پزشکان گیل

ماهنامه جامعه پزشکی گیلان

بایگانی برای دسته ’ دفتر خاطرات ‘

خاطرات طبیبانه‌ی من (۳)/ دکتر افشین خداشناس

بدست • 15 مارس 2012 • دسته: دفتر خاطرات

یک مرد ساده … صد بار به خودم گفته‌ام نباید از ظاهر افراد در موردشان قضاوت کرد، اما ناخودآگاه رنگ رخساره را به سر ضمیر بسط و ربط می‌دهم… حین معاینه به او گفتم: «برای این‌که سینوزیت نگیری بهتر است موتور که سوار می‌شوی حتماً کلاه و هدبند استفاده کنی که ایمنی‌ات هم تامین شود.» […]



لطایفی از خاطرات طبابت (۳)/ دکترِ حسابی/ دکتر سیدمحمد گل‌باغی

بدست • 15 دسامبر 2010 • دسته: دفتر خاطرات

در سرآغاز نوشتار از ذکر مقدمه‌ای هر چند کوتاه ناگزیرم. منظور من از «لطایف» جمع «لطیفه» به‌معنی «جوک» نیست (به‌همین علت بود که عنوان «لطیفه‌هایی از خاطرات طبابت» را برنگزیدم) بلکه منظور ذکر خاطراتی از دیده‌ها و شنیده‌های خود و بعضاً همکاران دیگر است که مشتمل بر حقایق ظریف و لطیفی است که ارزش بررسی […]



لطایفی از خاطرات طبابت (۲)/ سرُم خوب می‌رود/ دکتر سیدمحمد گل‌باغی

بدست • 8 سپتامبر 2010 • دسته: دفتر خاطرات

بیمار هیستریک بیماری هیستریک را جمعیتی انبوه از همراهان، در حالی که همگی مضطرب بودند، به اتاق معاینه‌ی اورژانس درمانگاهی در جنوب تهران آوردند. خانمی ۶۵ ساله می‌نمود که حالتی شبیه به مرگ و احتضار، و چهار دست و پایی فلج‌گونه داشت. بلافاصله با توجه به شرح حال و معاینه‌ی به‌عمل آمده، با تشخیص هیستری، […]



۵۰ سال پیش، درمانگاه شهرداری رشت/ دکتر فضل‌الله آصف

بدست • 13 ژوئن 2010 • دسته: دفتر خاطرات٬ویژه‌ نوروز 89

در حدود سال ۱۳۳۴ شمسی که خدمت وظیفه‌ی عمومی را انجام می‌دادم، شهر رشت فاقد هرگونه درمانگاه، کلینیک، اورژانس شبانه یا مطب شبانه‌روزی بود. پزشک بسیار کم بود. ضرورت کشیک بهداشتی و پزشکی در شب مثل آب آشامیدنی آشکار بود. فقط بیمارستان پورسینا با آن عظمت و شکوه منحصر به‌فرد خود یک کشیک شبانه داشت […]



یک دوجین خاطره‌ی حرفه‌ای و نیمه‌حرفه‌ای/ کیسه‌ی صفراغ!/ دکتر افشین خداشناس

بدست • 29 می 2010 • دسته: دفتر خاطرات

کیسه‌ی صفراغ از پیرزن پرسیدم: «تهوع و استفراغ هم داری؟» از تعجب چشم‌هایش گرد شد و با تحکم جواب داد: «من نمی‌تونم استفراغ کنم!» حالا من با تعجب پرسیدم: «یعنی چه، چرا؟» گفت: «آخه پارسال کیسه‌ی استفراغ منو جراحی کردن و برداشتن!» (بنده‌ی خدا «کیسه‌ی صفرا» را می‌گفت!) بدبیاری در دقیقه‌ی ۹۰ پیرمرد بیچاره دقیقاً […]