دکتر سونیا معصومی: از کودکی عاشق پزشکی بودم
بدست پزشكان گيل • 21 آوریل 2019 • دسته: تیتر اول٬ گفتوگو٬ گفتوگوی صنفیگفتوگو: مزدک پنجهای (اسفند ۱۳۸۶)
عکسها: مهراب جوزی
یک «سنگر» است و یک خانم دکتر معصومی. از آن انسانهای بزرگی که سنگر را ترک نمیکنند! برای انتخاب پزشک نمونهی امسال، یکی دیگر از خانم دکترهای شاغل در شهر سنگر (دکتر شهره برادران نویری) را بهعنوان پزشک نمونه به انجمن پیشنهاد کرد و چنان با دلیل و مدرک پیشنهادش را به کرسی نشاند که یک بار دیگر دانستیم در این بخش کوچک با حدود ۸-۷ مطب فعال، برای همیشه رفاقت جای رقابت را گرفته است. بیدلیل نیست که سنگر در این ده سال- که من دیدهام- بین همهی محلات و بخشهای رشت، منسجمترین حلقهی پزشکان عمومی را دارد. از سال ۷۶ همزمان با دکتر سونیا معصومی وارد هیات مدیرهی انجمن پزشکان عمومی رشت شدهام و در این سالها بارها اندیشیدهام از این حضور اجتماعی آنچه در آخر کار برای ما میماند، نه اندک پیروزیها و شکستهای گاه و بیگاه- که تازه معلوم نیست چهقدر اعتبار داشته باشد- که همین دوستیهاست، همین «انسان»هایی که شناختهایم. باز هم بارها به طنز بین دوستان گفتهام: «اگر در […] یک مرد وجود داشته باشد، همین خانم دکتر معصومی است!» (مسعود جوزی)
ابتدا خودتان را برای مخاطبان پزشکان گیل معرفی کنید.
دکتر سونیا معصومی هستم. سنم را اعلام نمیکنم، جزو اسرار است (میخندد). در سال ۱۳۳۶ در شهر رشت بهدنیا آمدم اما بزرگشدهی لاهیجان هستم. مادرم لاهیجانی و پدرم رشتی و هر دو فرهنگی بودند. مادرم پیش از انقلاب رییس یکی از دبیرستانهای لاهیجان بود و در عینحال یک زن فعال اجتماعی هم بود و چند سالی در لاهیجان مدیر عامل سازمان شیر و خورشید یا جمعیت هلال احمر کنونی بود. البته افتخاری کار میکرد و فقط یک فولکس قورباغهای برای سرکشی به بیمارستانها در اختیارش گذاشته بودند.
وضعیت مالی خانواده چهطور بود؟
بد نبود، چون پدربزرگ مادریام از خوانین و زمانی کفیل حکومتی لاهیجان بود. پدربزرگ پدریام هم آیتالله سیدحسن معصومی اشکوری بود که از علمای معروف و خوشنام زمان خود و از اعضای موثر هیات اتحاد اسلام محسوب میشد.
از وضعیت خانواده میفرمودید.
ما ۵ خواهر و یک برادر هستیم. خواهر بزرگ من لیسانس مدیریت است و همسرشان جناب آقای دکتر مشفقی است که اتفاقاً جزو پزشکان دست به قلم هستند و مطالبشان را در نشریات مختلف از جمله «پزشکان گیل» میخوانیم. من خواهر دوم هستم که همسرم دکترای الکترونیک دارد. سومین خواهر من لیسانس مترجمی زبان است. خواهر چهارم دیپلمه است و همراه شوهرش ساکن کاناداست. خواهر پنجم من که با برادرم دوقلوست لیسانسیهی جامعهشناسی است و بههمراه همسرش در آلمان زندگی میکند. برادرم هم مربی جودو است و شغل آزاد دارد.
و تحصیلات؟
دوران دبستان و دبیرستان را در لاهیجان سپری کردم. سال ۵۴ فارغالتحصیل شدم. یک سال پشت کنکور ماندم که در همان زمان به استخدام آموزش و پرورش درآمدم. بعد از آن مامایی اصفهان قبول شدم. در حدود ۱۷-۱۶ ماه هم آنجا درس خواندم و بعد انصراف دادم. دوباره سال ۵۷ پزشکی امتحان دادم و خدا را شکر قبول شدم. آن موقع دانشکدهی طالقانی میگفتند، بعد شد دانشگاه علوم پزشکی ایران. بعد هم به دوران انقلاب فرهنگی برخوردیم و مقداری در ادامهی تحصیل وقفه افتاد. سال ۶۶ فارغالتحصیل شدم و آمدم استخدام مرکز بهداشت رشت شدم. آن موقع دانشگاه و سازمان منطقهای از هم جدا بودند که من در سنگر به استخدام سازمان منطقهای درآمدم. از خرداد ۶۷ هم در سنگر مطب زدهام تا الان که خدمت شما هستم.
اگر بنا بر انتخاب باشد، کار خصوصی را ترجیح میدهید یا کار دولتی را؟
کار خصوصی را. البته کار دولتی را دوست دارم ولی متاسفانه بهدلیل اینکه بهمرور زمان روابط جای ضوابط را گرفته است و کارکرد و تجربهی کاری کمتر مورد ملاحظه قرار میگیرد، ترجیح میدهم و آرزو میکنم هر چه زودتر قانون جدید پیاده شود تا بتوانم بازنشسته شوم. البته در گذشته افراد کارکشتهتر و دلسوزتری مسوول بودند که ملاکشان کیفیت کار بود.
در کودکی فکر میکردید پزشک شوید؟
از کودکی عاشق پزشکی بودم. همیشه کارهای عجیب و غریب میکردم. یک بار گنجشکی را که پایش شکسته بود پانسمان کردم اما پدرم سرش را برید و خورد. من با پدرم قهر کردم. همیشه فامیلها که مریض میشدند سعی میکردم بهعنوان همراه با آنها باشم. دوست داشتم همیشه در محیط بیمارستان باشم و از کارشان سر در بیاورم. یادش بهخیر آن زمان دکتر امیرمظفر مظفری یکی از جراحان بنام شهرمان بود که با ما روابط خانوادگی داشت. ایشان یک کلینیک خصوصی داشت که اغلب من به اتاق عمل سرپاییشان سرک میکشیدم و بخیه کردن، گچ گرفتن و جراحیهای سرپایی را تماشا میکردم و آرزو میکردم من هم روزی مثل او شوم.
چه چیز پزشکی برایتان جذاب بود؟
همه چیزش. دوست داشتم. نمیدانم.
دنبال تخصص نبودید؟
رفتم دنبالش اما بهدلایلی نشد.
دوران دانشگاه چطور گذشت؟
خوب و سخت؛ چون من ازدواج کرده بودم و در دوران دانشکده دو فرزند داشتم و بالطبع با آن شرایط درس خواندن کمی سخت بود.
چه سالی ازدواج کردید؟
سال ۶۰ ازدواج کردم. دیدم انقلاب فرهنگی شده و دانشگاه تعطیل است. از فرصت استفاده کردم و شوهر کردم. (میخندد.)
محصول ازدواجتان چند فرزند است؟
ما سه پسر داریم. پسر بزرگم سال آخر فوق لیسانس الکترونیک از دانشگاه صنعتی شریف است، پسر دومم مهندس کامپیوتر (سختافزار) از دانشگاه امیرکبیر و پسر کوچک سال دوم دبیرستان تیزهوشان درس میخواند.
نوهدار نشدهاید؟
نه، هنوز خیلی زود است.
در روز چند ساعت کار میکنید؟
الان کارم را خیلی کم کردهام. اوایل تا ساعت ۱۲-۱۱ شب مجبور بودم کار کنم، چون تنها پزشک خانم اینجا بودم. الان هم صبحها در مرکز بهداشتی شمارهی ۹ رشت هستم و عصرها مطب سنگر.
چهقدر وقت برای منزل میگذارید؟
عادت کردهام برنامههایم را طوری تنظیم کنم که اختلالی در زندگیام پیش نیاید. صبحها زودتر بلند میشوم. البته بچههایم بزرگ شدهاند ولی آن موقع که کوچک بودند مشکلاتم بیشتر از الان بود. البته آن موقع کارِ خانه را کارگر انجام میداد، ولی آشپزی نه؛ خودم میپختم.
یعنی آقاپسرها با دستپخت شما بزرگ شدهاند؟
بله، هنوز هم که دانشجو هستند غذایشان هفتگی ارسال میشود.
الگوی شما در زندگی و کار؟
مادرم؛ مادرم زن فعالی بود. (بغض میکند.) در دو شیفت کار میکرد: از صبح و عصر تا شیفت مدرسهی شبانه. من قدری برنامهریزی و مدیریت را از مادرم یاد گرفتهام هر چند که انگشت کوچک مادرم هم نمیشوم.
وقت میکنید مطالعه کنید؟
شبها قبل از خواب یکی دو ساعت پای کامپیوتر مینشینم و اخبار و مطالب مهم را از اینترنت دریافت میکنم.
بهترین خاطرهی شما؟
قبول شدن بچهها در تیزهوشان و بعد دانشگاه.
در کار حرفهای چه خاطرات خوش و ناخوشی به ذهنتان مانده است؟
بهترین خاطره سلامتی بیمارانم است. مخصوصاً بیمار جوانی داشتم که میخواستند رحِمش را بردارند ولی با پیگیری من و معرفی به همکاران حاذقتر خوب شد و بعد از آن در حالی که سه دختر داشت یک پسر بهدنیا آورد! ولی خاطرهی تلخ مرگ یکی از بیمارانم است که خیلی به او علاقهمند بودم. سرطان پانکراس گرفت و ظرف دو ماه مرد. البته در دوران بیماریاش من هم تصادف کرده و در بیمارستان بستری بودم ولی هر روز با هم تلفنی حرف میزدیم و گریه میکردیم. او از تصادف من و من از بیماری او. متاسفانه وقتی از بیمارستان مرخص شدم مصادف بود با سومین روز درگذشت او.
خاطرهی خوش دیگرم هم انتخابم بهعنوان پزشک نمونه از طرف نظام پزشکی در سال ۱۳۸۲ و تامین اجتماعی در سال ۱۳۸۶ است.
آرزوی برآورده نشدهای ندارید؟
آرزوهای بربادرفته که همه دارند اما نگویم بهتر است. دلم میخواست ادامهی تحصیل بدهم اما نشد.
از افرادی که دوران تحصیل در مقطع دبستان و دبیرستان همکلاس بودید آیا کسی پزشک شد؟
یکی دو تا از آنها پزشک شدند. خانم دکتر پروانه اسدی رحمانی که متخصص علوم آزمایشگاهی در شهر لاهیجان هستند و خانم دکتر معصومه برادران فلاح خیر که نمیدانم اکنون در کجا زندگی و کار میکنند.
شما از پزشکان فعال در امور صنفی هستید و سابقهی عضویت در هیات مدیرهی انجمن پزشکان عمومی و سازمان نظام پزشکی دارید. از این فعالیتهایتان بفرمایید.
من سالها عضو هیات مدیرهی انجمن پزشکان عمومی رشت بودم و الان هم بازرس آن هستم. تا چند سال پیش هم انجمن خیلی خوب کار میکرد ولی الان فعالیت آن کمتر شده است. نظام پزشکی هم بهنظر میرسد زمان ما بیشتر به فکر پزشکان عمومی بود تا الان.
تا کنون به انتقال مطب از سنگر به رشت فکر کردهاید؟
فکر که کردهام، ولی نمیشود؛ بهخاطر اینکه من به این مردم، به بیمارانم عادت کردهام. من در خیلی زمینهها مشاورشان هستم. اینها مرا پایبند میکند.
چهقدر اهل مسافرت هستید؟
مسافرت را دوست دارم، وقت پیش بیاید میروم. در داخل کشور به آذربایجان، اصفهان، مشهد و … رفتهام. خارج هم دوبی، ترکیه و آلمان.
سال تحویل امسال کجا هستید؟
امسال چون پدرم تازه فوت کرده ما عید نداریم و در خانه میمانیم.
یادتان هست سال گذشته هنگام سال تحویل از خدا چه خواستید؟
سلامتی برای همه و بهخصوص پدرم که آن موقع مریض بود.
امسال چه دعایی میکنید؟
باز هم سلامتی و موفقیت مردم. امیدوارم همهی مردم به آسایش بیشتری دست پیدا کنند.
یک بیت شعر از حفظ میخوانید؟
همین دو شعری که را روی دیوار زدهام خیلی دوست دارم:
چو به گشتی طبیب از خود میازار
که بیماری توان بودن دگر بار
منه بر روشنایی دل بهیکبار
چراغ از بهر تاریکی نگه دار.
و:
تا چند دچار گمرهی گردیدن
وز رهبرِ علم و عشق سر پیچیدن
دردی که نهفته است از چشم طبیب
هرگز رخ عافیت نخواهد دیدن!
چهقدر متعهد هستید نسبت به بیمارانتان؟
من خیلی. یادم میآید سالهای اول کارم گاهی دلشوره پیدا میکردم و حتی دنبال مریضهایم میفرستادم ببینم حالشان چطور شده است.
یک شاخه گل سرخ اگر داشتید چه کار میکردید؟
گل سرخ را تقدیم میکردم به فرزندانم که به آنها افتخار میکنم.
همسرتان چهطور؟ اصلاً در کار منزل کمک میکنند؟
نه، اصلاً کار خانه نه. اما آن موقع که درس میخواندم چرا، خیلی کمکم میکرد. چون خودش کلاً به درس اهمیت میدهد. اگر همین امروز بگویم میخواهم درس بخوانم مطمئناً توقع هیچ چیز دیگر از من ندارد. آن موقع هم همینطور بود. در ترجمهی پایاننامهام خیلی به من کمک کرد، حتی با اینکه رشتهاش پزشکی نبود. من روی نوار قلب کار میکردم، هی میخواندم ولی متوجه نمیشدم. یک روز کتاب فیزیولوژی مرا برداشت و شروع کرد به خواندن و بهصورت کامل برایم توضیح داد. اتفاقاً امتحان دادم نمرهام خیلی بالا شد. چون خودش درس دادن را خیلی دوست داشت، کمکم میکرد.
ایشان کجا تدریس میکنند؟
دانشکدهی فنی دانشگاه گیلان، علم و صنعت تهران و آزاد لاهیجان.
انتقاد یا پیشنهادی اگر دربارهی مجله دارید، میشنویم.
انتقاد ندارم، پیشنهاد هم به ذهنم نمیرسد. البته بهشرط اینکه مقالات مرا دیر به دیر چاپ نکنند.
در پایان، هر چه میخواهد دل تنگتان بگویید.
ناگفتههای من راجع به انجمن پزشکان عمومی است. دوست دارم همکارانم دلسردی را کنار بگذارند. من آن دلگرمی و توجه سابق را نمیبینم. دلم میخواهد از انجمن بیشتر حمایت کنند. خیلی گوشهگیر شدهاند. خودشان را کنار کشیدهاند. این کنار کشیدن بهنفع هیچ پزشک عمومی نیست. الان پزشک عمومی وضعیت خوبی ندارد. باید همه بیایند و برنامهریزی کنیم برای بهبود این وضعیت. من فکر میکنم اگر دوستان فعال وارد عرصه نشوند، پزشکان عمومی رشد نمیکند. تقاضا دارم آنهایی که پزشکی را فراتر از یک حرفه دوست دارند وارد عرصه بشوند.
در حال حاضر پزشکان عمومی روز بهروز دارند تضعیف میشوند در حالی که از ارکان اساسی نظام سلامت کشور هستند. طرح پزشک خانواده خوب است، البته اگر درست اجرا شود. بیماران قبل از این که به پزشک عمومی مراجعه کنند خودشان به پزشک متخصص مراجعه میکنند و بعد میآیند میگویند برگ ارجاع را مُهر کنید. چون توجیه هم نشدهاند اگر مُهر نزنی آن وقت بیا و ببین. از طرف دیگر، در کشورهای دیگر پزشک عمومی تمام کارهای اولیه را انجام میدهد و بعد ارجاع میدهد به پزشک متخصص برای تایید یا درمان نهایی، ولی متاسفانه اینجا پزشکان عمومی برخی از آزمایشها را نمیتوانند بنویسند. گاهی میبینم بعضی از همکاران پزشک خانواده هم بهدلیل اصرار بیماران، آزمایشهایی را که نمیتوانند بنویسند، خارج از دفترچه مینویسند و بیماران هم دفترچه بهدست این مطب و آن مطب میروند.
من یک گلهی کوچک هم از آقای دکتر برزیگر دارم. ایشان در بحران برف میتوانستند در کنار تشکر از ریاست دانشگاه، از پزشکان عمومی شاغل در درمانگاهها یا مطبها هم که افتان و خیزان خودشان را به مراکز شهری و روستایی رساندند تشکر کنند. یا جناب رییس دانشگاه علوم پزشکی هم که قایم مقام وزیر هستند، میتوانستند ۲ نمرهی ارزشیابی بهعنوان تشویق به کارکنانی بدهند که خودشان را به مراکز بهداشت رسانده بودند و تلفنی حاضر غایب میشدند. شاید باعث دلگرمیشان میشد.
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل