چشمپزشکی که مردم را میبیند: دکتر علیرضا زندی
بدست پزشكان گيل • 17 می 2018 • دسته: تیتر اول٬ دفتر خاطرات
دکتر زندی چشمپزشک است. در کنار کارهای آموزشی و پژوهشی و درمانی، در مطب که نشسته است، مردم را «میبیند». این «دیدن» با ویزیت کردن عادی ما کمی فرق میکند. او بیشتر و دقیقتر «میبیند» و «میشنود». یادتان هست که سهراب سپهری میگفت « غبار عادت پیوسته در مسیر تماشاست»؟ برای ما پزشکها که در مطب نشستهایم، اگر این غبار روی چشم بنشیند، رفت و آمد بیماران (مردم!) کمکم به رژه سربازانی بیچهره تبدیل خواهد شد. ولی برای دکتر زندی این طور نیست. انگار اول وقت که میرود مطب به خود میگوید: «ببینیم امروز کیها را میبینیم!» میبیند و گزیدههایش را در کانال تلگرامی پرطرفدارش ثبت میکند. این چند پست را از بخش «تریلوژی امشب مطب من…» این کانال (t.me/dr_zandi) همینطور تفالا انتخاب کردهایم. (م. ج)
یه دختر هفده هجده ساله (یا اونطور که بعداً فهمیدم، یه عروس هفده هجده ساله) رو امشب مادرش آورد پیشم و گفتش: چند روزه چشم بچهام انحراف پیدا کرده…
هر وقت یه چشم به داخل منحرف شدهاس و سمت خارج نمیره، اول شک به فلج عصب ۶ میکنم تا بعد خلافش ثابت شه، ولی شروع کردم به معاینه. هیچ مشکل دیگهای نداشت و دیدش و فشار چشم و پرده شبکیه همه نرمال بودن.
ازش پرسیدم: چند روزه اینطوری شدی. گفت: سه روزه. پرسیدم: قبلاً هم اینطور شده بودی؟ گفت: بار اولمه. گفتم: چی شد اینطوری شدی؟ طفلک دختره با صداقت خاصی برگشت و بهم گفت: از مادر شوهرم ترسیدم!
دو پیشنهاد مهم:
١. از
بزرگان عرصه چشمپزشکی که با AAO در ارتباطند خواهشمند است پیشنهاد شود در چاپ جدید این کتب در سال ۲۰۱۷ در سکشن ۵ چاپتر ۸ در مبحث اتیولوژی «سیکس نرو پالسی حاد» علاوه بر علل ایسکمیک، نورولوژیک، ویرال و غیره، ترسیدن از مادرشوهر را هم اضافه کنند.
٢. از مادر شوهرای عزیز وطنی هم تقاضا دارم با توجه به اتمام هالووین دی، این ماسک ترس و دلهره را از چهره برداشته و صورت عطوفت و مهربانی را جایگزین نمایند. با تشکر!
–
پیرمرد خوشمشرب با محاسن سفید و عرقچین بهسر اومد داخل مطب و دفترچهشو داد به دستم. گفتم: بفرمایید حاج آقا. گفت: هیچی آفتاب عمرم لب بومه، میخوام بمیرم، روم نمیشه.
گفتم: خدا نکنه، امرتون… واسه چی پیش من اومدین؟ گفت: پیریه و معرکهگیری، هزار درد بی درمون داشتم، حالا دیگه چشم و چارمم خوب نمیبینه. گفتم: بفرمایید اونجا پشت دستگاه.
و شروع کردم به معاینهاش و دست آخر گفتم: حاج آقا جفت چشماتون آب مروارید آورده، هر موقع خواستین بیاین واسه عمل. گفت: مصیبت بود پیری و نیستی.
گفتم: یهکمی هم فشار چشماتون بالاس، شبی یه قطرهام از این بریزین داخلش. گفت: چو چل آمد، فرو ریزد پر و بال، چو پنجا شد فشار آید به چند جا!
گفتم: پرده چشمتون هم لک آورده، این عکس رو بگیرین و جوابش رو بیارین. گفت: لنگ بخر، کور بخر، پیر نخر!
دست آخر گفتم: راستی مژههاتون هم شوره و چربی داره، با این شامپو چند روز یهبار بشوریدش، گفت: ای بابا اینا دیگه پادرختیهاشه…
این آخری رو نفهمیدم یعنی چه.
–
یه آقایی اومد روی صندلی کنار دستم نشست و نمرهشو گذاشت روی میز و گفت: دکتر جان سلام. من امریکا بودم یعنی تازه از امریکا اومدم. اونجا که بودم، امریکا را میگم، یه روز همینطور که داشتم میدویدم (آخه من امریکا روزی چهار مایل میدویدم) آره وقتی داشتم میدویدم یه مرتبه چشمم تار شد ولی رو خودم نیاوردم. آخه اونجا، امریکا را عرض میکنم، خیلیها صبح زود میدوند و من دیدم قاطی امریکاییها یه مرتبه بایستم خوب نیس… اینه که همونجا، امریکا را عرض میکنم، همونطور دویدم تا آخر خط و بعدش شب رفتم پیش یه دکتر امریکایی. گفت: دفعه اولته اومدی اینجا؟ گفتم: آره من تازه اومدم امریکا… گفت: نه مطب خودمو میگم. گفتم آهان دفعه اولمه. پا شد پرونده درست کرد و خوب که معاینه کرد، گفت: چیزیت نیست. ولی حالا که از امریکا اومدم گفتم یه دکتر ایرانی هم ببینه…
گفتم: میفرماین اونجا؟ گفت: کجا، امریکا؟ گفتم: نه عااامووو پشت دستگاه…
–
آقاهه اومده داخل مطب و میگه: دکتر بیست سال پیش چشممو عمل کردی، حالا اون خط ریزریزه آخری رو میبینی؟ گفتم: آره… گفت: من دیگه نمیبینم… بهش گفتم: عااامووو، میدونی تو این بیست سال چند تا شاه مردن؟ چند تا رییسجمهور سرنگون شدن؟ چند تا بچه سر زا رفتن؟ چقد زلزله شده، سیل اومده، هواپیما افتاده، کشتی غرق شده؟ اینهمه ملت تو تصادف کشته شدن، یهجا قحطیه، یهجا جنگه، یه جا دزدی و اختلاسه…
یهکمی تو فکر فرو رفت و بعد خیلی تشکر کرد و رفت…
–
یه آقای مسنی را دو تا پسراش زیر شونهشو گرفته بودن و آوردنش داخل مطب و پرسیدن کجا بشونیمش، منم با اشاره انگشت پشت دستگاه معاینه رو نشونشون دادم و بعد پرسیدم چی شده؟ گفتن آقامون میگه چشام تار شده. رفتم ازخود پیرمرد پرسیدم، گفت: دیگه ساعتی که به دیواره را نمیبینم چنده؟ و یا کسی میاد داخل اتاق تا نزدیک نشه تشخیصش نمیدم. نشستم خوب معاینهاش کردم و دیدم دو تا چشمش آب مروارید داره و باید عمل شه. همین موضوع را به خودش و دو تا پسرش گفتم. اونوقت خود آقاهه گفت: آقای دکتر تا چه سنی وقت دارم؟
همونوقت صفحه اول دفترچه بیمهشو دیدم متولد ١٣٠٧ بود. گفتم: والا نمیدونم، ولی فکر کنم دیگه خیلی وقت ندارین.
–
امشب یه مریض داشتم با شوهرش درگیر شده بود و شوهره بیوجدان زده بود سر و صورتشو زخمی و کبود کرده بود. بهخاطر همین با یک استعلام از پزشک قانونی اومده بود پیشم تا جراحاتشو ارزیابی کنم و طول درمان واسهش بنویسم… اونوقت شروع کرد به شکوه کردن که: چی بگم واسهتون آقای دکتر که تازه بیوجدان همه چی رو ورداشت از تو خونه برد. تموم طلا جواهر، نقرهها و جهازی که با خودم آورده بودم… و بعد ادامه داد: حتی باورتون نمیشه همه لباسای منو برد…
و وقتی دید دارم سرتاپاشو برانداز میکنم، گفت: چی چی رو نیگا میکنی؟ این لباسای خواهرمه پوشیدم…
–
یه خانم میانسال را با ضعیفی زیاد چشم، عمل جراحی لیزیک واسهش کرده بودم و بعد یک هفته امشب با دو تا بچه ده بیست سالهاش اومده بود واسه معاینه و برداشتن لنزهای پانسمانی از روی چشماش… اونوقت گفت: آقای دکتر خدا خیرتون بده، خیلیراضی ام… باورتون میشه بعد از ده هفده سال تازه صورت بچههامو میتونم دقیق ببینم و به دو تا بچهاش که سر میز من وایستاده بودن اشاره کرد…
منم به شوخی گفتم: حالا قیافهشون چطوره؟ راضی هستی؟ گفت: الاهی بمیرم جفتشون به باباشون رفتن…!
–
به پیرزنی اومد داخل مطب و ولو شد روی صندلی بیمار و گفت: آقای دکتر من هم قند دارم، هم چربی دارم، هم اوره دارم، هم فشار دارم، هم پادرد دارم، هم تیروئید دارم، هم… پریدم میون حرفش و گفتم: شما که همه چی دارین…
گفت: نه… دید ندارم، اعصاب ندارم، کمر ندارم، زانو ندارم، حال ندارم، خواب ندارم، پول ندارم، جون ندارم، گوش ندارم، حوصله ندارم…
–
پیرزن مریضم وقتی خوب معاینه شد و نسخه شو گرفت و داشت میرفت، برگشت گفت: آقای دکتر دامادم بود که شبش ماه پیش آووردمش پیشتونااااا، شناختین که کی رو میگم؟ گفتم: نه… گفت که ناخنک داشتااا… گفتم: نه… گفت که یه قطره کوچیک خارجی براش نوشتینااا… گفتم: نه… که گفتین روزی دوبار بریزااااا… گفتم: نه… که گفتین اگه خوب نشد عمل میخوادااااا… گفتم: خب خب … گفت: خوب شد الحمدلله، خداحافظ شوماااااا
–
امشب یه خانمی که چند سال پیش لیزیکش کرده بودم، اومد پیشم و گفت: آقای دکتر از وقتی بدنم ضعیف شده، احساس میکنم چشمام دوباره تار شدن… گفتم: چند وقته بدنتون ضعیف شده؟ گفت: از وقتی بچه شیر میدم. پرسیدم: خب چند وقته بچه شیر میدین؟ گفت: از وقتی زایمان کردم…
ترجیح دادم دیگه سوال نپرسم.
–
یه پسر جوونی اومد پیشم و گفت: چشمم انحراف داره. خوب که معاینهاش کردم و چپ و راستش کردم و بالا و پایین و دور و نزدیک، متوجه شدم بهزور گاهی اوقات چشم چپش بیست سی درجه انحراف بهسمت خارج پیدا میکنه. گفتم: این کمه و اهمیت نداره، بیخیالش شو کسی متوجه نمیشه. گفت: نه خدا وکیلی دکتر جون همین رو درستش کن، دو سه جا رفتم ردم کردن.
نشستم واسهش پذیرش بنویسم و گفتم: تازگیا چقد شرایط استخدام سخت شده. گفت: نه عاموو، دو سه جا خواستگاری رفتم، ولی عروس خانم واسه این چشمام ردّم کردن!
–
امشب یه خانمی را همکارا معرفی کرده بودن که اگه انسداد مجرای اشکی داره مورد عمل جراحی قرار بگیره. خوب که معاینهاش کردم، نتونستم با قاطعیت بگم انسداد داره و پذیرش جراحی واسهش بنویسم؛ بنابراین پرسیدم بیشتر چه مواقعی اشکتون سرازیر میشه. گفت: از خونه که میام بیرون و باد و سرما و گرما به صورتم میخوره. ضمناً آقای دکتر من خیلی آدم حساسی هستم، بهمجردی که اعصابم ناراحت میشه چشمام پر از آب میشه.
گفتم: خب اینا میتونه طبیعی باشه، راستش من هم قانع نشدم مجرای اشکیتون جراحی لازم داشته باشه. گفت: آقای دکتر، کسی تو بهم بگه اشکم سرازیره. منم بیهوا گفتم: تو حالا این عکس رو بگیر و بیا… که یه مرتبه دیدم زد زیر گریه.
خدای من! همین حالا گفته بود اگه کسی «تو» بهش بگه میزنه زیر گریه… این چه اشتباهی بود من کردم؟
که دیدم گفت: آقای دکتر چهارصد میلیون پولای شوهرم رو خوردن رفته. اعصابم داغونه…
خیالم راحت شد و وجدانم آروم گرفت که این دفعه را من باعث و بانی گریهاش نبودم. عکس رو واسهش نوشتم.
–
لابد پیرمرد خسته بود… میفهمی خسته که جواب سوالای من رو اینطوری میداد:
- بفرمایید حاج آقا مشکلتون چیه؟
- این چشمم معلوم نیست چه مرگش شده…
- کدوم یکی؟
- جفتشون بیصاحاب…
- بفرمایید پشت دستگاه…
و پس از معاینه:
- کجا عمل کردین؟
- اینوریه را نمیدونم کدوم قبرستونی بود، اونطرفی هم یه خرابشدهای بود آخه.
- کی حاج آقا؟
- یه هفت هشت ده بیست سی سال پیش…
- حالا مشکلش چیه؟
- میخواد درآد از تو کاسه. یه خریام که میبینم نمیشناسمش.
ترسیدم به من هم یه چیزی بگه، گفتم: این عکس رو بگیرید و بیاین.
- کدوم جهنمدره برم؟
- از منشیام بپرسین…
- …
دکتر علیرضا زندی
چشمپزشک
دانشیار دانشگاه علوم پزشکی اصفهان
Email: dr-zandi@yahoo.com
Telegram: t.me/dr_zandi
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل