۵۰ سال پیش، درمانگاه شهرداری رشت/ دکتر فضلالله آصف
بدست پزشكان گيل • 13 ژوئن 2010 • دسته: دفتر خاطرات٬ ویژه نوروز 89در حدود سال ۱۳۳۴ شمسی که خدمت وظیفهی عمومی را انجام میدادم، شهر رشت فاقد هرگونه درمانگاه، کلینیک، اورژانس شبانه یا مطب شبانهروزی بود. پزشک بسیار کم بود. ضرورت کشیک بهداشتی و پزشکی در شب مثل آب آشامیدنی آشکار بود. فقط بیمارستان پورسینا با آن عظمت و شکوه منحصر بهفرد خود یک کشیک شبانه داشت که بههیچوجه برای استان گیلان آن روز هم کافی نبود. بالاخره با پیشنهاد شهردار و رییس کل بهداری وقت قرار شد از دو نفر از پزشکان تقاضا کنند که این زحمت شهر را بپذیرند. شهرداری تعهد کرد که در ابتدای خیابان علمالهدی (شاه سابق)، قسمت فوقانی یک فقره موقوفهی شهرداری را که در فوق فروشگاه چرخ خیاطی سینگر و جنب قرائتخانه (کتابخانهی ملی) بود در اختیار بهداری گذارد و بهداری هم طبیب فراهم کند. هیچکس حاضر نمیشد. چون ۱۵ تا ۲۰ دستگاه درشکه (فایتون به روسی) که غالباً هم درشکهچیها دچار افیون بودند، هر لحظه از گوشه و کنار شهر با گرفتن دو قران (دو ریال) کرایه و انعام از زن زائو گرفته تا مرض غش و بهقول خودشان «پریانی» و «جنی» شده را برای دکترها میآوردند. این وضع مطبهای روزانهی شهر بود تا چه رسد به کشیک شب شهرداری و سازمانهای دولتی و خیریه.
جان کلام، دو نفر دکتر جوان و «قدیمی رشتی» را گرفتند و طوق خدمت را بر گردن آنها نهادند. آقای دکتر نورالله تحویلداری و آقای دکتر سیدحسن تائب را با قسم و آیه که «جبران میکنیم» راضی کردند که یک شب در میان از اول غروب تا صبح در درمانگاه شهرداری به خدمت خلقالناس و همشهریها مشغول شوند.
جالب اینجاست که حقوق ماهانهی آنها عبارت بود از یکصد تومان، یعنی ما که با چرتکه حساب میکردیم میشد: هر شب سه تومان و سه قران و سیصد دینار. وضع خود من هم بهتر نبود. ارتش مرا بهعنوان پزشک عمومی برای خدمت وظیفه پذیرفته و حقوق خدمت چهار ماه اول وظیفهی من ماهی ۱۳۰ تومان بود. البته بعد از ابلاغ درجهی ستوان دومی خیلی اضافه شد. همدورههای خدمت افسری و سربازی من از دانشکدهی پزشکی تهران از متخصص و غیره همه درجهی سروانی (آن موقع سه ستاره) داشتند.
در درمانگاه شهرداری غوغایی بود. از بخت بلند دوستان من، یک پزشکیار بهداری معاون آنها بود که او را حکیم ب… مینامیدند. از آن اسطورههای کارمندانی که تحصیلات بالا نداشتند، ولی کاردان، کاربر، کارآمد و کارشناس محیط زیست بودند.
یک روز همین حکیم با یک لندرور سفیدرنگ بهداری استان بهعنوان یک مشاورهی پزشکی از درب نگهبانی تیپ به بهداری آمد. من افسر کشیک و هنوز در چهار ماه اول خدمت افسری بودم. دیدم با خنده و خوشرویی آمد و به اتاق افسر نگهبان وارد شد و گفت: «جناب سروان، آقای دکتر، آمدهام خدمتی به شما بکنم.» پرسیدم: «چه خدمتی؟» گفت: «شما تازه از پاریس آمدهاید و دختر آقا (سیده علویه)، خانم من، مریض شماست و شما هیچ پول از او نمیگیرید چون که میگویید شوهر شما همقطار ما و کارمند بهداری است. حالا من آمدهام به شما واکسن کزاز بزنم چون در شهر کمیاب است و شما در ارتش ممکن است با سربازهای کزازی دردسر داشته باشید.» گفتم: «حکیم، کزاز که از تماس نگرانی زیادی ندارد.» گفت: «ای آقا، زحمت خودت را زیاد نکن. آستین را بالا بزن تا من در عضلهی دلتوئید بازو بزنم. آمدیم یک سرباز شما را گاز گرفت.» گفتم: «رفیق، آنها که بیچارهها دهانشان قفل میشود.» بهاصرار واکسن را کوبید و من هرچه سعی کردم پول واکسن را که مارک کارخانهی برنا (Berna)ی سویس بود بدهم، گفت: «نمیشود. آ دختر (دختر آقا- سیده) مرا از خانه بیرون میکند.» و رفت.
با همان کلک مشاوره از نگهبانی جبههی ورودی هم گذشت و خارج شد. اگر امروز که بیش از پنجاه سال از آن تاریخ میگذرد از من بپرسید که سمت او چه بود، باید عرض کنم: مسوول روابط عمومی، عضوی از حراست و حفاظت جدید و امروز، معاون اول کل بهداری، کارچاقکن، خدمتگزار و بامحبت و یک گیلک بهتمام معنا تیزهوش. آقایان دکتر تائب و دکتر تحویلداری یکچنین همکاری در کشیک شبانهی درمانگاه شهرداری داشتند. من نمیدانم که شهرداری بهعنوان خرید خدمت چقدر اضافهکار به او میداد، ولی بعدها که با فشار دوستان وارد خدمات اجتماعی و خیریه شدم و بهتبع ریاست انجمن شهر رشت، وضع ادارات را از نزدیک دیدم. خوب بهخاطر دارم که حقوق اعضای انجمن شهر رشت ۸۰ تومان در ماه و رییس که حقیر سراپا تقصیر بودم ۱۶۰ تومان بود که اعضا و همکاران من مثل مرحوم آرسن میناسیان (مدیر داروخانهی کارون و از پایهگذاران خانهی سالمندان) و آقای اکبر استقامت (که پدر او زمین سازمان معلولین را اهدا کرده بود) یا مرحومه خانم نصرت اعظم سمیعی و مهندس ابریشمی و بسیاری دیگر نمیگرفتند و من پس از گرفتن امضای لیست حق حضور در جلسات، آن را توسط رییس دفتر انجمن، آقای حاج افلاکیان، برای معلولین میفرستادم.
خلاصه یک روز آنقدر اذیت و آزار شبزندهداری بهداری زیاد شد که هر دو بزرگوار استعفا کردند و شهر به دردسر افتاد.
وقتی یک مدیر کل جدید برای بهداری آمد که اهل اصفهان و مردی مدبر و سالم بود، همهی پیشکسوتان میگفتند این خوب آدمی است و میخواهد خدمت کند. زد و مریض شد. پیش من آمد. مطب من مثل همهی محکمههای جوان آن روز خیلی شلوغ و پرسروصدا بود. در معاینه دیدم فقط اکستراسیستول به زبان فرانسه (PVC برای انگلیسیزبانها) داشت. آزمایش رادیوسکوپی و خون و غیره همه طبیعی بود. در آزمایش انگلشناسی پارازیت داشت که دوا مصرف کرد و بهیاری خدا خوب شد. بعدها پیش من آمد و گفت: «شهر احتیاج به پزشک کشیک دارد. اورژانس هم پیش میآید. بیا و مردانگی کن و یک شب کشیک بده.» گفتم: «من طبیب آزاد و بچهی صیغهای وزارت بهداری هستم، ولی چشم. قدیمیها و کارمندان شما میگویند شما مرد خوبی هستید. حالا که اسم من با آ کلاهدار شروع میشود، قبول میکنم. کشیک اول را من میدهم.» شبی کشیک دادم و روز بعد یکی از کارمندان و همکاران کادر دولتی با تندخویی به مطب من آمد و گفت: «مگر عقلت کم شده است؟ مگر ناخوشی؟ کار خودت را میکنی و نان خودت را میخوری. چرا دیشب کشیک دادی؟» گفتم: «برای رفاه حال مردم و خدمت به اورژانس بیمارستان پورسینا!» با تغیر گفت: «برو بابا! خدا پدرت را بیامرزد. از پاریس همین را یاد گرفتی؟» و یک حرف کلفت دیگر هم زد و رفت! یکی دو ماه آن کشیک برجا بود و با تعویض آن مدیر کل همهچیز بههم خورد و روز از نو روزی از نو. و دیگر دوستان من طاقت آنهمه کار شبانه و روزانهی توامان را نداشتند.
حالا بههر تقدیر شهر خیلی بزرگ شده است؛ بیمارستانهای مجهز، پزشکان جوان، درمانگاههای زیاد و مطبهای شبانهروزی بهفراوانی وجود دارد. شب و روز وسایل، پزشک گارد (Guarde) و بهقول خودمان On call هم با کمک جراحان متخصص فراوان است. ولی یاد آن پزشکانی که مجانی کار میکردند، درشکهچی که از مریض و پزشک رایگان التماس دعا داشت و شوهر علویه خانم که رل خیلیها مثل دادستان و وکیل مدافع را داشت و حلال مشکلات و فرماندار شهر بود، بهخیر باد.
دکتر فضلالله آصف
متخصص قلب و عروق
نشانی: رشت، خیابان مطهری، روبهروی دبستان مژدهی
تلفن: ۲۲۲۲۵۲۱
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل
dastet dard nakoneh agha asef.
vaghean ziba neveshti.
ba salam va taghdire faravan
in chandomin bere ke in matn ro mikhonam
movafagh bashid
دستت شما درد نکنه. گیلان کلا به شجره نویسی نیاز داره. همیشه پیشگام بودیم ولی کلا وقایع نگاری در کار نبوده. ممنون از پیج زیباتون
سعدیا مرد نکو نام نمیرد هرگز مرده آنست که نامش به نکویی نبرند
آقای دکتر امیدوارم روح شما غریق رحمت الهی بشه.فقدان شما برای جامعه رشت ضایعه بزرگیه…