پزشکان گیل

ماهنامه جامعه پزشکی گیلان

سفرنامه‌ی یک پزشک کاروان حج/ ای قوم به حج رفته (۳)

بدست • 15 ژانویه 2016 • دسته: دفتر خاطرات

دکتر مسعود شهیدی

مدینه اول، مدینه دوم
حتماً از خیلی‌ها شنیده‌اید که وقتی مسافر حج می‌شوند کلی فیگور می‌گیرند که: «ما مدینه اول‌ایم.» علی‌الاصول چه شد که این داستان مدینه اول و مدینه دوم به‌وجود آمد؟ در زمان پیامبر (ص) و ائمه‌ی اطهار که مدینه اول و دومی نبود. پیامبر وقتی از مدینه به حج می‌رفت کلاً سه روز در مکه می‌ماند و برمی‌گشت. راستش را بخواهی داستان برمی‌گردد به شرکت هواپیمایی ملی ایران یا‌‌ همان همای نازنین خودمان. وقتی قرار باشد صد هزار مسافر را به عربستان ببری، نمی‌توانی همه را در یک روز جابه‌جا کنی. فرودگاه‌های عربستان هم پاسخگوی حجم عظیمی مسافر از یک کشور در یک فاصله‌ی کوتاه نیستند. این است که باید مسافر‌ها را به‌تدریج ببری و بعد به‌تدریج برگردانی. از آن‌جا که هر کس قصد حاجی شدن دارد، دلش می‌خواهد یک سری هم به مدینه بزند، بنابراین مسافرانی که زود‌تر عازم می‌شوند، ابتدا به مدینه می‌روند و پس از ۱۵-۱۰ روز اقامت در مدینه، عازم مکه می‌شوند. این جماعت اول به پابوس پیامبر می‌روند بعد به پابوس خدا. اما دسته‌ی دوم آن‌هایی هستند که چون دیر‌تر می‌رسند، اول حاجی می‌شوند و بعد به مدینه می‌روند.
حالا کدام یک از این دو حالت بهتر است؟ از من بپرسی می‌گویم البته مدینه اولی‌ها شرایط بهتری دارند. چون وقتی وارد عربستان می‌شوند مجبور نیستند هول‌هولکی مراسم حج را به‌جا بیاورند. سفر به مدینه مثل سفر به سایر شهرهای زیارتی استرس زیادی ندارد؛ برایت جایی رزرو کرده‌اند و صبحانه و ناهار و شامت را هم می‌دهند. دلت خواست از هتل برو بیرون، دلت نخواست نرو. دلت خواست برو در مسجد پیامبر توی نماز جماعت نماز فرادا (انفرادی) بخوان، دلت نخواست جماعت بخوان. دلت خواست در کلاس‌های آمادگی برای مناسک حج شرکت کن، دلت نخواست نکن. دلت خواست از مساجد مهم و تاریخی مدینه دیدن کن، دلت نخواست بخواب خانه. ولی در هر صورت چه دلت خواست و چه دلت نخواست حتماً بیشتر وقتت را در بازارهای مدینه سپری کن. چون تحقیقات علمی نشان داده است که قیمت خرید اجناس بنجل چینی در مدینه ارزان‌تر از مکه است.
نکته‌ای که ارجحیت مدینه اول را به دوم مطلق می‌کند این است که چون تو برای حج آمده‌ای، علاوه بر آن ۷۰-۶۰ سالی که منتظر بوده‌ای تا این سفر قسمتت شود، باید ۱۵-۱۰ روز هم دندان روی جگر بگذاری تا موسم حج فرا برسد اما وقتی اول به مکه می‌روی، خیلی زود مراسم حج را به اجرا درآورده‌ای، راست یا دروغ بالاخره حاجی شده‌ای، کله را مثل هندوانه‌ی سبزواری گرد و قلمبه تراشیده‌ای، از هول این‌که نکند در مدینه چیزی برای خرید گیر نیاید، بیشتر خریدهای واجب را انجام داده‌ای و حالا می‌رسی به مدینه. یکی دو بار می‌روی دیدن پیامبر، ۴-۳ بار هم وقتی داری می‌روی بازار، یک سری به قبرستان بقیع می‌زنی و از دور قربان صدقه‌ی اهل بیت می‌روی ولی چون قبر آن‌ها هم گنبد و بارگاه و ضریح ندارد که بچسبی و ول نکنی، باز هم خیلی حال نمی‌کنی و این‌جاست که حوصله‌ات سر می‌رود. بیشتر پول‌هایت را خرج کرده‌ای، بنابراین بیهوده در بازار‌ها می‌چرخی و هی افسوس می‌خوری که چرا بیشتر پول نیاورده‌ای تا چیزهای جدیدی را که می‌بینی بخری یا آن‌هایی را که قبلاً خریده‌ای می‌شد ارزان‌تر خرید و سرت کلاه رفته است. ۳-۲ روز دیگر که می‌گذرد و بیکاری به همه‌جای آدم فشار می‌آورد تازه یاد والده‌ی آقا مصطفی هم می‌افتی که در قسمت زنانه کنار پنج تا حاج خانوم دیگر می‌خوابد و تو هم باید کنار پنج تا حاج آقا در مردانه آرام بگیری و ‌ای‌ بابا همه‌ی کار و زندگی در ولایت مانده و آقا مصطفی هی از حجره پیغام می‌فرستد که قیمت فلان چیز رفت بالا چه‌کار کنیم؟ و خلاصه این‌که پدر خودت و بقیه را درمی‌آوری که بابا این چند روز کی تمام می‌شود برگردیم سر کار و زندگی خودمان!

میقات
«میقات» اسم است و در لغت یعنی آن چیزی که به‌وسیله‌ی آن، چیز دیگری از جهت زمان و مکان معین می‌شود. مثل همه‌ی چیزهای دیگر، بر سر معنی کلمه‌ی میقات بین علما اختلاف نظر وجود دارد اما به حساب ساده‌ی خودمان میقات جایی است که زایر خانه‌ی خدا زیارتش را از آن‌جا شروع می‌کند. جمع میقات در کلام عربی مواقیت است. در مورد تعداد جاهایی که می‌توان به‌عنوان میقات در نظر گرفت مثل خیلی چیزهای دیگر بین شیعه و سنی اختلاف است. بر اساس فقه جعفری پنج نقطه در چهار طرف مکه وجود دارد که به آن‌ها میقات می‌گویند. مهم‌ترین این مواقیت مسجد شجره واقع در پنج کیلومتری شهر مدینه است. پیامبر در سال‌هایی که در مدینه به‌سر می‌بردند و قصد به‌جای آوردن حج داشتند در این مسجد محرم می‌شدند. فاصله‌ی این مسجد تا مسجد الحرام مکه حدود ۴۳۰ کیلومتر است. زایرانی که ابتدا به مدینه سفر می‌کنند (همان مدینه اولی‌ها) در این مسجد محرم می‌شوند. اما زایرانی که از فرودگاه جده می‌خواهند به مکه بروند یک راه نزدیک‌تر را انتخاب می‌کنند و به میقات دیگری که مسجد جحفه (Johfa) نام دارد می‌روند. البته این راه هم خیلی نزدیک نیست و ۱۹۰ کیلومتر با مسجد الحرام فاصله دارد. یادت رفت بپرسی تکلیف کسی که با هواپیما به مکه می‌رود چیست؟ برای این کار وقتی به محدوده‌ی هوایی بالای سر میقات رسیدی باید خود را محرم به حساب بیاوری. البته‌‌ همان‌طور که قبلاً هم عرض شد، خیلی از مذاهب دیگر اسلامی از‌‌ همان خانه‌ی خودشان لنگ و قطیفه‌شان را بسته‌اند و راهی شده‌اند. این جماعت از فرودگاه مستقیماً به مکه می‌روند.

احرام
اولین عمل در اجرای عملیات حج «احرام» است. شما وقتی محرم شدی باید یک‌سری کار‌ها را انجام ندهی. نماد اصلی محرم شدن این است که اگر مردی، لباس دوخته شده نپوشی. این‌همه راه را کوبیده‌ای رفته‌ای برای حج که بگویی نامردی؟ نمی‌شود. لاجرم باید دو تا حوله‌ی سفید برداری؛ یکی را ببندی به کمرت. یکی را هم بیاندازی روی دوشت. خانم‌ها از این «دو تکه» پوشیدن در مراسم حج معاف‌اند. رنگ حوله باید چه رنگی باشد؟ از نظر شرعی مستحب است رنگ حوله‌ها سفید باشد. سفر قطب نیست که زرد بپوشیم از دور معلوم باشد. انرژی مثبت هم نمی‌خواهیم بدهیم که نارنجی بپوشیم. خدایی‌اش را حساب کنید سفید از همه زیبا‌تر است. وقتی همه سفید بپوشند، هیچ‌کس بر هیچ‌کس برتری ندارد. همه در پیشگاه خداوند یک شکل می‌شوند. خانم‌ها هم که برای خودشان راحت‌اند. بروند حالش را ببرند. برعکس ایران که چادر مشکی سر می‌کنند، لباس احرام‌شان یک‌دست سفید می‌شود. می‌دانستی لباس رنگ تیره آدم را قلمی‌تر نشان می‌دهد؟ این است که حاج خانوم‌ها حسابی تپل‌مپل دیده می‌شوند.

وقتی به میقات می‌رسی بهتر است یک غسل حسابی بکنی. البته بعضی‌ها هر چقدر هم از رو نجاست را بزدایند، عین نجاست از درون نمی‌گذارد پاک شوند. ولی برای حفظ ظاهر هم که شده بهتر است یک غسلی بزنی. تازه چرک و عرق‌های توی راه و فرودگاه هم پاک می‌شود و منزه به درگاه خداوند وارد می‌شوی. نیت می‌کنی. دو رکعت نماز می‌خوانی. لباس دو تکه‌ات را هم که پوشیده‌ای. خلاص. محرم شده‌ای. حالا چه کارهایی را نباید بکنی؟
۱. استفاده از بوی خوش و عطریات: حتی بوییدن گل معطر یا خوردن غذاهایی که بوی خوش دارند مثل زعفران مجاز نیست. نکته این‌که در خلال محرم بودن می‌توانی عطر کریستین دیور بخری یا بفروشی. اگر خریدی نگه دار تا بعد‌ها خودت را برای والده‌ی آقا مصطفی یا برای هر کس دیگر که دلت خواست خوش‌بو کنی.
۲. نگاه کردن در آینه یا هر چیز دیگری که تصویر تو را منعکس کند: این بند برای آدم‌های خودشیفته که روزی صد بار می‌روند جلوی آینه تا قربان صدقه‌ی خودشان بروند عجب شکنجه‌ای است. نگاه غیرعمد به آینه یا در صورت ضرورت (مثلاً نگاه به آینه‌ی اتومبیل هنگام رانندگی) جایز است.
تبصره: برخورد برخی از حجاج محترم با آینه برخوردی ناموسی است. مثلاً توی آسانسور به اشتباه به آینه نگاه می‌کنی. فوراً مچت را می‌گیرد که: «سوختی!» مثل این‌که داریم با هم گرگم به هوا بازی می‌کنیم. بعد تا حداقل یک شتر به‌عنوان کفاره روی دوشت نیاندازد مگر ول می‌کند؟
۳. در دست داشتن انگشتر: اگر انگشتر را به نیت زیبایی در دستت کرده‌ای حرام است و باید آن را دربیاوری.
۴. روغن مالیدن به بدن خود: طبیعتاً هر گونه ماساژ هم در حین احرام حرام است. ضمناً به بدن کس دیگری هم روغن نمالید، هر چند روغن مالیدن به بدن دیگران منع قانونی ندارد ولی کار از محکم‌کاری عیب نمی‌کند.
۵. زدودن مو از بدن: این بند هیچ توضیح اضافی نمی‌خواهد. دیدی بعضی آقایان انگار یک لایه‌ی مشکی روی بدن مبارک‌شان پشم و پیلی دارند؟ این‌ها که اصولاً بروند راحت باشند ولی والده‌ی آقا مصطفی که هفته‌ای سه بار با اپی‌لیدی و مومک و چسبک و ویت و قس علی‌هذا به جان پر و پاچه می‌افتد، باید یک چند ساعتی تا رفع احرام دندان روی جگر بگذارد.
۶. حنا بستن: ‌ای بابا توی این دوره زمانه تا این‌همه وسایل آرایش فرانسوی ساخت چین وجود داره دیگه کی می‌ره تو غار؟ در هر صورت هر گونه تزیینی به‌منظور آرایش و پیرایش و زیباسازی و… ممنوع است و چقدر هم کار خوبی است.
۷. بیرون آوردن خون از بدن: اگر بنا بر ضرورت پزشکی (مثلاً برای آزمایش خون باشد) خونگیری اشکال ندارد ولی اگر نشسته‌ای و همین‌طوری از روی بیکاری داری با جوش‌ات ور می‌ری و خون راه افتاد، خوب مگه آزار داری؟ نکن پسر جان!
۸. کشیدن دندان: خوب دانشمند وقتی بخواهی دندانت را بکشی، خون می‌آد دیگه. بنابراین طبق بند بالا به‌علاوه‌ی بند پایین در هر صورت «سوختی»!
۹. کندن درخت و گیاه: دقت کردی وقتی آدم‌ها می‌نشینند روی چمن، هی با دست‌شان چمن‌ها را می‌کنند؟ خوب نکن باباجان مگه مرض داری؟ تازه چند تا گوسفند و گاو و شتر هم باید کفاره بدی. کاش جنگل گلستان و جنگل‌های گیلان و مازندران و لرستان هم جزو منطقه‌ی ممنوعه بودند هی الکی درخت‌ها را از ریشه در نمی‌آوردند جایش ویلا و کیوی بکارند.
۱۰. گرفتن ناخن: برخی از خانم‌ها که از این بند راحت‌اند. من مانده‌ام با این ناخن‌ها چه‌جوری بدون نقص عضو طهارت می‌گیرند؟ اما آقای محترم قبل از سفر ناخنت را درست و حسابی بگیر که پس‌فردا مجبور نشوی حساب و کتاب پس بدهی.
۱۱. پوشیدن چیزی که تمام روی پا را بگیرد (برای آقایان): در یک کلام یعنی جوراب و کفش تعطیل. دمپایی هم هر چه روباز‌تر و سوراخ‌دار‌تر حلال‌تر.
۱۲. پوشاندن سر (برای آقایان): یعنی هر چی که روی سر آقایان را بپوشاند مثل چفیه یا کلاه ممنوع است. این‌جا تنها جایی است که زایر می‌تواند کمی مطمئن باشد که یک حاج آقای دیگر سرش کلاه نمی‌گذارد. در مورد فلسفه‌ی وجودی کلاه و پوشش سر به مقاله‌ای با همین نام در وب‌سایت مراجعه کنید.
۱۳. رفتن زیر سایه (برای آقایان): از میقات که به‌قصد مکه راه می‌افتی نباید زیر سایه بروی. یعنی کله‌ی مبارکت باید آفتاب بخورد. معنی این جمله چیست؟ یعنی این‌که اگر شب شد دیگر آفتابی در کار نیست، می‌توانی زیر سقف باشی. برای همین هم هست که زایرانی که در طول روز حرکت می‌کنند باید از اتوبوس‌هایی استفاده کنند که سقف ندارد و کله‌ی مبارک هم آفتاب می‌خورد و هم باد. البته تبصره‌هایی هم وجود دارد که در قرن بیستم اضافه شده است. مثلاً اگر اتوبوس برای گازوییل زدن رفت توی پمپ بنزین، هول برنداردت که ‌ای‌وای چنین و چنان. یا اگر در یک رستوران کنار جاده ایستاد تا نوشابه بخری یا جیش بکنی لازم نیست سقف توالت را بشکافی. این دستور برای حرکت صادره شده است، نه توقف.
۱۴. پوشیدن زیورآلات (علی‌الخصوص برای خانم‌ها): این‌جا یکی از جاهایی است که خانم‌ها چند ساعتی باید دندان روی جگر بگذارند و طلا و جواهرات‌شان را به رخ همدیگر نکشند.
۱۵. پوشاندن صورت (برای خانم‌ها): من چی بگم الان؟ این‌جا که سرخاب و سفیداب و ماتیک و رژ لب ممنوع است، قانونگذار می‌فرماید صورت را گرداگرد بنداز بیرون. غافل از این‌که بابا جان ما این‌جا خودمان بهانه برای کفاره دادن زیاد داریم.
۱۶. انجام کارهای بد بد با دیگران یا با خودت: از این بند چون بی‌ناموسی دارد بدون هیچ‌گونه توضیحی رد می‌شویم.
۱۷. کشتن حشرات ساکن بر بدن: مثلاً اگر کک چسبیده بود به تنبانت حق نداری آن را بکشی. باید خیلی با احترام تقاضا کنی که لطفاً از تو بی‌خیال شود و برود دنبال کارش.
۱۸. تراشیدن سر: یعنی قبل از رسیدن به مکه و به‌جا آوردن حج، حق نداری کله‌ات را شکل روبرتو کارلوس بتراشی و برق بیاندازی.
۱۹. قسم دروغ: معنی و مفهوم این بند آن است که سعی کن یک چند ساعتی دروغ نگویی و اگر خواستی بگویی، جان مادرت قسم نخور. اگر یک بار قسم دروغ خوردی، یک گوسفند، دو بار خوردی یک گاو، سه بار خوردی یک شتر باید کفاره بدهی. اگر توی این چند ساعت بیشتر از سه بار قسم دروغ خوردی، به‌نظر من بهتر است خیلی سریع برگردی ایران و به‌طور اورژانس از روانپزشکت وقت بگیری.
۲۰. قسم راست: این بند را گذاشته‌اند برای آن‌هایی که کارشان بدون قسم خوردن راه نمی‌افتد. قانونگذار می‌فرماید اگر دیدی خیلی دارد بهت فشار می‌آید و «حضرت عباسی» گیر کرده توی گلویت و راه نفست را بریده، اگر تا دو بار قسم راست خوردی قابل اغماض است ولی اگر هی الکی برای بغل دستی‌ات بی‌خود و بی‌جهت قسم خوردی، یک گوسفند تنبیه می‌شوی تا دفعه‌ی آخرت باشد.

مسجد جحفه
تا این‌جا برای‌تان گفتم که برای کاروان ما چهار اتوبوس در فرودگاه جده آماده کرده بودند. دو تا سقف‌دار برای بانوان و دو تا بدون سقف برای آقایان. این را هم گفتم که مدیر کاروان مرا به‌تنهایی به اتوبوس اول فرستاد و گفت اگر راه را بلد نیستی نگران نباش، به راننده بگو دنبال ما بیاید و به‌راحتی به مسجد جحفه خواهیم رسید. یک کاغذ هم به‌عنوان نقشه به من دادند که فکر می‌کنم مربوط به صدر اسلام بود. یعنی این‌که موقعیت جده، مکه، مدینه، مسجد جحفه و سه چهار خط راست به‌عنوان راه‌های ارتباطی بین آن‌ها را روی نقشه با دست کشیده بودند. من منتظر بودم تا اتوبوس‌های عقبی حرکت کنند تا به‌دنبال آن‌ها به راننده دستور حرکت بدهم. در همین هنگام یک پلیس راهنمایی و رانندگی با باتوم سفیدی در دست سر رسید و دستور حرکت داد. راننده هم بلافاصله حرکت کرد. این‌جا برای تنبیه اولیه با باتوم به ماشین می‌زنند. فرهنگ جالبی است. یک‌جورهایی خودزنی به‌حساب می‌آید. افسر راهنمایی و رانندگی به‌عنوان جریمه‌ی اول دو سه بار با باتوم می‌زند به گلگیر یا در یا کاپوت یا هر جای دیگر که حال کند. هم افسر پلیس حال می‌کند، هم مالکان کمپانی‌های خودروسازی. این است که راننده‌ها دور از جان شما مثل سگ از افسرهای رانندگی می‌ترسند. مثل مملکت خودمان هم نیست که کار با یک اسکناس پنج یا ده هزار تومانی به‌خوبی فیصله پیدا کند.
اتوبوس راه افتاد. از محوطه‌ی مسقف فرودگاه که خارج شدیم، افتادیم در یک‌سری اتوبان‌هایی که همه‌ی ماشین‌ها دنبال هم حرکت می‌کردند. اتوبوس‌ها هم همه یک شکل بودند. من کلی به راننده اصرار کردم که یک کناری بایستد تا سایر اتوبوس‌ها برسند و از ما جلو بزنند. آن دو واحد عربی که در دانشگاه گذرانده بودم به هیچ دردی نمی‌خورد. تقریباً تمام راننده‌های اتوبوس‌ها از کشورهایی مثل مصر، مراکش، الجزایر، سودان و… آمده‌اند. این راننده‌ها در آن واحد دو کار انجام می‌دهند. یکی این‌که ۳۰۰۰ دلار برای یک ماه دستمزد می‌گیرند، دوم این‌که حج به‌جا می‌آورند. چه خوش بود که برآید به یک کرشمه دو کار، زیارت شه عبدالعظیم و دیدن یار. خلاصه این‌که این آقای راننده‌ی مصری اصلاً فارسی بلد نبود، انگلیسی هم بلد نبود ولی تا دلت بخواهد عربی‌اش خوب بود. یعنی هر چی می‌گفت من نمی‌فهمیدم. چند کیلومتر طول کشید تا من آنالیز کنم که ایستادن به عربی چه می‌شود. اگر گفتی؟ خوب دانشمند، بیشتر از نصف کلمات ما ایرانی‌ها عربی است. مثلاً می‌گوییم: «توقف مطلقاً ممنوع.» سه کلمه که هر سه عربی است. حالا فعل امر از ریشه‌ی وَقَف می‌شود قِف. ولی تا بخواهی کلی فکر کنی تا بتوانی بالاخره به یارو حالی کنی که جان مادرت وایسا، اتوبوس کلی رفته است.
دردسرت ندهم. در تاریکی شب کنار جاده ایستادیم. اتوبوس‌ها با سرعت رعد می‌آمدند و با سرعت برق می‌رفتند. یک‌دفعه یکی از زایرین پایش را کرد توی یک کفش که اتوبوس‌های کاروان ما رد شدند. چند تا قسم راست یا دروغ (گوسفندی یا شتری) هم خورد که من را مطمئن کند. این بود که به راننده‌ی مصری دستور حرکت دادم. حالا هی اصرار می‌کردم که: «عجل!» راننده‌ی مصری هم هی عجل کرد، هی عجل کرد ولی ما به آن اتوبوس‌ها نرسیدیم. ما ماندیم و یک اتوبان که نمی‌دانستم به کجا و در چه جهتی حرکت می‌کند. لاجرم نقشه‌ای را که توسط سازمان ناسا کشیده شده بود درآوردم و در تاریکی شب چشم به جاده دوختم تا هر چه علایم راهنمایی و رانندگی است به‌دقت نظاره‌گر باشم.
هوا بسیار سرد بود. اتوبوس که سرعت گرفت باد سرد آوار شد روی سر و صورت مسافران. به‌خصوص آن‌هایی را که در دو سه ردیف آخر اتوبوس نشسته بودند حسابی نوازش می‌داد. تقریباً هیچ‌کس لباس مناسب برای حفظ خود از سرما نداشت به‌جز دو نفر: آخوند و کمک‌آخوند. آن‌ها می‌دانستند که قرار است چه بر سر بقیه بیاید. برای همین هنگام سوار شدن پتو‌های‌شان را از درون ساک بزرگ درآورده بودند. کاملاً رفته بودند زیر پتو و خوابیده بودند. حق هم داشتند. آخوند فقط برای هدایت مذهبی کاروانیان است؛ هر گونه توصیه‌ی دیگر مکروه است. سرما بیداد می‌کرد. به وسط اتوبوس آمدم. از خودم فتوا صادر کردم که: هر کدام که خیلی سردتان است حوله‌های احرام را که در ساک دارید بردارید و به‌تبعیت از حاج آقا روی سر و کله‌تان بکشید تا سرما نخورید. این تئوری جواب داد. کمی بعد فقط روی کله‌ی من و راننده‌ی مصری را حوله نپوشانده بود.
هوا کم‌کم روشن شد. با استفاده از شنیده‌ها، جهت‌یابی و علایم راهنمایی و رانندگی مسیر را درست طی کردیم. از جاده‌ی مکه به مدینه که به‌سمت مسجد جحفه منحرف شدیم، به یک جاده‌ی خیلی فرعی و خلوت رسیدیم. کیلومتر‌ها باید طی می‌کردیم بدون آن‌که بدانم درست می‌رویم یا نه. بالاخره به مسجد رسیدیم. ولی از اتوبوس‌های دیگر خبری نبود. آن‌ها یک ساعت و نیم بعد رسیدند. یک خروجی را اشتباه پیچیده بودند!

خوبی‌اش این بود که جناب آقای آخوند در اتوبوس ما بود. تا بقیه برسند، اهالی اتوبوس ما همه‌ی کارهای خود را انجام داده، محرم شده و آماده‌ی حرکت بودند. اما باید صبر می‌کردیم تا این بار با هم برویم. حدود ساعت ۹ صبح کاروان آماده‌ی حرکت بود. این بار خوب به راننده حالی کردم که نباید از گروه جدا بشویم. به او گفتم من واقعاً بقیه‌ی راه را بلد نیستم و اگر گم شویم نمی‌دانم باید کجا برویم. مرد خوش‌رویی بود. بالاخره توانستیم با هم ارتباط برقرار کنیم. کم‌کم داشتم می‌فهمیدم که ما پارسی زبان‌ها بی‌خود به زبان پارسی افتخار می‌کنیم چون وقتی خوب بگردی با همین زبان پارسی می‌توانی کلی با عرب‌ها ارتباط برقرار کنی. از مسجد جحفه تا مکه حدود ۱۹۰ کیلومتر راه است. خداوند به ابراهیم گفت به مردم اعلام کن به حج و زیارت کعبه بیایند. بنابراین از زمانی که محرم می‌شوی و راه می‌افتی ندای «لبیک، اللهم لبیک. لبیک لا شریک لک لبیک. ان الحمد و النعمه لک و الملک. لا شریک لک لبیک» سر می‌دهی. یعنی خدایا دعوتت را لبیک گفتم و به زیارت خانه‌ات می‌آیم.
این نوا را وقتی تنهایی سر بدهی یک حالی دارد ولی وقتی دسته‌جمعی می‌شود بسیار زیبا‌تر است. منتهی اگر قرار باشد بیش از سه ساعت کله‌ات هم آفتاب داغ عربستان بخورد و هم باد اتوبوس توی آن کله‌ی باددارت بپیچد، معلوم نیست بتوانی ساعت‌ها با صدای هماهنگ و ریتمیک آوای «لبیک» سر بدهی. مثل غالب حرکت‌های جمعی ما انسان‌ها، اوایل همه داغند، صدای لبیک‌شان گوش ملایک عرش را می‌خراشد ولی کم‌کم خسته می‌شوند. شب را نخوابیده‌اند. آفتاب نرم‌شان کرده. خواب بر برخی مستولی می‌شود. صدا‌ها کم‌کم فروکش می‌کند. برخی را می‌بینم که بی‌هیاهو و آهسته لبیک می‌گویند. برخی خوابند.
راننده می‌راند. جلوی اتوبوس سقف دارد. من بلاتکلیفم. اگر در کنار راننده باشم زیر سقف هستم. اگر از زیر سقف خارج شوم، چه کسی او را راهنمایی کند. این‌جا آخوند هوشیار است. به من متلک می‌گوید که: «آقای دکتر برای این‌که برنزه نشود، رفته زیر سقف. غافل از این‌که احرامش مشکل دارد.» من جواب نمی‌دهم. به‌جای این‌که از آخوند بپرسم، از خدا می‌پرسم: «خدایا، اگر وظیفه‌ام را انجام دهم و مردم را درست به مقصد برسانم، می‌پذیری؟» ندای درونی خودم پاسخ می‌دهد: «می‌پذیرد. کارت را بکن.»‌‌ همان‌جا می‌مانم.
نزدیکی‌های مکه چیزی مانند طاق نصرت درست کرده‌اند که یک قرآن است. تمام عرض اتوبان را گرفته است. همه از زیر آن رد می‌شوند. به مکه می‌رسیم. خیابان‌ها شلوغ است. قرار نیست مستقیماً به مسجد الاحرام برویم. آخوند گفته که باید به محل اقامت‌مان برویم. بعد هر وقت حالش را داشتیم راه می‌افتیم به‌سمت مسجد الحرام. شاید امروز، شاید فردا، شاید وقتی دیگر. محل اقامت ما در مکه در محله‌ای به نام «عزیزیه» است. این عزیزیه خودش خیلی عزیز است. نامش را از ملک عبدالعزیز گرفته است. از عزیزیه‌ی ۱ داریم تا ۹٫ هر چه شماره‌ی عزیزیه بالا‌تر می‌رود یعنی داری از مسجد الحرام دور‌تر می‌شوی. عزیزیه‌ی ۹،‌‌ همان‌جایی که قرار است برویم یعنی حدود ۸ کیلومتر فاصله تا مسجد الحرام. شهر مکه شلوغ است. دنیایی از ماشین‌های آخرین مدل. اکثرشان به رنگ سفید. بوق مهم‌ترین وسیله‌ی ارتباط جمعی است. دل توی دلت نیست. قرار نیست چیزی از رسیدن به خانه‌ی خدا درک کنی. همه‌ی حواست به این است که گم نشوی. که برسی. که برسانی. و بالاخره می‌رسی. به کجا؟ به جایی که اسمش را گذاشته‌اند هتل.

دکتر مسعود شهیدی

Website: iran-iraniha.com
Email: shahidimd@yahoo.com

برچسب‌ها: ٬

دیدگاه خود را بیان کنید.