پزشکان گیل

ماهنامه جامعه پزشکی گیلان

اعلان فاطمه بنت مرحوم حاج سیاوش میرزا برای آقایان طبیب‌نما و حریص پول/ هادی میرزانژاد موحد

بدست • 12 نوامبر 2012 • دسته: حفظ‌الصحه

حفظ‌الصحه: تاریخ پزشکی گیلان در آیینه‌ی مطبوعات قرن اخیر (۳)

چندی پیش در ادامه‌ی جستجوهایم در مطبوعات قدیم گیلان، به یک اعلان جالب توجه در شماره‌ی ۵۸ نشریه‌ی «خیرالکلام» به تاریخ محرم ۱۳۲۹ قمری برخوردم و از آن‌جا که مطلب «چند فقره اعلان…» که چند نمره پیش برای‌تان نقل کرده بودم، گوییا مورد عنایت شما قرار گرفته بود، باز به یاد دوست عزیزم دکتر مسعودخان جوزی و جریده‌ی مستطاب «پزشکان گیل» افتادم و حیف دیدم مخاطبان او، این عریضه را نخوانند و از فیض آن محروم بمانند. پس آن را با دکتر در میان گذاشتم و به مصداقِِ عینیِ مَثَلِِ «دست بدهی، شانه نداری» دکتر نه گذاشت و نه برداشت و گفت بیا یک صفحه برای کشفیات عتیقه‌ات راه بیانداز… بقیه‌ی ماجرا از حوصله‌تان خارج است و خلاصه آن‌که ما صفحه‌ی «حفظ‌الصحه» را راه انداختیم. اما از آن‌جا که نمی‌خواهیم دوشغله باشیم و پشت سرمان حرف دربیاورند، پس عجالتاً صفحه‌ی «یکی بود…» را بستیم، اما شما قول بدهید همچنان داستان بخوانید، مخصوصاً کتاب‌های پیشنهادی دکتر مجیدی را جدی بگیرید و زیاد هم دنبال سریال‌های پیشنهادی دکتر ارغوان نجفی نروید. از ما گفتن بود.

هشدار: همین اول مطلب بگویم که لطفاً تمامی پزشکان عزیز و نوع‌دوستی که تا پاسی از شب (منظور تا آن زمانی است که سیندرلا اجازه داشت بیرون بماند) سرگرم خدمت‌رسانی به همنوعان خود هستند، از خیرِ خواندن این مطلب بگذرند و اوقات مبارک را تلخ ننمایند. حالا یک ضعیفه، ۹۰ سال پیش یک چیزی برای خودش نوشته است دیگر. یک حدس تاریخی هم آن است که شوهر این ضعیفه از آن اَطبایی بوده که دیر به منزل می‌رفته و بقیه‌ی ماجرا…!
پیش از آن‌که متن اعلان را برای‌تان بیاورم، ذکر چند نکته و یک خاطره را بی‌مورد نمی‌دانم.
این اعلان توسط بانویی تقریر یافته که در پایان مطلب خود را این گونه معرفی کرده است: «خیرخواه ملت: فاطمه، بنت مرحوم حاج میرزا سیاوش».
هر چه باشد یک نکته مسلم است و آن این‌که این بانو یا دوشیزه‌ی محترم دل پرخونی داشته! چرا؟ خوب برای این‌که در این عریضه‌ی اعلان‌گون خود از زعمای قوم خواسته که: «هر کس به اسم مطب، دکان فریب مردم و آدم کشتن باز کرده، دکان او را خراب کنند! و صاحب دکان را با اطلاع عدلیه به‌دار زنند! و تصدیق‌های مصنوعی آن‌ها را بسوزانند!»
تصور کنید که اگر این ضعیفه امروز زنده بود، چه رشته خرابکاری‌های ممتد، قتل‌های زنجیره‌ای و آتش‌سوزی‌های متوالی در این دیار به‌راه می‌افتاد!
در ادامه‌ی عریضه، خواسته‌های او در ۶ بند مطرح می‌شود که در نوع خود بسیار خواندنی و جالب توجه و البته به‌قول امروزی‌ها «تخیلی– رویایی» است. با خواندن این بندها متوجه خواهید شد که مردم ما ۹۰ سال است در پی آرمان‌های جامعه‌ی مدنی خود تلاش می‌کنند و جنبش زنان ریشه تا کجاها دارد.
فاطمه خانم، نویسنده‌ی مطلب، خود را بنت مرحوم حاج سیاوش میرزا معرفی نموده و یک حدس تاریخی دیگر آن است که ابوی نویسنده در اثر یک حادثه‌ی پزشکی درگذشته که این‌گونه خون جلوی چشم صبیه را گرفته است.
اما نکته‌ی مهم دیگر آن است که میزان آزادی مطبوعات در نزدیک به یک قرن پیش چنان رشک‌برانگیز است که آدم دلش می‌خواهد می‌رفت در آن دوره و ژورنالیست می‌شد. طرف برای خودش هر چه می‌خواهد به جامعه‌ی شریف پزشکی می‌گوید، بعد تازه در انتها آن‌ها را «عزرائیل» و «عزیزهای بلاجهت» هم خطاب می‌کند. به‌راستی که این واژه‌ها امروزه مصادیق بارز نشر اکاذیب و اقدام علیه امنیت ملی است و اگر طرف را روانه‌ی […] نکنند، قطعاً سر از صدا و سیما درمی‌آورد جهت عذرخواهی و طلب مغفرت.
و اما خاطره‌ی ما!
این خاطره را هم بگویم و برویم سر اصل مطلب. در بند ۴ این عریضه خواسته شده که هر یک از اطبا در طول روز تنها ۱۰ مریض را ویزیت کنند: ۵ مریض صبح، ۵ مریض عصر. خواندن چنین عباراتی امروزه یک علامت بصری در پی دارد که شامل یک پوزخند است و یک عبارت کلامی که: «برو زنیکه‌ی…»
چندی پیش عیال بنده دچار عارضه‌ای شد و به‌ناچار در بیمارستانی بستری. پزشک معالج او که روزگارش خوش باد، علی‌رغم اتمام ساعت کاری‌اش تا پاسی از شب بر بالین او حاضر بود. به‌ناگاه مریض دچار عارضه‌ای تنفسی شد و سرفه‌های ممتد او را دربر گرفت. پزشک هر گونه ترفندی به‌کار برد افاقه نکرد. همه نگران شدیم. دکتر ناگاه انگار کشف مهمی کرده باشد، رو به من کرد و گفت ببریدش مطب دکتر […].
با خودم گفتم در این وضعیت چه جای مزاح است. نگاهی به ساعت کردم، ۱۱ شب را نشان می‌داد. ساعت را به دکتر نشان دادم. اعتنایی نکرد؛ انگار که سر شب است. گفت: «بروید، دکتر هست.» راستش را بخواهید، کمی دلخور شدم. آخر مگر می‌شود پزشک فوق‌تخصص ساعت ۱۱ در مطب باشد، مگر خانه و زندگی ندارد…؟
پایان ماجرا را هم بدانید بد نیست. ما رفتیم، پزشک محترم هم سرِ کارش بود، چند بیمار هم هنوز در نوبت بودند. تا این‌جایش برای ما بد نشد اما تشخیص آن حکیم محترم و دیالوگ ایشان به همسر بنده: «خودت رو لوس کردی. یه سرفه‌ی عادیه. سرما خوردی. من هم از بعدازظهر سرفه می‌کنم. ببین اِهه… اِهه…»
ما به بیمارستان برگشتیم. در فاصله‌ی رفتن و برگشتن ما، پزشک معالج همسرم که هنوز در بیمارستان منتظر ما بود، با یکی از استادانش تماس می‌گیرد و از طریق اینترنت به‌دنبال علت این رفلکس او می‌گردد و سرانجام آن را می‌یابد: حساسیت خطرناک به یکی از داروهای مصرفی که در صدهزار بیمار یک مورد روی می‌دهد.
قضاوت درباره‌ی این دو پزشک را شما انجام دهید، اما آن‌چه من دریافتم این بود که همسر بیچاره‌ی من که از شدت سرفه‌های ممتد کبود شده بود، چقدر بد خودش را لوس می‌کرد!
این شما و این هم عریضه‌ی ضعیفه‌ی محترم. بخوانید و حظش را ببرید. (فقط رسم‌الخط را امروزی کرده‌ایم.)

طبیب‌نما– و –‌ حریص پول
خوب است وزیر علوم با وزیر داخله در تمام ایران، هر کس بدون اطلاع وزارتین به اسم مطب، دکان فریب مردم و آدم کشتن و پول گرفتن باز کرده و می‌کند، دکان او را خراب کنند و صاحب دکان را با اطلاع عدلیه به‌دار زنند و تصدیق‌نامه‌های مصنوعی و شخصی آن‌ها را بسوزانند. مگر آن طبیبی که در یک یا دو یا منتها سه فن واحد، تصدیق‌نامه‌ی علمی به‌تاریخ جدید از مملکتی که حفظ‌الصحه‌ی آن‌جا کامل است دارد، آن هم به‌شرط ذیل:
۱٫ هر طبیبی تابلو بالای مطب خود نصب نماید به این مضمون: من طبیب فلان مرض هستم با اطلاع وزارتین.
۲٫ در یک مرضِ واحد یا دو یا منتها سه مرض که دوباره امتحان می‌دهند، بیشتر معالجه نکنند و تشخیص این مطلب از تصدیق‌نامه و امتحان جدید و تجربه‌ی سال‌های گذشته خوب مشخص می‌شود.
۳٫ وزارتین برای حق‌العلاج هر مطبی پروگرام بنویسند و در مطب نصب نمایند.
۴٫ هر روز منتهی پنج نفر صبح و پنج نفر عصر به‌نوبت و نمره در مطب رسیدگی شده و دستور داده شود، نه جمعیت بی‌اندازه.
۵٫ یک نفر ناظرِ بابصیرت از طرف وزارتین در همه‌ی مطب‌ها همه‌روزه باشد که اگر اخلاق فاسده از قبیل تکبر و خشونت و تغیر و لوسی و وحشی‌گری و افاده و حیله و مکر دارند، بروز ندهند. رنجورانِ فلک‌زده را که جان‌شان در کف قدرت آن‌هاست، اذیت نکنند.
۶٫ اگر همه‌جا رسم است که باید دواخانه‌ها نسخه به اطبا بسپارند، در ایران هم معمول باشد واِلا موقوف شود.
شما را به‌حق خدا، محض حقوقی که این آب و خاک و این ملت به‌ گردن شما دارند و محض حرّیت مطبوعات، این مطلب را مکرر تا یک ماه اقلاً در روزنامه مرقوم فرمایید. شاید خداوند بخواهد مسوولیت برای این عزرائیل‌ها و عزیزهای بلاجهت پیدا شود تا ملت بیچاره از شًرِ آن‌ها آسوده شده، محدود و مهدود شوند.
(خیرخواه ملت: فاطمه: بنت مرحوم حاج سیاوش میرزا)
(جریده‌ی خیرالکلام، شماره‌ی ۵۸، محرم ۱۳۲۹ قمری‌)
موخره: ببینید زنان ما در ۹۰ سال پیش چگونه می‌اندیشیدند. ما چگونه مردمی بودیم و به کجا افتادیم!

هادی میرزانژاد موحد
نشانی: رشت، خیابان آزادگان، جنب دبیرستان بهشتی (خیابان صفایی)، خیابان حاتم، شماره‌ی ۴۹، نشر فرهنگ ایلیا، تلفن: ۳-۳۲۴۴۷۳۲

Email: hadi.movahed@yahoo.com

برچسب‌ها: ٬

دیدگاه خود را بیان کنید.