برای این ماه چه کتابی پیشنهاد میکنید؟/ نگران نباش/ دکتر مهران قسمتیزاده
بدست پزشكان گيل • 8 سپتامبر 2010 • دسته: کتاببروز آشفتگی در هیچ خانهای ناگهانی نیست؛ بین شکاف چوبها، تای ملافهها، درز دریچهها و چین پردهها غبار مینشیند، بهانتظار بادی که از دری گشوده به خانه راه بیابد و اجزای پراکندگی را از کمینگاه آزاد کند…
روایت آشفتگی مهمترین مشخصهی رمان «نگران نباش»، دومین رمان مهسا محبعلی، نویسندهی جوان کشور ماست. وی در این رمان شما را با زبان کوچه و بازار جوانان نسل ۵۰ و ۶۰ کشور آشنا میکند.
راوی داستان دختر معتادی است از خانوادهای متمول ولی ویران شده. وی با رفتوآمد مکرر بین رویا و واقعیت، دیروز و امروز، یک روز تهران را در هنگام وقوع زلزلهای چند ریشتری که نظم شهر را بههم زده روایت میکند.
پلهها زیر پایم جرق جرق میکنند. زرت پلههای گرد چوبییی که مامان ملوک اینقدر بهشان مینازید دارد درمیرود. شاید یک ساعت دیگر، شاید هم همین الان. با این رقص بندرییی که زیر زمین راه افتاده بعید نیست همین الان پلهها از زیر پایم دربروند.
تقابل نسلها از دغدغههای اصلی نویسنده در این رمان است. وی که معتقد است با سرعت گرفتن تغییرات در جامعهی بشری، دیگر تغییر نسل هر ۱۰ و شاید هر ۵ سال رخ میدهد، به اختلاف رفتار نسلهای قدیم و جدید میپردازد. البته او مقایسهی خود را فقط به اختلاف بین والدین و کودکان منحصر نمیکند بلکه به اختلاف رفتار متولدین دههی ۵۰ و ۶۰ نیز توجه دارد، گرچه خود معتقد است نسل شصتیها را اصلاً نمیفهمد.
خواندن تکهای از روایت مربوط به راوی که خواهر متعلق به نسل پنجاه و برادر نسل شصتی است، خالی از لطف نیست:
آرش آخرین تکهی پیتزا را میبلعد. خوب است همیشه اینقدر پیتزا سفارش میدهد که صبحانه هم داشته باشد. یک سیگاری از توی هزارمین جیب جلیقهاش درمیآورد و آتش میزند. دود را از لای دندانهایش میمکد و نفسش را حبس میکند. سیگاری تا کمر سرخ میشود. میدهدش به من.
یک کام کوچولو میگیرم و پسش میدهم:
– چرا چس دود میکنی؟
چشمهایم را میبندم.
– چیه؟ باز امروز قرصاتو پشتورو خوردی؟
یک کام دیگر میگیرد. و چشمهایش را تنگ میکند… آرش سرش را میآورد جلو، دم گوشم زمزمه میکند:
– تهران داره بندری میزنه تا هرچی نامرد و آشغال و عوضیه از شهر بزنه بیرون.
یک نخ سیگار از جیب هزار و سوم شلوارم بیرون میآورم.
– که چی بشه؟
– چی بشه؟ زکی! خب شهر میافته دست ما.
…
– از کجا معلوم آشغالها و عوضیها نمونن تو شهر؟
– هه… آدم نامرد که وانمیسته، میزنه به چاک… جیگرداراش وا میاستن.
یک لبخند پت و پهن مینشانی روی صورتت و چشمهای شهلایت از کیف لبپر میزنند. کاش همهچیز همینطوری بود. کاش من هم چند سال دیرتر بهدنیا میآمدم. کاش من هم توی مدرسهی غیرانتفاعی درس میخواندم، دانشگاه آزاد میرفتم و راه به راه سیگاری بار میزدم. آن وقت الان حتماً همراهت میآمدم میدان محسنی تا لاستیک آتش بزنیم، سنگر ببندیم و شهری را که زده به سرش و دارد بندری میرقصد بهدست بگیریم. از خودمان هم نپرسیم چه گهی داریم میخوریم.
اما آنچه در این کتاب پررنگتر از همهچیز خود را نشان میدهد، اعتیاد به مواد مخدر است. بیشتر شخصیتهای این رمان جوانان ولگرد و خیابانگرد و معتادی هستند که برای هیچ چیزی ارزش قایل نیستند و مهمترین تغییر در روند زندگی روزانهی آنان حرکت بین دو سوی اعتیاد یعنی خماری و نشئگی است؛ روندی که زلزله و آشفتگی تهران نیز قادر به ایجاد تغییر در آن نیست بلکه سببی است برای اینکه آنان خود را آزادتر احساس کنند و صدا در دهند: «نترسید، نترسید، شهر در دست ماست.»
این کتاب که جایزهی بهترین رمان را به انتخاب منتقدان و نویسندگان مطبوعات در سال ۱۳۸۷ بهدست آورده بود، از پرفروشترین رمانهای ایرانی بود که در سال ۱۳۸۸ منتشر شد.
دکتر مهران قسمتیزاده
نشانی: سیاهکل، کلینیک حافظ، تلفن: ۳۲۲۳۲۰۰-۰۱۴۲
Email: mg2251343@yahoo.com
نگران نباش
مهسا محبعلی
نشر چشمه، چاپ پنجم زمستان ۱۳۸۸
۱۴۷ صفحه، ۳ هزار تومان
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل