پزشکان گیل

ماهنامه جامعه پزشکی گیلان

دکتر جعفر ثابت‌قلب قربانی: به دوا دلیری نکنی!

بدست • 5 ماه ago • دسته: تیتر اول٬ گفت‌وگو٬ ویژه‌ روز پزشک٬ ویژه روز پزشک 86


 

به‌عنوان پزشکی که گاه بیماران مشترک با او دارم، می‌توانم شهادت دهم که بیمارانش عاشقانه دوستش دارند و این یعنی یک «پزشک نمونه‌»ی کلاسیک. سابقه‌ی دو دوره عضویت در هیات مدیره‌ی انجمن پزشکان عمومی رشت هم دارد و اولین عضو علی‌البدل هیات مدیره‌ی نظام پزشکی رشت و عضو گروه دادیاران این نظام پزشکی هم هست. این گفت‌وگو به‌مناسبت انتخاب او به‌عنوان پزشک نمونه‌ی سال ۱۳۸۶ نظام پزشکی رشت انجام شده است. (سردبیر)

از کودکی شروع کنیم.
خرداد ۱۳۳۲ در محله‌ی کاسه‌فروشان شهر رشت به‌دنیا آمدم و از دوران ابتدایی در محله‌ی حاجی‌آباد بزرگ شدم. ۶ سال ابتدایی را در دبستان صدر (میدان کوچک) گذراندم، سه سال اول متوسطه را در دبیرستان فرهنگیان (جنب پرورشگاه مژدهی) و بعد یک سال دبیرستان شاهپور و دو سال آخر هم دبیرستان آذر تهران.
چرا؟
من کلاس ۹ را که تمام کردم، سه ماه رفتم با تجدیدی‌های البرز تهران درس خواندم تا شهریور امتحان دهم و از کلاس ۱۰ در البرز بخوانم. اما آن شهریور هیچ‌کدام از البرزی‌ها مردود نشدند تا من که همه‌ی نمره‌هایم ۲۰ شده بود بتوانم جای‌شان را بگیرم. این است که برگشتم رشت و سال بعد دوباره تهران رفتم.
و خانواده‌تان…
پدر و مادرم جزو مهاجرانی بودند که با کشتی از باکو آمدند انزلی و سپس در رشت ساکن شدند. پدرم از فرش‌فروش‌های بزرگ بازار رشت بود. من در یک خانواده‌ی نسبتاً مذهبی بزرگ شدم. مراسم روضه‌خوانی داشتیم که من چایی می‌دادم. البته خودم عاشق چای و لیموترشی بودم که عصرهای محرم در منزل آیت‌الله رودباری به مردم می‌دادند. خانه‌ی ما پشت خانه‌ی حاج‌آقا احسان‌بخش بود. مادربزرگم وصیت کرده بود که هر سال آش نذری بپزند. خانواده‌ی ما بعد این آش‌پزی را تبدیل به روضه‌خوانی دهه‌ی محرم کردند. در زمان شاه برگزاری دهه‌ی محرم کار سختی بود و باید مجوز می‌گرفتیم که البته حاج‌آقا در این رابطه به ما کمک می‌کرد.
چند برادر و خواهر بودید؟
ما ۶ برادر و ۳ خواهر بودیم که یکی از برادرهایم متاسفانه به‌خاطر بیماری قلبی درگذشت. البته بیماری قلبی در خانواده‌ی ما ارثی است.
در تابلوی مطب شما نوشته شده «ثابت‌قلب» ، اما شما می‌گویید بیماری قلبی در خانواده‌تان ارثی است!
والله من هیچ‌گاه به ذهنم نرسید این سوال را از پدرم بپرسم. البته این سوال را بچه‌هایم از من پرسیده‌اند. شاید این اسم‌گذاری به‌خاطر همین بیماری قلبی باشد که در خانواده‌ی ما ارثی بود یا شاید به‌خاطر خونسردی پدرم هنگام گرفتن شناسنامه!
از دانشگاه بگویید.
سال ۱۳۵۰ به دانشگاه پزشکی تهران رفتم و ۱۳۵۷ فارغ‌التحصیل شدم.
و تخصص؟
همان سال ۵۷ رفتم سربازی و پس از پایان سربازی ۹ ماه به فرانسه رفتم و در پاریس مشغول تهیه‌ی مقدمات ورود به رشته‌ی آندوکرین (غدد داخلی) شدم. تابستان ۵۹ به ایران برگشتم. بلیت برگشت هم داشتم ولی به‌خاطر چند روز بیشتر در ایران ماندن، تاریخ بلیت را یک هفته به تاخیر انداختم. اما در همان یک هفته جنگ شروع شد و وقتی با برادرم برای گرفتن اجازه‌ی خروج رفتیم، او که می‌خواست آرشیتکت شود توانست اجازه بگیرد (و تا الان هم مقیم پاریس و آرشیتکت است) ولی پاسپورت مرا که پزشک بودم مهر نکردند.
چرا؟
تا چند سال پس از آن هم به‌علت نیازهای جنگی، پزشکان ممنوع‌الخروج بودند.
چه سالی ازدواج کردید؟
سال ۵۹ یعنی اوایل دوران جنگ. همسرم رشتی است و آموزگار. دو فرزند هم دارم: یک دختر متولد ۶۰ و یک پسر متولد ۶۱.
در آن موقع کجا شاغل بودید؟
راستش من پس از آن که نتوانستم ادامه‌ی تحصیل بدهم سعی کردم در رشت مطب بزنم اما پول کافی نداشتم. یک سال در بیمارستان توتونکاران کار کردم. در همان ایام بود که شهید انصاری را ترور کردند و تیر گویا به مغز ایشان اصابت کرده بود که در نهایت هم شهید شدند. البته عصر آن روز بلافاصله با هلی‌کوپتر آقای دکتر روزبه جراح متخصص مغز و اعصاب را از تهران آورده بودند و ما فقط نظاره‌گر ماجرا بودیم.
بعد مطب زدید؟
این مطب را به تشویق و پیشنهاد دکتر ابراهیم نقوی که روبه‌روی مطب من مطب داشت کرایه کردم. البته هنوز هم مطب من کرایه‌ای است.
چه شد که در همین ایران دنبال تخصص نرفتید؟
یک دوست جراحی داشتم که نمی‌دانم باید دعایش کنم یا نفرین. یک روز به من گفت تو چرا می‌خواهی تخصص بگیری؟ گفتم چطور؟ گفت در روز چند مریض داری؟ گفتم: بیست تا. گفت: این مریض‌ها سرمایه‌ی تو هستند؛ تو می‌خواهی آن‌ها را رها کنی؟
با برخی از بیماران شما که هم‌کلام شدیم، جدای از حسن اخلاق و رفتار شما، از این‌که شما برای‌شان پرونده درست می‌کنید خوشحال بودند و گویا این قضیه برای‌شان مهم است.
بله، بسیار جالب به این نکته اشاره کرده‌اید. چون من از همان آغاز کار برای بیمارانم پرونده تشکیل داده‌ام.
الان قدیمی‌ترین مریض شما چند سال دارد؟
قدیمی‌ترین مریض من متولد ۱۲۹۶ است که در حضور شما داشتم با او تلفنی صحبت می‌کردم.
جالب است.
حالا جالبی‌اش در این است که چند روز پیش یکی از مریض‌ها آمده بود پیشم، به او گفتم می‌دانی اولین باری که آمدی پیش من ۱۱ کیلو داشتی و امروز ۸۲ کیلو داری.
تشکیل پرونده چه مزیتی می‌تواند داشته باشد؟
من توصیه می‌کنم این کار را انجام بدهند. من الان برای نمونه مریضی دارم که چند سال پیش آمده پیش من و آنزیم کبدی‌اش فلان عدد بود. حالا نیز آمده می‌خواهد بداند نسبت به گذشته وضعیت‌اش چه گونه است. اصلاً اگر پرونده‌اش نباشد، بدون مراجعه به سابقه‌ی او، نمی‌توانم طبابت کنم.
شما جزو پزشکان خوش‌خط هستید؟
خوش‌خط نیستم اما سعی می‌کنم طوری بنویسم که هم دیگران بتوانند خطم را بخوانند و هم خودم. یادش به‌خیر دکتر بهزاد در سمیناری می‌گفت آقای دکتری در فرانسه برای نامزدش نامه می‌نوشت ولی او که نمی‌توانست خط دکتر را بخواند می‌رفت دست به دامن شاگرد داروخانه‌ی محل می‌شد تا عاقبت با شاگرد داروخانه عروسی کرد.
فکر می‌کنید چه چیزی باعث شد تا شما به‌عنوان پزشک نمونه انتخاب شوید؟
شاید یکی از دلایل عمده‌ی این کار پرونده‌هایی باشد که برای بیمارانم تشکیل می‌دهم و دیگری رفتار مناسب با آنان. من بسیاری مواقع با بیمارانم تا جلوی در مطب می‌روم. البته اجباری به این کار نیست اما احترام گذاشتن به بیمار برایم بسیار مهم است. البته دقیقاً نمی‌دانم معیار انتخاب چه بوده اما من در کلینیک هم خوب کار می‌کنم و با همکاران متخصص هم ارتباط خوبی دارم. آقای دکتر هدایتی یک کتابی ترجمه کرده‌اند که اول این کتاب از قابوس‌نامه عبارتی نوشته است به این مضمون که «نگر که به دوا دلیری نکنی» یعنی: دارو زیاد نوشتن غلط است؛ چیزی که نمی‌دانی، بگو نمی‌دانم. اطلاعات درست به بیمار باید داد، مثلاً باید به بیمار گفت که دوره‌ی درمانش دو هفته است و…
مطب شما روبه‌روی مطب دکتر تائب است. با ایشان مراوده هم دارید؟
معمولاً هر صبح با هم چند دقیقه‌ای صحبت می‌کنیم. من در کودکی بیمار ایشان بودم. وقتی آمدم این مطب را تاسیس کنم از ایشان اجازه پرسیدم. به‌نظر من این احترام متقابل باید بین انسان‌ها حاکم باشد.
الگوی شما در پزشکی؟
پزشکانی مثل دکتر تائب هستند. من به یکی از پزشکان جوان گفته‌ام اگر می‌خواهی خوش‌نام بمانی باید مثل دکتر تائب کار کنی. از دکتر براتی هم باید نام ببرم یا دکتر وحید که در جبهه کارشان را دیدم. مخصوصاً دکتر وحید پزشک فوق‌العاده انسان‌دوستی است. در آن شرایط بمباران سال ۶۵ در کرمانشاه عمل‌هایی می‌کرد که باورش برای خیلی‌ها سخت است. دکتر حسین‌پور هم الگوی من است.
در این چند دقیقه که بیرون بودم دیدم گویا بیمار مجانی هم دارید.
خب، من بیمارانی دارم که از قدیم ویزیت ۱۰۰ تومانی می‌دادند، الان هم ۱۰۰ تومان ازشان می‌گیرم. البته این در مورد بیمارانی است که واقعاً ندارند ویزیت بدهند و نیازی هم به تبلیغات ویزیت رایگان و…نیست و هر پزشکی هم از این بیماران دارد. از طرفی من دغدغه‌ی مالی هم تقریباً ندارم، تفریح‌ام را کرده‌ام، خانه‌ام را دارم، بچه‌هایم را سروسامان داده‌ام. به‌هر حال در درازمدت آدم به همه‌جا می‌رسد. اصل این است که توقع خود را کنترل کنی.
چه‌قدر مطالعه می‌کنید؟
من بعد از پزشکی به الکترونیک علاقه دارم. مطالبی درباره‌ی فیزیک و کامپیوتر مطالعه می‌کنم. توسط «پزشکان گیل» با دکتر علی‌رضا مجیدی هم آشنا شدم و علاقه‌ام به دنیای اینترنت بیشتر شد. از طریق اینترنت درباره‌ی برخی داروهای خارجی که بیماران می‌آورند و درباره‌اش می‌پرسند تحقیق می‌کنم. مقالات پزشکی را هم هر صبح از طریق یک سایت پزشکی می‌خوانم.
آرزوی بربادرفته‌ای ندارید؟
چرا، خیلی دوست داشتم بروم خارج تحصیل کنم و تخصص بگیرم. اگر من یک هفته زودتر رفته بودم الان مسیر زندگی‌ام عوض شده بود.
از همکلاسی‌های‌تان کسی پزشک شد؟
بله، آقای دکتر حمید جعفری صیادی که از کلاس اول با هم همکلاسی بودیم و آقای دکتر شهمیر میرزاجانی که من از کلاس ۱۰ با ایشان هم‌کلاس بودم.
سه خاطره از کل دوران زندگی؟
تازه که کلاس اول رفته بودم، درس نمی‌خواندم و چند بار دستم را سوزن زدند تا درس بخوانم! در دوره‌ی جوانی بهترین خاطره‌ام وقتی بود که دانشگاه قبول شدم و این اواخر هم وقتی بچه‌هایم دانشگاه قبول شدند جزو خاطرات خوبم است.
انتقاد یا پیشنهادی نسبت به نشریه اگر دارید می‌شنویم.
من خواننده‌ی همیشگی «پزشکان گیل» هستم. آرزوی من است که موفق باشید. مطالب‌تان خیلی خوب است مخصوصاً پاورقی‌های دکتر تائب. صفحه‌بندی نشریه هم خیلی خوب است. پیشنهاد می‌کنم وب‌سایت هم بزنید و ارتباط ای‌میلی هم با مشترکین داشته باشید. فقط از دکتر جوزی می‌خواهم کمتر عصبانی شود!
حرف آخر…
امیدوارم انسان‌ها نسبت به یکدیگر مهربان‌تر باشند.

 

گفت‌وگو: مزدک پنجه‌ای

عکس‌ها: مهراب جوزی

برچسب‌ها: ٬

دیدگاه خود را بیان کنید.