آیامین
بدست پزشكان گيل • 1 جولای 2016 • دسته: تیتر اول٬ دفتر خاطراتدکتر موسی غلامی امام
اغلب مردم شهر ما «آیامین» را میشناسند؛ از تزریقاتچیهای قدیمی املش است: آقای یامین صیادی امام که پسر عموی پدری من هم هست. جدای از فامیل بودن، تزریقاتچی اختصاصی فامیل و خانواده هم بود. در خانواده او را «آیامین» مینامیدیم ولی در مصاحبت او را «عمو جان» صدا میزدیم.
وقتی نوجوان بودم، به دو بیماری زیاد مبتلا میشدم: اول گلمژه در ریشهی مژههای سیاهم و دوم گلودرد تبدار. گلمژه را چون قرار بود در آینده دکتر شوم، خودم درمان میکردم! یک جوش چرکی بدقواره با پایهی قرمز به وزن یک تُن در گوشهی چشمم تشکیل میشد که دردی مخلوط با خارش داشت و من دوست داشتم با هر چیز تیزی آن را بترکانم و از شر خبیثش راحت شوم. ولی مگر میشد به آن دست زد؟ مگر اینکه منتظر میماندی پخته شود و با سوزن خیاطی سرخ شده روی اجاق گاز، ناحیهی رسیدهاش را سوراخ میکردی تا دو گرم مایع چرکی از سرش بیرون بجهد و احساس سبکی کنی و چهقدر ختم ماجرا لذتبخش بود! ولی امان از وقتی که گلودرد میگرفتم؛ تمام یک تُن بار میآمد مینشست در مرکز بلعم، توی گلو! وقتی به تب و گلودرد مبتلا میشدم، قبل از هر چیز بهیاد عمو یامین میافتادم. تب و درد بدن امانم را میبرید.
آن وقتها فکر میکردم انسانها فقط به همین دو بیماری مبتلا میشوند. وقتی دایرهی اطلاعات انسان محدود باشد، زندگی راحتتر میگذرد. برعکس الان که ترس از ابتلا به بیماریهای مختلف همه را به فوبیا مبتلا کرده است! بههرحال وقتی بهقول امروزیها آنژین میگرفتم، مادر و پدر دست بهکار میشدند؛ مادر بساط آب جوجهی محلی با طعم منحصر بهفرد آبلیمویی خودش را بار میگذاشت و لحاف و تشک سنتی و سنگینی برایم آماده میکرد و بهاجبار باید در بستر میماندم تا خوب شوم. تنها هدیهی این وضعیت، تعطیلی سه روزهی درس و مشق بود. جالب اینکه لحاف سنگین را از سر تا پا بهروی خود میکشیدم تا از سرمای بیرون در امان باشم. زیر لحاف چه نعرهها که نمیزدم. بیچاره مادرم، فکر میکرد گلپسرش خیلی بیمار است و نیاز به مراقبت جدیتری دارد! اما پدرم کار و مغازهاش را تعطیل میکرد و نزد دکتر شفیعپور میرفت و از ایشان برای ویزیت من، در منزل دعوت میکرد. دکتر شفیعپور با هیکل ژنرال دوگلی و کت و شلوار و کیف چرمی قهوهای خود منت میگذاشت و با هیبت دکترانهاش به خانهی ما میآمد و نفسنفسزنان دو زانو مینشست. آنگاه با چراغ قوه گلوی مرا میدید و سرش را طوری تکان میداد که حاکی از حال خراب من بود. بعد دستی به پیشانی داغم میزد و بلند میگفت: «خیلی تب داره!» بعد از این معاینات قلم را بین انگشتان تپل خود میگرفت و با انگلیسی خوشگلی چند خط نسخه مینوشت و میرفت. پدرم پس از مشایعت ایشان به داروخانهی مرحوم حاج محمود سمیع میرفت و با یک پلاستیک پر از دارو برمیگشت. وقتی دکتر از منزل ما میرفت، بهطور شرطی منتظر آمدن آیامین بودم که سهم پنیسیلین خود را بگیرم.
الان که پزشکم، برای من روشن است که ظاهراً اثرات بیماری گلودرد چرکی در زمانهای قدیم خیلی بیشتر بود چون من که گلودرد میگرفتم، بیماری مرا ضربهفنی میکرد: کوفتگی، تب بالا، لرز، گلودرد و… ولی امروزه بچهها با گلودرد و کمی بیحالی و تب مراجعه میکنند. البته ممکن است فکر کنید فلانی چقدر ننر و لوس بود که دکتر شفیعپور را با آن جلال و جبروتش میآوردند تا یک بچه را در منزل ویزیت کند ولی باور کنید که خیلی بیمار میشدم و واقعاً بیماری توان حرکت را از من میگرفت.
بههرحال در میان داروها آمپول پنیسیلین پروکایین خودنمایی میکرد. دیدن آمپول پنیسیلین مو بر اندامم راست میکرد. پس از چندی آیامین به خانهی ما میآمد تا آمپول را تزریق کند. پس از احوالپرسی با مادرم دو زانو کنار بسترم مینشست و کیف ابزار خود را باز میکرد. آن موقعها من آیامین را پرقدرتترین مرد شهر میدانستم. چون او به قویترین مرد زندگیام، پدرم که سردردهای میگرنی داشت، هم آمپول میزد و پدر پس از نیم ساعت درمان میشد.
مادرم ظرفی و آبی برای او آماده میکرد و ایشان چراغ الکلی مخصوص استریل کردن سرنگ و سوزن کلفت تزریقات خود را که از جنس پیرکس بود با آب جوش بهمدت ۵ تا ۱۰ دقیقه استریل میکرد. شاید باورش برای جوانان امروزی سخت باشد که بدانند سرنگها سابق بر این یکبار مصرف نبود و تزریقات را با همین یک یا دو سرنگ انجام میدادند. اصل مساوات و برابری اینجا رعایت میشد؛ یعنی امانالله خان یا آشیخ ابوالمکارم ربانی با همان سرنگی آمپول زده میشدند که علیخان نفتچی یا شهربانو محمد کیازنیکی. مزید اطلاع عرض میکنم داروخانهها هم در پشت قفسههای دارویی میزی داشتند که محمدرضا لطیفی پدر احسان لطیفی (داروخانهی هدایت)، یامین صیادی و قدرت سمیعی (داروخانهی سمیع) در آنجا تزریقات انجام میدادند.
بگذریم، آیامین وقتی که بساط استریل کردن خود را راه می انداخت تازه میفهمیدم که مساله جدی شده و باید تسلیم شوم. مخلوط کردن آب مقطر با ویال پنیسیلین و دیدن سرسوزن چون شمشیر، مرا مستاصل میکرد. با اکراه آغشته به غرور به شکم میخوابیدم و آیامین با شوخطبعی خاص خود، کش تنبانم را تا ناحیه تزریق پایین میکشید و با سرعت موشکوار، آمپول را به عضلهی باسن فرو میکرد و با خالی کردن دارو، پای من از حیز انتفاع خارج میشد و کندی پا و درد سنگین آن حالم را میگرفت! از آن دوران و پس از آن، با دیدن دکتر شفیع پور و آیامین یاد درد ناشی از پنیسیلین میافتم و امروزه هم که پزشک شدهام حتیالامکان به بچهها پنیسیلین تجویز نمیکنم، مگر آنکه ضرورتی باشد…
دکتر موسی غلامی اُمام
نشانی: املش، خیابان شهید بهشتی، تلفن: ۴۲۷۲۶۴۰۱
Email: mosa_omam@yahoo.com
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل