برای این ماه چه کتابی پیشنهاد میکنید؟/ عشق و نفرت در نمایشنامههای اشمیت/ دکتر مهران قسمتیزاده
بدست پزشكان گيل • 19 آوریل 2011 • دسته: کتابقبل از معرفی کتاب میخواهم به همهی شما همکارانی که بین بیمارانتان وقت کردهاید و این یادداشت را میخوانید توصیهای بکنم: اگر خواستید یک متن داستانی بخوانید اما وقت کم داشتید، حتماً نمایشنامه بخوانید، به چند دلیل: اول اینکه اکثر نمایشنامهها آنقدر کوتاه هستند که در یک نوبت میشود آنها را خواند؛ ویژگیای که با مشغلهی زیاد همکاران و خطری که خوانندگان پرمشغله را همیشه تهدید میکند- یعنی به پایان نبردن ناگزیر یک داستان بلند در یک نوبت و فاصله افتادن بین نوبتهای مطالعه در اثر مشغلهی زیاد و در نهایت دلزدگی ناشی از این فاصلههای مکرر در مطالعهی آن- بهخوبی مقابله میکند. دوم اینکه بیشتر متن نمایشنامهها را گفتوگوهای بازیگران نمایش تشکیل میدهد که خواننده را از زیادهگوییهای تفسیرگونهی نویسنده که بهعنوان دانای کل میخواهد خواننده را به همان سمتی که خود میخواهد بکشاند خلاص میکند و این یعنی حظ کامل بردن خواننده از استنباط مستقیم خود از روند و مناسبات داستان. حال اگر نمایشنامهی خوبی هم برای خواندن انتخاب کرده باشید، میتوانید مطمئن باشید با خواندن آن از دنیای علایم و نشانههای بیماری- که شاید بیشتر زندگی و تفکر ما پزشکان را در روز معطوف خود میسازد- بهنحو معجزهآسایی نجات یافتهاید.
اگر توصیهی اول مرا قبول کردید، دومی را هم بپذیرید که خواندن نمایشنامههای اریک امانوئل اشمیت، فیلسوف، نویسنده و نمایشنامهنویس فرانسوی است که تاکنون چندین نمایشنامهی وی از جمله «خرده جنایتهای زناشوهری»، «عشق لرزه»، «نوای اسرارآمیز» و «مهمانسرای دو دنیا» در ایران روی صحنه رفته است.
او فیلسوفی است که فلسفهاش را در قالب داستانها و نمایشنامههایش بیان میکند. وی خود در این مورد میگوید:
بهنظر من ادبیات بهترین راه انجام کار فلسفی است. بهعبارت دیگر، یک نوشتهی فلسفی مثل مقاله، رساله یا حتی یک خطابهی دانشگاهی فلسفی بهترین راه فراگیری فلسفه نیست، هر چند که همهی اینها به نوع خود مفیدند. چرا؟ چون در واقع در زندگی روزمره است که ما از خودمان سوالات فلسفی میکنیم. از صبح تا شب، مدام از خودمان میپرسیم که آیا درست است اینطور یا آنطور رفتار کنیم یا آیا درست است که به این چیز یا آن چیز اعتقاد داشته باشیم یا نه، آیا درست است که این ارزش را برتر از آن یکی بدانم یا نه، آیا زندگی من باید تحت ایمان به خدا هدایت شود یا نه، چه چیزی را باید به فرزندانم یاد بدهم و کلی سوال اینچنینی. تمام طول روز از خودمان سوال فلسفی میکنیم اما فلسفی بودن سوال را فراموش میکنیم. من معتقدم که باید در زندگی سوالات فلسفی پرسید و برای من، رمان یا نمایشنامه بهترین راه این کار است. زندگی را توسط شخصیتهایی با گوشت، خون و احساس نشان میدهم؛ شخصیتهایی که در موقعیتهای پیچیدهی درونی زندگی میکنند و مجبورند که در این موقعیت فوری و حیاتی سوالات فلسفی مطرح کنند.۱
اما نمایشنامههای اشمیت چند مشخصهی ویژه دارد:
همهی آنها در مورد احساسات بشری و به نثری ساده نوشته شده است و در اکثر آنها نویسنده تلاش دارد از اصل غافلگیری خواننده استفاده کند و بههمین دلیل خواندن آنها با لذتی خاص همراه است و اکثر آنها پایان خوشی ندارد. اشمیت خود در این مورد میگوید:
داستانهای من پایان خوشی ندارند اما همیشه با برانگیختن نوعی احساس پایان میپذیرند. حسی که بهوجود میآید و در این حس همیشه امیدی هم وجود دارد. البته این به این معنا نیست که آثار من «پایان خوشی» دارند، یعنی منظورم این است که از نظر هالیوودی و آمریکایی اتفاقاً پایان خوبی ندارند. من اصلاً دلم نمیخواهد که خواننده را دچار مشکل کنم بلکه میخواهم او را در مشکل غرق کنم تا در آن غوطهور شود و دستانش بهاصطلاح گلی و آلوده شود و بعد میگویم بفرما، این هم از طناب، بگیر تا غرق نشوی. بهعنوان نویسنده همیشه به اخلاقیات پایبند بودهام و اینطور نبوده که خواننده را به امان خودش ول کنم. همیشه مشکلی وجود داشته و معنا و علاقهای هم در آن نهفته بوده است. پایان داستانها اغلب در بیرحمی و ابهام است اما هیچگاه پایان داستانهایم نیهیلیستی یا منفی نبوده است. همیشه داستان اینطور به پایان میرسیده که زندگی ارزش زندگی کردن را دارد و نگاه مثبتی در پایان داستانهایم وجود دارد. پس میشود گفت که داستانهای من از نگاه سنتی بله، «پایان خوشی» دارند.۲
عشق لرزه
بیشتر داستانهای جاویدان ادبیات جهان دربارهی چند احساس مهم بشری نوشته شدهاند که از میان آنها عشق، نفرت و غرور نقش پررنگتری دارند؛ احساساتی گرم و آتشین که هر یک بهتنهایی میتوانند بحرانهایی اساسی در زندگی انسان بهوجود آورند. اشمیت که به ساده و موجز نوشتن شهره است در این اثر خود با دیدی فلسفی به این احساسات متفاوت و معارض میپردازد و در خلال روابط افراد نمایش، به ارتباط این احساسات با یکدیگر و اثرگذاری آنها بر زندگی انسانها میپردازد.
دیان «عاشق» ریچارد است، اما وقتی متوجه میشود که احساسشان همان شور قبلی را ندارد، بهجای در میان گذاشتن خالصانهی احساسش با ریچارد، با «غرور» با او برخورد میکند و چون غرور اجازه نمیدهد عشقش در رفتارش منعکس شود، رفتاری غیرمتعارف از او سر میزند که زلزلهای در زندگی آنها بهوجود میآورد که ناشی از عشق است، اما منجر به «نفرت» میشود.
زنی که فقط به نیروی عشق سرپاست، وقتی این عشق رو ناگهان ازش میگیرن، برای اینکه نیفته باید این احساس رو با احساس قوی دیگهای جایگزین کنه یعنی نفرت. شما دارین انتقام میگیرین… حق هم دارین. نفرت احساس خوبیه، گرمه، محکمه، مطمئنه. درست برعکس عشق، در نفرت آدم شک و تردید به دلش راه نمیده. هرگز. من هیچ احساسی به وفاداری نفرت ندیدم. تنها احساسیه که به آدم خیانت نمیکنه.
خرده جنایتهای زناشوهری
اشمیت بهخاطر این کتاب جایزهی فرهنگستان تئاتر فرانسه را در سال ۲۰۰۱ بهدست آورد. او در این نمایشنامه باز هم به عشق میپردازد اما اینبار از زبان زن و شوهری که پس از سالها زندگی، احساس خود را بازنگری میکنند. وی در این نمایشنامه از زوال عشق میگوید و از تمایل انسان به این که معشوق خود را آنگونه بیند که میخواهد؛ تمایلی که در طول زندگی زناشویی ادامه مییابد و شاید بیشترین ضربه را به عشق و زندگی مشترک میزند. در این داستان نیز تمایل اشمیت به غافلگیر کردن خواننده کاملاً احساس میشود؛ غافلگیری که خواندن متن نمایشنامه را جذابتر میکند.
«خرده جنایتهای زناشوهری» داستان زوجی است که احساس میکنند چیزی غیر از عشق آنها را به ادامهی این زندگی چندین ساله وادار کرده است: بررسی چندینبارهی این احساس از دید این دو نفر که یکی مرد نویسندهای است که بر اثر ضربه به سرش بیهوش شده و پس از مدتی در حالی به هوش میآید که مدعی است حافظه اش را از دست داده است و دیگری همسر اوست که روایت خویش را از حادثه و زندگی گذشتهی مشترکشان برای وی بازگو میکند؛ روایتی که شاید بر واقعیت تطابق نداشته باشد و…
نوای اسرارآمیز
موضوع اصلی این نمایشنامه هم عشق است، اما اینبار اشمیت از زاویهی دیگری بدان مینگرد: زاویهی خیانت و همچنین نیاز انسان به تداوم عشق و عاشق بودن. در این نمایشنامه نیز، اشمیت تمایل خود به غافلگیری خواننده را بهخوبی ارضا میکند.
دو مرد، «زنورکو» (نویسندهی برندهی جایزهی نوبل) و «لارسن» (که خود را روزنامهنگار معرفی میکند) به بهانهی انجام یک مصاحبه پرده از رازهای عشقی همدیگر برمیدارند و بیرحمانه به هم حمله میکنند و در نهایت…
اگر کمی از آن را با هم بخوانیم، خالی از لطف نیست:
زنورکو: دوازده سال؟ این دیگه اسمش عشق نیست، تنبلیه. شما فکر میکنید قوی هستید چون در یک همجواری حیوانی زندگی میکنید، مثل گاوها توی یک اصطبل، اما روزمرگی دیوارهای فاصله رو برنمیداره، برعکس دیوارهای عظیم نامریی بهوجود میآره، دیوارهای شیشهای، که هر روز بلندتر میشن، در طول سالها ضخیمتر میشن، و زندانی درست میکنن که توش آدمها هر روز همدیگرو میبینن ولی دیگه هیچوقت به هم نمیرسن. روزمرگی! شفافیت زندگی! ولی این شفافیت کدره. آه عشق باشکوهی که در عادت به خواب میره، عشق باشکوهی که به فرسودگی اجازه میده نفوذ کنه، آره عشق باشکوهی که از خستگی، از جورابهایی که بوی گند میده، انگشتهای تو دماغ، باد در کردن زیر ملافه تشکیل شده.
لارسن: آدم وقتی زندگی رو دوست نداره به درجات والا پناه میبره.
زنورکو: و آدم وقتی تعالی را دوست نداره تو لجن زندگی فرو میره.
…
لارسن: شهامت! شهامت قبول کردن تعهد، اعتماد کردن. شهامت اینکه دیگه مرد رویایی نباشید بلکه مرد واقعی باشید. میدونید معنی صمیمیت چیه؟ معنیش چیز دیگری نیست مگر آگاه بودن به حدود توانای خود. باید با قدرت خود برای همیشه وداع گفت، و باید این مرد حقیر رو نشون داد بدون اینکه سرتون رو پایین بندازید اما شما از صمیمیت فرار کردید تا هرگز با ضعفهای خودتون روبهرو نشید.
۱ و ۲٫ گفتوگوی اختصاصی اشمیت با سعید کمالی دهقان، روزنامهی کارگزاران، ۱۴ مرداد ۱۳۸۷
دکتر مهران قسمتیزاده
نشانی: سیاهکل، کلینیک حافظ، تلفن: ۳۲۲۴۲۰۰-۰۱۴۲
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل