به یاد مهدی فکری
بدست پزشكان گيل • 7 ژوئن 2021 • دسته: تیتر اول٬ یادبوددکتر محمدحسن هدایتی اُمامی
تابستان ۱۳۴۴، همسفر و رقیب
ده بیست نفر بودیم. بدون بلیط سوار قطار تهران-تبریز بودیم. فردا کنکور دانشکده پزشکی تبریز بود. در راهروی دراز قطار، بالا و پایین میرفتیم. دنبال آشنا میگشتم. به گفتگو، کردار و رفتار و ظاهر جوانانی ۱۸ تا ۲۰ ساله، که مثل من بهدنبال آرزوهای دلخواه آینده خود میرفتند، توجه میکردم. جوانی خوشسیما، خوشتیپ با قدی بلند با لهجه گیلکی با دو سه نفر دیگر به فارسی گفتگو میکرد. به جمعشان پیوستم. خیلی زود فهمیدیم که من املشی هستم و او رودسری. نیازی به دانستن نام و نشان نبود. برخوردی بود گذرا.
مهرماه ۱۳۴۴، گیلک و همکلاسی
در آغاز سال تحصیل. باز همدیگر را دیدیم. اینبار آن دغدغه احتمال ناکامی در کنکور در چهرهها نبود. همه به مراد خود رسیده بودیم. «دکتر» میشدیم. آرزوی ما برآورده میشد. آن جوان خوشسیما حالا جذابتر بود. با آرایشی مناسب، لباسی برازنده. گیلکها یا بهقول همکلاسیها و دوستان دیگر «رشتیها»، زود همدیگر را پیدا کردیم. پنج شش نفر بودیم. سالهای بعد دو سه نفر دیگر به جمع ما اضافه شدند. با سالبالاییها که خوب یاور ما بودند برای اجاره خانه و تهیه جزوهها، و نشان دادن راه و رسم زندگی در مشهد، به سی چهل نفر میرسیدیم. با همه دوست بودیم. با یکی نزدیکتر، با یکی دورتر، بروبیا با یکی فقط در دانشکده، با یکیدیگر در خانه، گردش و سینما. آن جوان برازنده خوشسیما مهدی فکری بود.
اوایل تابستان ۱۳۵۱، جشن فارغالتحصیلی
سالها چه زود گذشت. در این چند سال با همه گیلکها دوست بودم. هم بهخاطر خلق و خوی دیرجوش خودم، هم بهخاطر شرایط زندگیام، جز با چند نفر، با دیگران رفتوآمد چندانی نداشتم. تنها به خانه چند نفر رفتوآمد داشتم. مهدی فکری برایم همکلاسی و دوست بود.
جشن فارغالتحصیلی تمام شد. هر یک بهراه خود رفتیم. ارتباطها دورادور بود و خبرگیری از دوستانی که گاه و بیگاه همدیگر را میدیدیم.
۱۳۵۸، دوست و همکار
من در رشت مشغول به کار شدم بهعنوان متخصص داخلی. فکری متخصص مامایی-زنان شده بود و برگشته بود به زادگاه خود در رودسر. تنها و با امکانات کم، کار دشوار مامایی و زنان چند شهر و صدها روستا را به عهده داشت. گاه بیماران مشترک داشتیم. بیمارانی که من به او معرفی میکردم و بیمارانی که او برای درمان و گاه بستری در بیمارستان روانه میکرد.
سالهای سخت ۱۳۶۵ به بعد، دوست و همکار نزدیک
فکری مجال یافت از کار سخت دستتنها در رودسر، خلاص شود و به رشت آمد. بیشتر همدیگر را میدیدیم. ارتباط کاریمان بیشتر شد. و بعد که در بیمارستان گلسار همکار شدیم. دیدار ما بیشتر شد.
زمستان ۱۳۹۹، آخرین دیدار
طبق عادت در اطاق پزشکان بیمارستان گلسار جمع میشدیم. پیش از شروع کار و پس از پایان کار در بخش و اطاق عمل، سری به آنجا میزدیم. از هر دری صحبت میکردیم. به کنایه میگفتند چیزی فروگذار نمیشود: «از ترش تره تا هووخشتره»! واقعیت آن بود که در آن اطاق در واقع «مهربانی» رد و بدل میشد. کرونا که آمد، اطاق پزشکان خلوت و دلمرده شد. فقط کرونا نبود که حال ما را گرفته بود. چند دوست خوب، گرفتار یاختههای سرکش شده بودند. همه ما دمغ بودیم. کرونا وضع را بدتر کرده بود.
فکری لاغر شده بود. گونههای گلگونش آن شادابی گذاشته را نداشت. و آنقدر هوشیار بود که نگرانیهای ما را از روی زبان بدن ما، درک کند. سعی میکردیم که ردپای آن یاختههای سرکش را در کردار و گفتار و رفتار خود بروز ندهیم. ولی آیا موفق میشدیم؟ حتما از نگاه ما میفهمید که اوضاعش بر وفق مراد نیست. آن نگاه آرزومند و سرزندهاش همچنان باقی بود. به دوردستها مینگریست. میدانست که این دوردستها برای او چندان دور نیست.
بالاخره مقهور آن یاختههای سرکش شد. سرزندگی را با خود برد.
فکری جزو آدمهایی بود که نقش «چسب» را دارند. پنبه و آتش، سنگ و شیشه، و آهن و چوب را کنار هم جمع میکرد. در دورهمیهایی که ترتیب میداد. همه را کنار هم جمع میکرد. به یکی یادآوری میکرد که نوبت اوست، به یکی کنایه میزد که دیر کرده است. به گردن یکی دیگر میگذاشت که مهمانی ترتیب بدهد. به یکی راه و رسم مهمانداری را یاد میداد. به دیگری یادآوری میکرد که فلانی را هم دعوت کن. پزشک پرتوان صادقی بود انجمنآرا.
یادش گرامی باد!
حسن هدایتی، ۱۶ خرداد ۱۴۰۰
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل
خداوند رحمت کنه . انسان شریف و مهربان و بزرگواری بودند و با مهارت و توانایی بی نظیر خودشون در تشخیص و درمان به زوجهای زیادی نعمت فرزند رو هدیه دادند. روحش در آرامش ابدی باشه