لطایفی از خاطرات طبابت (۲)/ سرُم خوب میرود/ دکتر سیدمحمد گلباغی
بدست پزشكان گيل • 8 سپتامبر 2010 • دسته: دفتر خاطراتبیمار هیستریک
بیماری هیستریک را جمعیتی انبوه از همراهان، در حالی که همگی مضطرب بودند، به اتاق معاینهی اورژانس درمانگاهی در جنوب تهران آوردند. خانمی ۶۵ ساله مینمود که حالتی شبیه به مرگ و احتضار، و چهار دست و پایی فلجگونه داشت. بلافاصله با توجه به شرح حال و معاینهی بهعمل آمده، با تشخیص هیستری، از تزریق آب مقطر زیرجلدی و انواع تزریقات دردناک استفاده شد که البته تاثیری نداشت. اطرافیان بیمار در حالی که هر لحظه به نگرانیشان افزوده میشد، از پرستار درمانگاه چارهجویی کردند. او گفت: «فقط یک نفر میتواند حلال مشکلات باشد.» و اشاره به کمکبهیار تجربی کرد که در گوشهی درمانگاه دم پنجره نشسته بود و دمبهدم سیگار میکشید و بهنظر معتاد نیز میآمد.
همراهان بهسمت او رفتند و عاجزانه «آقای دکتر» گویان از وی تقاضای کمک کردند. او هم بلافاصله بسان یک فوق تخصص متبحر از جا برخاست و بهسمت بیمار رفت. ابتدا بیمار را برانداز کرد، ولی بدن بیمار را نمایشگاهی از انواع ماکول، پاپول، تاول و اکیموز ناشی از انواع تزریقات و تحریکات دردناک بهعمل آمده در درمانگاههای شهر دید. فلذا درمانهای معمول را مکفی و ادامهی آن را بیفایده دانست، رو به اطافیان بیمار کرد و گفت: «من باید اجازه داشته باشم از هر شیوهای که صلاح بدانم کمک بگیرم.» آنها که فرزندان بیمار بودند و خود نیز زن و فرزند داشتند و در این چند روز از کار و زندگی افتاده و هر بار به خیال مرگ و بدحالی شدید وی تا پای مرگ رفته بودند، گفتند: «آقای دکتر، ما دیگر به مرگ او نیز راضی هستیم. هر طور صلاح میدانی عمل کن.»
او با اشاره از آنها خواست که دور بایستند و سپس آهسته در گوش بیمار- بدون آنکه دیگران بشنوند- کلامی رکیک را زمزمه کرد.
بیمار که تا آن موقع چشمانش بسته بود و فقط پلکهایش گاهگاه پرپر میزد، ناگهان پلکهایش باز شد، چشمهایش ورقلنبیده گردید و با گفتن «کپی اوغلی» از جای برخاست و با پای خود راهی منزل شد.
تزریق پنیسیلین
پزشک بیهوشی بنا به درخواست جراح اتاق عمل آمپول سفتریاکسون را کشید و در حال تزریق قبل از عمل بود که ناگهان یادش آمد نکند بیمار به پنیسیلین حساسیت داشته باشد و شاید به سفتریاکسون نیز همینطور. لذا از بیمار پرسید: «آیا تا کنون پنیسیلین تزریق کردهای؟» بیمار گفت: «بله، یک بار تزریق کردهام…» که پزشک بیهوشی بلافاصله و در کسری از ثانیه آمپول را در ورید تزریق کرد. تزریق همان و شوک آنافیلاکتیک بیمار همان. ولولهای در اتاق عمل ایجاد شد. بیمار ایست قلبی- تنفسی کرده بود… اما خوشبختانه بهدلیل حضور متخصص بیهوشی و امکانات احیا و شوک، پس از یک ساعت عرقریزان پرسنل اتاق عمل، برگشت کرد و کاملاً هوشیار شد.
پزشک بیهوشی با گلایه و تا حدودی عصبانیت به بیمار گفت: «آخر نامرد، چرا گفتی قبلاً پنیسیلین تزریق کردهای؟»
بیمار گفت: «آخر شما نگذاشتی کلام من منعقد شود و بهاتمام برسد. خواستم بگویم سال قبل نیز یک بار تزریق پنیسیلین داشتم که دچار شوک شدم و یک هفته تمام در آیسییو در کما بودم!»
ویار پرسش
در یکی از شهرهای استانی همجوار، پزشک جراح در ویزیت صبحگاهی بخش در حضور همراه بیمار دستور ترخیص داده و در مورد پانسمانهای بعدی، حمام، غذا و فعالیت بیمار در منزل موبهمو توضیح داده و برای تکمیل پرونده در حال حرکت بهطرف استیشن پرستاری بود که همان همراه مراجعه و سوالات خود را تکرار کرد. مجدداً برایش توضیح داده شد. موقع حرکت پزشک بهسمت درِ خروجی بخش، یکی دیگر از همراهان به وی نزدیک شد و همان سوالات را تکرار کرد. پزشک گفت: «من دو بار است توضیح دادهام.» ولی او گفت: «ضمن تشکر از زحمات شما، همراه اصلی من هستم.» بهناچار یک بار دیگر به سوالات او نیز پاسخ داده شد.
جراح دیگر حساس شده بود و سعی میکرد چشمش به چشم هیچ همراهی نیافتد که در محوطهی بیمارستان از پشت سر صدایی مهربان و آرامشبخش او را خطاب قرار داد: «آقای دکتر! آقای دکتر!» مردی جاافتاده و محترم بود که گفت: «از اطرافیان بیمار مرخص شده هستم.» و بلافاصله ادامه داد: «شما از متخصصین معروف این شهر هستید. همهجا صحبت از شماست. واقعاً انگشتان شما از طلاست!»
