بهار در شعر محمود طیاری
بدست پزشكان گيل • 13 ژوئن 2010 • دسته: ویژه نوروز 89تحویل سال
خندهی شکوفه، در صبحگاه بهار
خوابشکن
بالبالِ پروانهی لبهای تو
– پای پرچینِ لب من!
تابستان
با عطر گیلاسهای کوهی
پر رمز و راز
– خانهی پاییزی، در چشمانداز…
زمستان
با گلِ یخ و ریشِ سفید
بر بام سفال
– نردهی شکسته، سیبِ لهیده، تحویل سال!
خرداد ۷۳
جبههی عشق
اگر پلی به میان دلها
زده نشده،
دختر در بنفشهزار چه میکند؟
پسر
در کارزار
چه؟
جبههی عشق
باز است و، یک سرباز
تفنگش را به دلش فروخته!
– گل بنفشه خریده؟
آبان ۷۴
آواز تنهایی
چهار چلچله
به منقار میبرند
باغ شعر مرا، تا نیمکرهی آفتابیِ آن سیهچشمان
آنها برمیگردند
با ترکهی علفیِ نگاهِ تو
به آشیان
تنهایی
آواز میخواند
با زخمی بیدهان
تو
مینوازی مرا
در بهارِ سیاهِ مژگان!
بهار ۷۴
بهسوی مغرب
هفت پَرِ کاه
مانده به غروب
نام تو را به چلچله میگویم
سقفِ نگاهم
آشیانهیخیسِِ جوجکانِِ هنوز بهدنیا نیامده
میشود!
تنها
بهار میشکند
اندوهِ کوهیِ مرا
سیلابهای بهاری
عشق مرا با شکوفهی بادام
میشویند.
چلچله
نام تو را به منقار دارد
و با لبانِ من، بهسوی مغرب بال میزند!
آذر ۷۴
مدال قرمز
بهار
با شانههایبرفی
به پیشواز تابستان میآید
روی سینه
مدالهایی از آلوچهی قرمز
دارد!
عمر من
در کجای آن ایستاده
بیگریز از شاخبنِ پاییز؟
قلههای آبی
شانههایشان خاکی است
و آتشِ دلشان را، تنها آههای زمستانی فرومینشاند!
آبان ۷۴
بیا. بمان… نرو!
زمان
پُر از لحظههای بیتو نیامده است.
بیا، نرو!
خوابِ عقربهها، سنگین…
خیالِ آمدنت به سالهای رفته میماند.
نرو، بمان!
لحظههای لاکپشتی، بهرو افتاده!
بوسههای پرزدار، در آفتابِ مُرده، گرم میشوند.
بیا، نرو!
به غرقابی که مرا بهسوی تو میبَرَد
با ثانیهشمار، پارو میزنم.
بیا، بمان… نرو!
مهر ۸۱
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل