از سازمان خدمات اجتماعی تا انجمن پزشکان عمومی رشت در گفتوگو با دکتر محسن شریفی
بدست پزشكان گيل • 16 مارس 2015 • دسته: تاریخ شفاهی پزشکی گیلان٬ تیتر اول٬ گفتوگو٬ گفتوگوی صنفیگفتوگو: دکتر رقیه حجفروش
عکس: مهراب جوزی
محمدعلی همایون کاتوزیان، اندیشمند پرآوازهی تاریخ، علوم سیاسی، اقتصاد و ادبیات ایران، جامعهی ایرانی را با دو صفت «کوتاهمدت» و «کلنگی» توصیف میکند. اساس نظریهی کاتوزیان این چند جمله است که «ایران، برخلاف جامعهی درازمدت اروپا، جامعهای کوتاهمدت بوده است. در این جامعه تغییرات- حتی تغییرات مهم و بنیادین- اغلب عمری کوتاه داشته است. این بیتردید نتیجهی فقدان یک چارچوب استوار و خدشهناپذیر قانونی است که میتوانست تداومی درازمدت را تضمین کند.» بنا بر این نظریه، فقدان تداوم درازمدت و بروز تغییرات اساسی در دورههای کوتاه، تاریخ ما را بدل به رشتهای از دورههای کوتاهمدت بههم پیوسته کرده و هرگونه انباشت درازمدتی از مالکیت و ثروت و سرمایه گرفته تا نهادهای اجتماعی و خصوصی را دشوار کرده است. بهعبارت دیگر «هر از چند گاهی عمارتی نو میسازیم اما با مرور زمان (معمولاً ۲۰ یا ۳۰ سال) این ساختمان نو بهعنوان عمارتی کلنگی و کهنه، ویران و نابود میشود.» حالا از تمامی تبعات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی این کوتاهمدتی و کلنگی بودن که بگذریم، بر آسیبزایی آن در فعالیتهای روزمرهی حرفهای و صنفی خود نمیشود چشم پوشید. از این منظر، پروژهی «تاریخ شفاهی پزشکی گیلان» نه قدم زدنی نوستالژیک در کوچهباغ خاطرات پزشکی این استان، که کوششی است مسوولانه در جهت بیدار کردن «حافظهی تاریخی» جامعهی پزشکی با این هدف که آزمودههای کهن را دگربار نیازماییم و بهجای تلقی کلنگی از پیشینهی خویش، مرمت و نوسازیاش کنیم. اینچنین بود که پروژهی «تاریخ شفاهی پزشکی گیلان» کلید خورد؛ پای صحبت بزرگترها نشستن و پرسیدن و پرسیدن تا بهیاد آورند و تصویر کنند گذشتهای را که بهیاد آوردن هر صحنهاش گذاشتن قطعهای از پازل پیشینه و هویت صنفی ما در جای خود است.
در این پروژه بیش از آنکه احوال شخصی بزرگان مد نظر باشد، روندهای تشخیصی و درمانی و نهادهای مرتبط با پزشکی (دانشگاهها، بیمارستانها، درمانگاهها، ادارات، انجمنها و…) در نظر است و با همین توجیه در نخستین شماره سراغ اولین دبیر انجمن پزشکان عمومی رشت رفتهایم تا با یک تیر دو نشان زده و بخشی از تاریخ این انجمن ۲۰ ساله را نیز از فراموشی رهانیده باشیم. برای ادامهی کار هم میکوشیم بزرگانی را از رشتههای مختلف و بخشهای متنوع پزشکی انتخاب کنیم تا تصویری چندجانبه و فراگیر از گذشتهی صنف خود و بنیانگذاری نهادهای مختلف آن بهدست دهیم. با این توضیح که انجام چنین گفتوگوهایی بهدلیل ویژگیهای سنی مصاحبه شوندگان کمابیش پرزحمتتر از گفتوگوهای دیگر است و معمولاً به چند جلسه زمان و تطبیق گفتهها با سایر دانستهها و منابع نیاز دارد، و نیز سپاس از دکتر حجفروش گرامی که آغازگر این راه بودهاند، از همهی عزیزانی که میخواهند و میتوانند دعوت به همکاری میکنیم. این همکاری میتواند از معرفی یک پیشکسوت برای مصاحبه یا پیشنهاد یک ایده باشد تا برعهده گرفتن یک گفتوگو و به انجام رساندن آن.
و در انتهای این مقدمه، نخستین بخش از پروژهی «تاریخ شفاهی پزشکی گیلان» را با نام و یاد استاد آغازگر، زندهیاد دکتر سیدحسن تائب، متبرک میکنیم. (م. ج.)
از خودتان و خانواده بفرمایید.
من متولد ۱۴ بهمن ۱۳۱۳ در مشهد هستم. تحصیلاتم را تا دبیرستان در مشهد انجام دادم و برای تحصیل در دانشگاه به تهران آمدم. سه خواهر و دو برادر هم دارم که یکی از برادرانم سالها در دانشگاهی در آمریکا استاد زبان بودند.
از دوران مدرسه چه خاطراتی دارید؟
در دبیرستان فردوسی مشهد، استاد محمدتقی شریعتی، پدر دکتر علی شریعتی، معلم عربی ما بود. ایشان بهقدری در سخنرانی مهارت داشت که در کلاس به ما عربی درس نمیداد بلکه فقط از مطالب اجتماعی میگفت. خود دکتر شریعتی دو سال از ما پایینتر بود. من در دبیرستان از عربی چیزی یاد نگرفتم، ولی در مسجد گوهرشاد «جامع المقدمات» میخواندم و اگر کمی دیگر هم خوانده بودم طلبه میشدم. سالها بعد یک روز حاج آقا احسانبخش به من گفت که برای من عجیب است تو اینهمه قرآن و دعاها را از حفظ میخوانی!
چطور شد رشتهی پزشکی را انتخاب کردید؟
بهعلت علاقهام به پزشکی. من و یکی از دوستانم که بعداً استاد زنان و مامایی دانشگاه مشهد شد، جزو شاگرد اولهای خراسان بودیم و موقع امتحان کنکور همه به ما میگفتند خوش بهحالتان حتماً در امتحان کنکور تهران قبول میشوید؛ ولی قبول نشدیم. سال اول را در مشهد پزشکی خواندم و سال دوم دوباره در کنکور تهران شرکت کردم و اینبار قبول شدم. قانون اینطور بود که اگر دانشجوی پزشکی شهر دیگری تهران قبول میشد میتوانست در همان کلاس بنشیند بهشرطی که درسهای مهم و اساسی آن سال را امتحان بدهد؛ مثلاً سال اول تشریح یا سال دوم میکروبشناسی و فیزیولوژی را امتحان بدهد. ولی متاسفانه آن سال دکتر جهانشاه صالح رییس دانشکدهی پزشکی بود و با اینکه نفر ۴۳ کنکور شده بودم مرا قبول نکرد چون میگفت اگر من موافقت کنم دانشگاه «ولایات!» خالی میشود. ولی سال بعد که ایشان وزیر و رییس دانشکده عوض شده بود، به تهران آمدم.
دوران دانشگاه چطور بود؟ استادانتان چه کسانی بودند؟
استادان ما خیلی قدیمی بودند. استاد فیزیولوژی ما دکتر نعمتالهی بود و استاد داخلی ما دکتر وکیلی. یکی دیگر از استادان فیزیولوژی ما دکتر گیتی بود که از آمریکا آمده و بسیار باسواد بود. اصلاً فیزیولوژی که ما میخواندیم با الان خیلی فرق داشت. استاد میکروبشناسیمان هم دکتر مالک بود. یادم هست یک بار استادانی را از دانشگاه بیرون کرده بودند و ما همه رفتیم دم خانههایشان و آنها را روی شانهمان گذاشتیم و آوردیم دانشگاه.
از دانشجویان همدورهتان کسی در گیلان هست؟
زندهیاد دکتر علی لادن همدورهی من بودند. خوب شد اسم ایشان را آوردم؛ بهیاد روزهای اول انجمن پزشکان عمومی رشت افتادم.
به آنجا هم میرسیم، ولی از دورهی دانشجوییتان بگویید. آن موقع پزشکی خواندن چطور بود؟
ترمی نبود. ما سال اول تشریح داشتیم و بعد سال دوم فیزیولوژی و میکروبشناسی و سال سوم و چهارم سرمشناسی و فارماکولوژی. از سال سوم وارد بیمارستان میشدیم و بیشتر بر بالین بیمار یاد میگرفتیم. معمولاً از صبح با اساتیدمان در بخش بر بالین بیماران مختلف بحث میکردیم، مثل مراسم گزارش صبحگاهی فعلی اما بر سر بالین بیمار. کار عملی هم بسته به میزان تمرین و همکاری خود دانشجو بود. من وقتی امتحان جراحی میدادم در دورهی انترنی ظرف یک ربع ساعت آپاندیس را درآوردم که خیلی هم تشویق شدم. تقریباً خیلی از کارهای جراحی و حتی سزارین را هم یاد گرفتم. البته تعداد متخصصین و رزیدنتها هم کم بود. این بود که ما باید خیلی کار میکردیم. یک متخصص بیهوشی بود برای ۱۰ بیمارستان. تازه آقای دکتر علی فرّ استاد بیهوشی آمده و رشتهی بیهوشی در حال افتتاح بود.
در آن موقع به ما واقعاً پزشکی را یاد میدادند و از ما درس میپرسیدند. فکر کنید در حضور اساتیدی مثل دکتر صالح متخصص زنان یا پروفسور ضرابی استاد چشم بیمارستان فارابی یا دکتر قریب متخصص اطفال جرات داشتیم چیزی بلد نباشیم؟ اگر مطلبی میپرسیدند و بلد نبودیم، ما را جلوی همه بیچاره میکردند. بهیاد دارم دکتر سیادتی مرحوم که متخصص اطفال شد، از دبیرستان تا آخر دانشکدهی پزشکی همکلاس من بود. سر بالین بیماران، مخصوصاً سر درس دکتر قریب، وقتی که من چیزی بلد نبودم میگفتم احمد برو جلو بایست که استاد از تو بپرسد!
در آنزمان بیشتر پزشک عمومی میماندند یا متخصص میشدند؟
بیشتر همدورههای ما پزشک عمومی ماندند و کمتر تخصص گرفتند.
چه سالی فارغالتحصیل شدید و بعد از فارغالتحصیلی کجا رفتید؟
سال ۱۳۳۷٫ دورهی تحصیل پزشکی ما ۶ ساله بود که بعد از آن بلافاصله رفتم بندرعباس، نزدیک معادن فاریاب. یک سال تعهد داشتم که انجام دادم. سپس به تهران برگشتم و در سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی استخدام شدم که درمانگاههایش در نقاط دوردست بود. اول برای خدمت به بلوچستان رفتم، بعد شهر بابک کرمان و سپس اصفهان. سال ۴۵ هم گیلان را انتخاب کردم چون خوش آب و هوا بود. البته درمانگاههای سازمان در ماسال و شفت بود. آنموقع دکتر لادن در ماسال بود که بعد استعفا کرد و پزشک قانونی شد و من به شفت رفتم.
پس الان ۴۷ سال است که همشهری ما هستید. از گیلان راضی هستید؟
اوایل راضی نبودم. هوای دمکردهاش اذیتم میکرد. بعد از دو ماه میخواستم برگردم که نشد. اما بعد در سال ۴۶ در گیلان ازدواج کردم و ماندگار شدم. حاصلش هم دو فرزند دختر است که یکی دکترای زبانهای باستانی دارد و در کپنهاک دانمارک زندگی میکند و دیگری هم لیسانس زبانهای خارجه دارد. همسرم هم قبلاً شاغل بودند ولی بهخاطر بچهها استعفا کردند. سه نوه هم دارم؛ دو تا پسر و یکی دختر که ارتباط خوبی با هم داریم.
کار دولتی را بیشتر دوست داشتید یا خصوصی را که در مطب خودتان مریض ببینید؟
بیشتر دلم میخواست مطب داشته باشم اما در سازمان خدمات اجتماعی اجازهی مطب نداشتیم.
کار غیرپزشکی هم داشتید؟
نه؛ البته از نظر اجتماعی تا حدی در حزب ایران نوین فعال بودم. (میدانید که تا قبل از سال ۵۳ که شاه حزب رستاخیز را تاسیس و بقیهی احزاب رسمی را منحل کرد، حزب اکثریت «ایران نوین» و حزب اقلیت «مردم» بود.) چون در شفت کار میکردم که آن موقع جزو شهرستان فومن بود، رییس انجمن سروش آریامهر فومن بودم که انجمن شهرستان بود و مثل مجلس شورای ملی تصویب امور شهرستانی را بهعهده داشت. بعد هم توسط اعضای انجمن استان به ریاست سروش آریامهر استان انتخاب شدم اما چون در رشت کار نمیکردم و دسترسی سخت بود، ریاست را نپذیرفتم و منشی انجمن استان شدم.
سروش آریامهر همان انجمن شهر بود؟
نه؛ آن فرق میکرد و مربوط به شهرداری بود، اما انجمن سروش آریامهر با فرمانداریها و استانداری سر و کار داشت.
آن موقع که شما به گیلان آمده بودید، اوضاع پزشکی چطور بود؟
پزشک در آن موقع خیلی کم بود. مثلاً شفت با ۴۰ هزار نفر جمعیت فقط دو تا پزشک داشت که یکی من بودم و یکی مرحوم دکتر حسینپناه که اهل شفت بود و مریضها در تمام ساعات شبانهروز از ما انتظار کمک داشتند.
آنوقتها درآمد و ویزیتها چطور بود؟
ویزیت آن موقع ۵ تومان بود. بعدها که خیلی گران شد، در سال ۱۳۶۱ شد ۲۰ تومان. البته در درمانگاه شاهنشاهی ویزیت و دارو رایگان بود. آن زمان توزیع دارو فقط با شرکت داروپخش بود و ما کارخانهی داروسازی ایرانی نداشتیم و داروها همه وارداتی بود.
سازمان شاهنشاهی جدا از مراکز بهداری بود؟
بله؛ این سازمان در مناطق دورافتاده درمانگاه داشت ولی مدیر عاملش همان مدیر کل بهداری وقت بود. البته مرکز دیگری به نام «بنیاد نیکوکاری شمس» هم بود که فقط مخصوص کودکان بود که آن هم خدمات و داروی رایگان میداد.
پول تزریقات و چیزهای دیگر چطور؟
در درمانگاه ما از هر بیمار کلاً یک تومان پول تعرفه میگرفتند.
حقوقتان کفایت میکرد؟
بله؛ بهترین حقوقها را داشتیم. من ماهی ۲۵۰۰ تومان حقوق داشتم. یادم هست که در بلوچستان رییس سازمان امنیت با حقوق ۵۰۰۰ تومان به من پیشنهاد استخدام داد. او زبان فرانسهاش خیلی خوب بود و با هم فرانسه صحبت میکردیم. من گفتم کار شما با محتویات کلهی من جور در نمیآید! همین حرفم باعث شد بعدها ساواک موافقت نکرد که بهعنوان نمایندهی مردم فومن به مجلس معرفی شوم.
یعنی چطور؟
گفتم که من نامزد حزب ایران نوین بودم اما از بالا گفتند باید کاندیدای حزب مردم از فومن انتخاب شود!
در آن سالها که شما وارد استان شدید، اوضاع پاراکلینیک چطور بود؟ امکانات رادیولوژی، سونوگرافی و آزمایشگاه داشتید؟
چند آزمایشگاه داشتیم: آزمایشگاههای دکتر شعار در خیابان شاه سابق (علمالهدی)، دکتر زیگلری در سبزهمیدان نبش پیرسرا، دکتر شاهنگیان در خیابان پهلوی سابق (امام خمینی) و دکتر فدایی هم در خیابان پهلوی و ابتدای گذر حاج آقا بزرگ. سه رادیولوژی هم داشتیم: دکتر جفرودی و دکتر طارمسری در گذر حاج آقا بزرگ، دکتر سمیعی در کوچهی میرزا مهتاب سبزهمیدان و دکتر ایزدی در کوچهی آذربانی خیابان پهلوی.
مشکلات طبابت آن دوره بیشتر چه بود؟
یکی از مشکلات ما آن موقع نداشتن دارو بود. یادم نمیرود در شفت مریضی به درمانگاه آورده بودند که انفارکتوس کرده بود. تشخیصش برای من مسجل بود ولی هیچ کاری نمیتوانستم بکنم. داروهای اصلی ما سیدیلانید (دیجیتالین) به اضافهی کورامین بود که کورامین الان دیگر موجود نیست و داروهای جدید آمده است.
آنوقتها داروخانه چه تعدادی بود؟
آن موقع داروخانه زیاد نداشتیم. داروخانهی کارون بود و چند داروخانه در خیابان امام خمینی فعلی. مرحوم دکتر صیانتی در لاکانی داروخانه داشت و گلسار هم که اصلاً وجود نداشت.
اوضاع بیمهها چطور بود؟
بیمهها آن وقتها با هم بودند. بیمهی خدمات درمانی که حالا بیمهی سلامت است و بیمهی تامین اجتماعی یکی بود. دکتر احمد هریالچی رییس و دکتر علی نیکپور هم معاون بیمه بودند.
ارتباطتان با جراحان و سایر متخصصان چطور بود؟ شما تعدادتان کم بود و مسلماً همدیگر را میشناختید.
چون من از اول در رشت نبودم، خیلی از همکاران را نمیشناختم. ولی یک جراح خوب عمومی بود به اسم دکتر مهدی تبریزی که رفتند آمریکا. متخصص زنان هم دکتر داود زرینپر بودند و دکتر قاسم قسمتی خودمان هم کارهای ارتوپدی را انجام میدادند.
از بیمارستانها بفرمایید.
بیمارستان خصوصی آریا در کوچهی سبزهمیدان بود. از بیمارستانهای دولتی هم پورسینا و رازی و بعد بیمارستان کوروش (دکتر حشمت فعلی) بودند. البته بیمارستان آمریکاییها هم بود که همزمان با آمدن من به رشت بسته شد. بیمارستان توتونکاران را هم پدرخانم من آقای جلال جعفری با مرحوم عمدهالملک دادور شهردار رشت و آقای خورگامی ساختند. من و مرحوم دکتر تبریزی جراح تمام تجهیزات اتاق عمل بیمارستان را از تهران میآوردیم. البته بیمارستان آن موقع یکطبقه بود که ساختمان آن هنوز هم هست. بیمارستان فامیلی هم همان سالهای ۵۳ یا ۵۴ ساخته شد.
بعد از انقلاب وقتی سازمان شاهنشاهی بسته شد، وارد بهداری شدید؟
من از شفت منتقل شدم به شاندرمن. سال ۵۷ درست قبل از اینکه آقا از پاریس بیایند، من به رامسر رفتم و یک سال در بیمارستان رامسر بودم. انقلاب که پا گرفت، بچههای سازمان از من خواستند با وزیر بهداری وقت دکتر کاظم سامی صحبت کنم تا سازمان ما را منحل نکند. هم خدمات و داروهای ما بهتر بود و خدمات رایگان ارایه میدادیم و هم حقوق ما در مقایسه با بهداری بیشتر بود. من و دکتر سامی همکلاس، هممسلک و شاگرد مرحوم محمدتقی شریعتی بودیم و در کانون نشر حقایق اسلامی فعالیت داشتیم. بههرحال ایشان گفت که تصمیم با شورای انقلاب است. اول اسم سازمان شد «سازمان ملی خدمات اجتماعی» و بعد هم منحل شد و ما را تحویل وزارت بهداری دادند. اتفاقاً یکی از همکلاسیهای ما به نام دکتر معاونیان مدیر کل بهداری گیلان شد. دکتر سامی اصرار داشت من بروم تهران و معاون او بشوم ولی من نپذیرفتم. مدت کوتاهی هم در بیمارستان رامسر بودم تا اینکه به پیشنهاد دوستان به دلایلی باز به رشت آمدم. در آن زمان سازمان ما بیمارستانی به نام قوام در بازکیاگوراب نرسیده به لاهیجان داشت (بیمارستان سیدالشهدا یا شهید انصاری فعلی) که مرحوم دکتر رضی شبان رییس و دکتر عبدالحسین صابر جراحش بود. من از سال ۱۳۶۱ حدود دو سال رییس این بیمارستان بودم. وقتی سازمان ما منحل شد، آن بیمارستان به بهداری داده شد و پیشنهاد کردند که با پست همطرازی رییس بیمارستان دکتر حشمت شوم که آن هم بعد از انقلاب از سازمان شیر و خورشید سرخ (هلال احمر فعلی) گرفته و به بهداری داده شده بود. آن زمان دکتر عنایتالله رحیمیان جراح رییس بیمارستان بود که قرار بود از ریاست استعفا دهد. من که با او آشنا شدم و شرایط بیمارستان را دیدم، پیشنهاد کردم یک ماه آزمایشی با هم کار کنیم و بعد ابلاغ مرا بزنند. بعد از یک ماه کار با دکتر توافق کردیم که بهشرط اینکه استعفا نکند، بمانم و به او کمک کنم. بنابراین ماندم و البته تقریباً مسوول درمانگاه بیمارستان حشمت هم بودم.
چند سال در بیمارستان حشمت بودید؟
تا زمانی که قرار شد دانشگاه دایر شود. یک روز دکتر زینالعابدین براتی و دکتر علی محمدزاده و عدهای دیگر از همکاران آمدند و گفتند که میخواهیم اینجا را بهعنوان مرکز دانشگاهی بگیریم و بالاخره گرفتند!
آنموقع حشمت هنوز بیمارستان قلب نبود؟
نه؛ بیمارستان عمومی بود و همهی بخشها را داشتیم. خیلی شلوغ نبود اما ۷-۶ پزشک هم در درمانگاه داشتیم از جمله پزشکان بنگلادشی و هندی. از سال ۶۴ بیمارستان اختصاصی قلب شد و من هم پزشک درمانگاه زندان شدم. بخش قلب بیمارستان را از ابتدا دکتر انوش برزیگر اداره میکردند و بعد که بیمارستان تخصصی شد، با سرعت بخشهای قلب زنان، مردان و ICU را دایر کردند. بسیار باانرژی و فعال بودند و بیمارستان دکتر حشمت با ایشان به شکل فعلی درآمده است. در نظام پزشکی هم که میدانید همیشه حامی پزشکان عمومی بودهاند.
تا قبل از بازنشستگی در درمانگاه زندان ماندید؟
خیر؛ در دوران جنگ بیمارستان پورسینا خیلی شلوغ بود. پیشنهاد کردند که به آنجا بروم. در آن زمان دکتر محمد صفایی، جراح مغز و اعصاب، رییس بیمارستان بود. من هم آمدم به پورسینا و همانجا بازنشسته شدم.
مطب شخصی هم داشتید؟
بله؛ از زمانی که سازمان خدمات اجتماعی منحل شد، توانستم مطب داشته باشم. من و دکتر محسن نقیبی که ایشان هم پزشک عمومی بودند و فعلاً در کانادا هستند، بهشراکت دو مطب شبانهروزی یکی در خیابان سعدی روبهروی ایران ناسیونال و یکی در خیابان لاهیجان داشتیم که این یکی یک روز آتش گرفت و معروف شد به «سوخته کلینیک»!
گویا شما از اولین پزشکانی هستید که با کمیتهی امداد قرارداد داشتید؟
کمیتهی امداد با سازمان شاهنشاهی تقریباً یکجور عمل میکرد. یک روز که من در مطب بودم آقای دکتر منوچهر آذرپیرا و حاجآقا کامرانزاده که در آن زمان مدیر کل کمیتهی امداد استان بود، آمدند به مطب من و شرایط را تشریح کردند و من با کمیتهی امداد قرارداد بستم. تابهحال خیلی از پزشکان قراردادهایشان را فسخ کردند ولی من نه، چون احساس میکردم بیماران به من احتیاج دارند. البته الان شرایط خیلی عوض شده است. آن موقع همهی مددجویان روستایی بودند اما حالا روستاییان تحت پوشش بیمهی روستاییان قرار گرفتهاند.
رابطهتان با نظام پزشکی چطور بود؟
اولین رییس نظام پزشکی دکتر منوچهر اقبال بود. من در آن زمان خودم کارمند سازمان شاهنشاهی بودم ولی چون دکتر اقبال وزیر دربار بود، عضو نظام پزشکی نمیشدم تا اینکه به پیشنهاد دکتر نصرتالله کاسمی که معاون سازمان خدمات اجتماعی بود، ثبتنام کردم. آن موقعها ثبتنام اجباری نبود و من خیلی دیر اقدام کردم؛ بههمین دلیل نمرهی نظام پزشکی من در ردهی ۵۰۰۰ است.
از چه سالی نظام پزشکی در رشت پا گرفت؟
از نظام پزشکی رشت چیزی یادم نمیآید. تازه به استان آمده بودم و در شفت بودم و مطب خصوصی هم نداشتم.
از انجمن پزشکان عمومی بفرمایید.
در اواخر سال ۷۲ یعنی همان سالی که انجمن ایران تشکیل شده بود، دکتر ابوالفضل احمدپناه که الان مدتی است از ایشان خبری ندارم، به من و دکتر لادن پیشنهاد تشکیل انجمن پزشکان عمومی رشت را داد. ما هم تهران پیش دکتر هویدا، دبیر وقت انجمن ایران، رفتیم و در سال بعد انتخابات اولین دورهی هیات مدیرهی انجمن رشت با حضور دکتر هویدا برگزار شد و بعد هم دکتر لادن بهعنوان رییس هیات مدیره و من بهعنوان دبیر انتخاب شدیم. جلسات بیشتر در مطب دکتر لادن برگزار میشد ولی زیاد در انجمن نماندیم.
سایر اعضای هیات مدیره چه کسانی بودند؟
باید از روی صورتجلسهی انتخابات بخوانم. (کیف کهنهای را که بایگانی سالهای دور انجمن است پیدا و باز میکند و از روی صورتجلسهی ۳۱/۴/۷۳ میخواند.) دکتر محمد محمدی، دکتر عیسی استادسرایی، دکتر علی عسگری، دکتر فتحعلی حسینپناه و دکتر سیامک صدیق. بازرسها هم دکتر ربابه آریاپور و دکتر ابوالفضل احمدپناه بودند.
پس شما دبیر بودید…
در همان نشست اول دکتر محمدی بهعنوان نایب رییس انتخاب شد اما نپذیرفت و جایش را به دکتر استادسرایی داد. دکتر حسینپناه هم خزانهدار شد. اما چه خزانهای؟ هنوز کلی از انجمن طلبکارم!
ظاهراً هیات مدیرهی دورهی اول پس از یک سال بهدلیل اختلافات تعطیل شد. دلیل آن اختلافات چه بود؟
دکتر محمدی همکار دکتر لادن در پزشکی قانونی بود. اینجا نوشتهام. (نگاهی به یکی از نامههای همان کیف میاندازد و تعریف میکند.) ایشان پس از اینکه به ریاست انتخاب نشد، از جلسهی سوم در جلسات هیات مدیره حاضر نشد و دکتر استادسرایی و دکتر حسینپناه هم از ایشان تبعیت کردند. بالاخره نظام پزشکی رشت مداخله کرد.
آن موقع دکتر هدایت یزدانی رییس نظام پزشکی رشت بود…
گفتند مجمع فوقالعاده تشکیل بشود که در تاریخ ۳/۹/۷۴ تشکیل شد، اما بهجای اینکه اعضای مستعفی جایگزین بشوند، کل هیات مدیره از نو انتخاب شد.
چرا در دورههای بعد به همکاری با انجمن ادامه ندادید؟
دکتر لادن انسان وارستهای بودند. روزی من و ایشان مشغول نوشتن دعوتنامه برای همان انتخابات بودیم که یکی از همکاران جوان آمد و پیشنهاد کرد که اجازه دهیم جوانترها نیز وارد انجمن شوند. انگار ما پیر بودیم! ما هم شرایطی فراهم کردیم که جوانترها در انتخابات رای بیاورند، اما بعد از آن همان آقا هم رفت طرف دکتر محمدی و در مجموع افرادی وارد انجمن شدند که نتوانستیم با آنها همکاری کنیم و کمکم همکاریمان با انجمن کم شد و در انتخابات بعدی هم شرکت نکردیم.
از آنچه در این سالها انجام دادید، راضی هستید و به خودتان ۲۰ میدهید؟
بله. از اول دلم میخواست پزشک باشم. من این شغل را یک شغل عارفانه میبینم نه یک شغل درآمدزا. من هنوز به پرسنلم میگویم از بیماران تقاضای ویزیت نکنید. اگر خودشان داشتند، میدهند؛ جلوی مردم اینها را خجالت ندهید. الان ۵۵ سال است که من پزشکم. سالهایی که در سازمان شاهنشاهی بودم اجازه نداشتم ویزیت بگیرم ولی سالهایی که در مطب بودم هم از مریضها پول نمیگرفتم. اگر بیمار دوست داشت حق ویزیت میپرداخت؛ اگر نه، میرفت. الان که کمیتهی امدادیها باید فرانشیز پرداخت کنند، اگر منشی من باشد میگیرد وگرنه من خودم باشم نه. بهخاطر همین بیماران من میل دارند من همیشه بدون منشی باشم!
سوال آخر را میپرسم: نظر شما دربارهی کارکرد انجمن فعلی پزشکان عمومی چیست؟
من افراد جدید انجمن را به آن صورت نمیشناسم غیر از ۳ یا ۴ نفر مثل دکتر اخوین و دکتر جوزی و شما را. خب کارشان خوب است. مثلاً دکتر جوزی گردانندهی همهی این مجالس است، یا شما که چقدر فعالیت دارید… یک زمانی همهی این فعالیتها بهعهدهی من بود.
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل
از خواندن این گزارش خیلی شاد و درعین حال غمگین شدم. شاد ازاین جهت که با دیدن آین گزارش توجه به افراد خوب و موثر در گیلان شده و غمگین ازبابت از دست دادن ایشان.
دکتر شریفی پزشک خوب و متعهد و همچنین انسان بسیار خوب و مانند نامش شریفی بود .
خدا برای بازماندگان صبر عطا کند و جای ایشان را در مقام عالی بهشت قرار دهد انشاءالله.