چه سری، چه دمی، عجب پایی! جراح منفعل گردید و آرام شد. وی در ادامه گفت: «خودتان میدانید که مردم این شهر فرهنگ و سوادشان پایین است. اگر میشود، یک بار دیگر نیز وضعیت غذا، حمام و پانسمان زخم را به ایشان (خطاب به همراهی دیگر) بفرمایید.» بهناچار یک بار دیگر جراح، البته بهطور شمرده، برای همراه وی توضیح داد. لیکن هر بار همین آدم محترم تسلسل گفتار پزشک را قطع میکرد و خطاب به همراه میگفت: «هان ببین چهقدر دکتر ناز است! و موبهمو و دقیق جواب میدهد؛ مطالب را خوب گوش بده و در ذهن خود ضبط کن!»
انگار بار سنگینی از دوش پزشک برداشته شده بود… لیکن هنوز از درِ بیمارستان خارج نشده بود که همان فرد بافرهنگ و با سوادِ بالا را دید که صدایش میکرد: «آقای دکتر! خود من هم همین سوالات را در مورد بیمار از شما دارم.» پزشک فقط چند ثانیه به چشمانش زل زد و بی هیچ کلامی، بهسرعت بیمارستان را ترک کرد.
– پرسش بیمار و همراهان وی از پزشک و پرسنل درمانی در مورد بیماری، درمان و دستورات بعد از ترخیص، حق آنان و پاسخگویی نیز وظیفهی پزشک و کادر پزشکی است. هر چند در این سوی قضیه گاه کوتاهی در پاسخدهی یا پاسخ ناقص و از سر بیحوصلگی دیده میشود، اما در آن سو و سرِ قضیه نیز بعضاً افراط و زیادهروی در پرسش صورت میگیرد که بسی ملالانگیز و جانکاه خواهد بود.
سرُم خوب میرود
بیماری تصادفی را به اورژانس بیمارستان آوردند. جوانی موتورسوار بود که در جادهی اطراف زیر چرخ تریلی رفته بود. از بدو مراجعه تقریباً فوت شده بود، چرا که لهشدگی شدید قلب و قفسهی سینه و خونریزی شکمی داشت. اقدامات احیا علیرغم تلاش فراوان کادر پزشکی و پرستاری بیتاثیر بود. پشت درِ اورژانس مملو از جمعیت بود که میخواستند بیمار را ببینند و هر بار مزاحم کار پرسنل اورژانس میشدند. ماموران انتظامی مکرر آنها را بیرون میکردند و در را میبستند.
از یکیشان که آتشش از همه تندتر بود و علاقهی زیادی به شکستن یا باز کردن در داشت، نسبت وی با مصدوم سوال شد که معلوم شد رهگذری است بیکار که از سرِ کنجکاوی و تماشاست که جوش میزند. لیکن اکثر مردم از همولایتیهای مصدوم و همینطور از دهات مجاور از همهی جهات اربعه بودند که بهمصداق «چو عضوی بهدرد آورد روزگار، دگر عضوها را نماند قرار» حضور بههم رسانده بودند.
ناگهان آرامشی موقتی بر جوّ اورژانس حاکم شد. گفتند رییس طایفه آمده است. وی پیرمردی ناتوان بود که قامت خود را بهزحمت حین راه رفتن نگاه میداشت و توسط دو نفر که زیر بغلش را گرفته بودند حمایت میشد. بهسمت مصدوم رفت و بیآنکه از پزشک معالج جویای حال وی شود و نتیجهی درمان را بپرسد، نگاهی «عاقل اندر سرُم» به محفظهی حجیم یک کیلویی (یک لیتری) بالای سر بیمار انداخت و جریان شوت مایع سرم را از طریق ست سرم به بدن مصدوم مشاهده کرد. آنگاه با رضایت و اطمینانی کامل، سه بار انگشتان دست خود را در فضا و بهسمت خیل جمعیت بهصورت نیمدایرهای حرکت داد و همزمان این کلام نیز از قول وی توسط همراهانش خطاب به جمعیت اعلام شد: «بروید به خانههایتان. سرُم یاخچی گدیر!» (سرُم خوب میرود!)
جمعیت بلافاصله با آرامش بهسمت خانههایشان روان شدند؛ درست در همان لحظه که پزشک اورژانس دیگر متن گواهی فوت را تکمیل کرده و جسد آمادهی انتقال به سردخانه بود!
– سرُمشناسی تخصصی است که اکثر همراهان مدعی دارا بودن آن (بهطور خداداد) هستند. بههمین خاطر دایماً به پرستار بخش در مورد کارکرد سرم گزارش میدهند و با اضطراب از کار نکردن، سرعت کم یا زیاد قطرات یا وجود حباب هوا یا خون در «ست سرم» گلایه میکنند و اگر از این نظر مطمئن شوند، آرامشی مییابند و بهجای وظیفهی بیدارباش، تا صبح در کنار بیمار به خواب خوش فرو میروند!
در فرهنگ عامه، سرُم درمان اول اکثر دردها و بیماریهاست!
دکتر سیدمحمد گلباغی
متخصص جراحی
نشانی: رشت، چهارراه گلسار، ساختمان پزشکی سهیل
تلفن: ۷۲۲۷۴۳۳
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل
سلام
مطالبتون رو خوندم ، دیدم نمیشه تشکر نکرد ! فقط می تونم بگم ممنون . . .