرقهای و نژادی تا به امروز، سوای انگیزه و علتهای آنها، سرشار است از صحنههای دلخراشی که انسانها در جنگها و نسلکشیهای بدفرجام با فلاخن و شمشیر و سرب مذاب، تا تپانچه و تفنگ و بمبها و مینهای جورواجور برای هم ساختهاند و میسازند. هنوز بشریت از یاد نبرده که در کورههای آدمسوزی هیتلر در «آشویتس» چهها گذشته است.
در سویی دگر هیولای اعتیاد به تخدیر کنندههای گونهگون و پروندههای بیپایان درگیریها و جنایات خانوادگی، جسم و روان بشر را آکنده است. اگر هنوز به این امر ناباوریم، کافی است سری به راهروهای پرازدحام دادسراها بزنیم تا کمی از واقعیت تلخ موجود را بچشیم و روی در هم کشیم.
شاید این خشم بشر ریشه در خشم اصیلی داشته باشد که در ذات طبیعت نهفته است و با توفان و گردباد و سیل و آتشسوزی و رعد و برق و زلزله و انواع بیماریها او را به تلافی کورکورانهای برمیانگیزد. در حقیقت اگر نخواهیم بدبین باشیم، باید بگوییم که تندیس زیبای انسانیت که میلیونها انسان شریف در سازوکار آفرینش آن هستند هرچه بزرگتر میشود سایهی شقاوتش هم گستردهتر میشود.
در اصل، تکامل و تاکید روزافزونی که در خصوص تصویب و اجرای قوانین حمایت از حقوق کودک و زن و کارگر و کشاورز- و در کل، حمایت از حقوق بشر- شاهد آنایم، بر این نکته دلالت دارد که این حقوق بهطور معمول از سوی انسانهایی که باید آن را رعایت کنند نادیده گرفته میشود. حال چه پرخاشگری را یک سایق یا غریزه بدانیم که در پاسخ به ناکامی بروز میکند یا یک پاسخ آموخته شده که بروز و مشاهدهی آن به پرخاشگری بیشتر میانجامد، آفتی است که تمدن بشری را بهگونهی تاثربرانگیزی آلوده است. جان کلام اینکه به باور این قلم، خشونت (Violence) کلامی یا فیزیکی برای گسترهی وسیعی از انسانها یا راهی برای کسب لذت آنی است یا بهمنظور آمادهسازی شرایط برای کسب لذتی در آینده، و البته در هر دو حال بروز واژگونهی نوعی ضعف یا ناپختگی در انسان بهکار برندهی آن.
اگرچه بیش و پیش از آنکه روانکاوی و روانشناسی رفتارهای انسانی را دستهبندی و نامگذاری کند، انسانها هر جور دلشان خواسته و ذهنشان فرمان داده، رفتار کردهاند و میکنند، اما پرسش این است که چه معیارهایی حالت بیمارگونهی بروز پرخاشگری همراه با لذت از سوی انسان را تعیین میکنند؟
مارکی دو ساد
در سال ۱۷۷۴ یکی از اعیان فرانسه به نام مارکی دو ساد (Marquis de Sade) با دختری از ثروتمندان ازدواج کرد. مارکی در اولین سال زندگی مشترک بهخاطر آشوبی که در بدکارهخانهای بهراه انداخت و نیز بهخاطر نگارش هرزهگریهایش از سوی کلیسای کاتولیک به زندان افتاد. اما بهخاطر نفوذ اجتماعیاش از زندان آزاد شد، از همسرش جدا شد و دوباره ازدواج کرد. ولی در خانهی مجللش رشتهای از عیاشی با زنان بهراه انداخت که با ضرب و شتم و شکنجه و زندانی و در انتها قتل و تکهپاره کردن یکی از آنان ادامه یافت. او را اینبار به زندان باستیل و بعد تیمارستان شارنتون بردند.
اما مارکی شرح هرزهگریها و هرزهاندیشیهای دیگرآزارانهاش را بهروایتی پس از توقیف کاغذ و دوات و قلم (پر)، با شراب و جناغ مرغ بر ملحفه، و با منع این دو باز با خون سرانگشتان و تکه آینهای بر لباسهایش نوشت و بهکمک رختشوی تیمارستان به بیرون فرستاد که به چاپ رسید و دست به دست بین مردم کنجکاو و مشتاق چرخید. اما کلیسا و دولت دیگر این «نشر فساد» را برنتافت و کشیش و درمانگری که خود در کشاکش عشق و هوس دست و پا میزدند، او را بر چرخ شکنجه بستند و به اعتراف واداشتند. اما او که معتقد بود تنها آنچه را که در زندگی بهراستی جریان دارد هنرمندانه روایت میکند، حسرت بر دل شکنجهگران گذاشت و باز هرزه بافت و… (فیلم “Quills” یا «قلم پرها»/ فیلیپ کافمن)
از آنرو آزارگری همرا با لذت را به اسم او «سادیسم» (Sadism) نام گذاشتند.
اختلال شخصیت سادیستی یا دیگرآزار
الگوی غالب در این اختلال شخصیت (Sadistis personality disorder) بهصورت رفتار ستمگرانه، تحقیرآمیز و پرخاشگرانه نسبت به دیگران است. علاقه به آزار رساندن جسمی و روانی به دیگران بهگونهای است که موجب لذت و آرامش در فرد شود (نه برای دستیابی به مقاصد دیگر). این اختلال با کودکآزاری توسط والدین ارتباط دارد (DSM IV-TR). بروز مکرر چهار مورد از موارد زیر بهطور مکرر از ابتدای بزرگسالی به بعد در تشخیص این اختلال ضروری است (DSM III- R criteria):
۱٫ خشونت بیرحمانهی بدنی بهمنظور تسلط در یک رابطه (نه صرفاً بهخاطر رسیدن به اهداف دور از روابط بین فردی مانند کتک زدن کسی برای دزدی از او)
۲٫ تحقیر یا پست کردن کسی در حضور دیگران
۳٫ تادیب یا تنبیه خشونتبار نامعمول کسی که زیر فرمان اوست (مانند: کودک، دانشآموز، زندانی، بیمار و…)
۴٫ لذت یا تفریح از آزار فیزیکی یا روانی دیگران (از جمله حیوانات)
۵٫ دروغ گفتن بهمنظور صدمه زدن یا آزار دادن دیگران (نهتنها به سایر دلایل)
۶٫ اجبار دیگران به انجام آنچه میخواهد با تهدید و ترساندن جدی آنها
۷٫ ایجاد محدودیتهای شدید در آزادیهای فردی کسانی با او رابطهی نزدیکی دارند (مانند عدم اجازه به همسر برای بیرون رفتن از منزل بدون همراه یا دختر نوجوان برای شرکت در فعالیتهای اجتماعی بدون دلیل موجه)
۸٫ شیفتگی به خشونت، صدمه رساندن یا شکنجه دادن و مجذوب و مسحور اسلحه و ورزشهای رزمی بودن.
در ضمن این رفتارها محدود به یک فرد نمیشود (همسر یا یکی از بچهها) یا تنها بهمنظور رسیدن به اوج انگیختگی جنسی نیست (همانند آنچه در Sexual sadism دیده میشود).
همانگونه که گفته شد، این افراد از تحقیر و تمسخر و آزار روحی و جسمی دیگران، بهخصوص در حضور دیگران، لذت میبرند و گاهی رفتارهای پرخاشگرانه یا جنایتکارانهای از خود بروز میدهند. با این اوصاف گاه در روابط متقابل اجتماع به مواردی برمیخوریم که باید شک به وجود سادیسم را در ما برانگیزد: شوهری که با لذتی وافر همسرش را به هر بهانهای در حضور مهمانان تحقیر و شماتت میکند، رییس ادارهای که از آزار روحی کارمندان خود لذت میبرد، استادی که از کنایه و تحقیر همکارانش حظ میکند، یا معلمی که از خوار و خفیف کردن دانشآموزانش به خشنودی کافی دست مییابد. این اختلال از جوانی یا اوایل بزرگسالی شروع میشود و هیچ ارتباطی با سوءمصرف مواد یا بیماریهای جسمی یا ضربهی مغزی ندارد و در DSM IV-TR سوای ۱۰ نوع اختلال شخصیت اصلی، در زیرگروه «سایر اختلالات شخصت» ذکر شده است (دستنامهی روانپزشکی بالینی کاپلان و سادوک ۲۰۰۵). نزدیکترین زیرگروه وابسته به آن «اختلال شخصیت خود- دیگرآزار» یا «سودومازوخیستی» است که در آن وجود عناصری از سادیسم (میل به ایجاد درد و رنج جسمی، جنسی یا روانی در دیگران) و عناصری از مازوخیسم یا آزارطلبی (میل به ایجاد درد و رنج جنسی یا اخلاقی در خود) است.
البته DSM IV (Diagnostic and statistical manual of mental disorder) در سال ۱۹۹۴ معیارهای سادیسم و مازوخیسم را تعدیل کرده است و بر این اساس رفتار سودومازوخیستی را بهتنهایی بهعنوان یک اختلال جنسی در نظر نمیگیرد. اما در DSM IV-TR رفتار سودومازوخیستی را در این افراد بهعنوان اختلال تشخیص داده است: «اصرار بر انجام اعمال سادیستی با شخصی که به این کار راضی نباشد» یا «پافشاری بر خیالات یا رفتارهای جنسی که سبب تنش شدید یا مشکلات بین فردی شود». در نتیجه، همراهی سودومازوخیسم دیگر یک اختلال در نظر گرفته نمیشود مگر باعث مشکلات در زندگی فرد شود. در واقع درجات خفیف سادیسم و مازوخسیم طبیعی محسوب میشود. حال این تغییر و تعدیل معیارها جز سودمندیهای بالینی یا قانونی چه فایدهای به حال انسان دارد، بماند. اما به باور من، این تغییر نگرشها در پاسخ به گستردگی روزافزون رفتارها و پندارهای دیگرآزارانه است بهگونهای که اگر بهعنوان اختلال در نظر گرفته شوند بار سنگین «بیماریهای روانی» را هر چه بیشترجابهجا ناشدنی میکنند.
«سادیسم یا آزارگری جنسی» (Sexual sadism) در دستهی دیگری به نام «انحرافات رجحان جنسی» (Sexual preference disordrers) یا Paraphilia جای دارد و شامل خیالپردازیهای برانگیزانندهی جنسی، امیال جنسی یا رفتارهای برگشت کننده و شدیدی است که فرد با انجام آنها از درد و رنج روانی یا جسمی قربانی، برانگیختگی جنسی بهدست میآورد و این رفتارها و پندارها دستکم بهمدت ۶ ماه وجود داشتهاند. خیالپردازیها، امیال جنسی یا رفتارها موجب پریشانی یا اختلال عمدهی بالینی در کارکرد اجتماعی، شغلی یا سایر زمینههای مهم میشود.
گونههای سادیسم
در برخی منابع ۳ گونه از سادیسم مطرح شده که ممکن است بهطور همزمان در یک فرد دیده شود:
سادیسم ذهنی: در این حالت شخص بهجای اذیت و آزار دیگران، صحنههای اعمال سادیستی را در ذهن خود مجسم میکند و از آنها لذت میبرد.
سادیسم سمبولیک: در این حالت شخص بهجای زجر و شکنجهی بدنی دیگران، با تحمیل حالات مخرب روانی مانند توهین و تحقیر و پایمال کردن شخصیت دیگران به رضایت ذهنی کافی دست مییابد.
سادیسم جسمی: در این حالت شخص از تحمیل آزار و اذیت بدنی و ایجاد درد و رنج جسمی در دیگران لذت میبرد و این اعمال خشونتبار را بهتدریج تا مراحل مرگبار و قتل قربانی خود ادامه میدهد. (فیلم «سکوت برهها» کار جاناتان دمی را بهیاد دارید؟) برخی از این افراد با آزار و شکنجه و کشتن حیوانات به لذت میرسند.
به باور اریک فروم: «سادیسم در مقایسه با مازوخیسم روانرنجورتر و از لحاظ اجتماعی زیانبارتر است. هدف سادیسم نیز مانند مازوخیسم کاهش دادن اضطراب بنیادی از راه متحد شدن با افراد دیگر است.»
فروم ۳ نوع گرایش سادیستی را مشخص کرده است که همگی کم و بیش با هم دستهبندی میشوند: گرایش اول نیاز به وابسته کردن دیگران به خود و اعمال قدرت بر کسانی است که ضعیف هستند. گرایش دوم وسواس استثمار کردن دیگران، سوءاستفاده از آنان و استفاده از آنها برای نفع یا لذت شخصی است. سومین گرایش سادیستی، میل به دیدن رنج و عذاب جسمانی یا روانی دیگران است. هر چند این رنج ممکن است درد جسمی واقعی باشد، غالباً شامل رنج بردنهای عاطفی کوچک، مانند کوچک کردن یا خجالت دادن است.
دکتر افشین خداشناس
نشانی: رشت، خیابان سردار جنگل، روبهروی داروخانهی کیمیا، مطب پزشکی سردار جنگل، تلفن: ۵۵۳۵۷۷۵
Email: afshinkhoda@yahoo.com
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل