برای این ماه چه کتابی پیشنهاد میکنید؟/ از تنهایی تا مسخ انسانها/ دکتر مهران قسمتیزاده
بدست پزشكان گيل • 1 ژانویه 2011 • دسته: کتابخرده نان
خدابیامرز پدرم، وقتی در سال ۵۴ خانهاش را در ناحیهای دور از مرکز شهر ساخت، کوچهی ما ۱۲-۱۰ خانه داشت با جمعیتی حدود ۵۰ نفر. البته خیلی از زمینهای آن کوچه هم خالی بود. تقریباً همهی خانهها یکطبقه بود و ویلایی. بعد از مدتی «همکوچه بودن»، همهی همسایهها همدیگر را میشناختند و با هم رفت و آمد داشتند یا حداقل عیدها همه به دیدن هم میرفتند. با گذشت زمان نزدیکیها بیشتر شد و اگر شادی برای خانوادهای پیش میآمد بقیه هر جور بود سعی میکردند در شادیاش سهیم شوند و اگر غمی بود، همه متاثر. این طرز زندگی نزدیک به هم مشکلاتی هم داشت: دخالتها در زندگی همدیگر هم بود اما بالاخره تعداد «افراد مهم زندگی» هر کس در زندگی به ۵۰-۴۰ نفر میرسید. اما حالا چی؟ آیا ما بیش از ۶-۵ نفر دور و بر خود داریم؟
یادم میآید در آن کوچه، بهجز من دو پسر همسن و سال من بودند که ما هر کدام یک سوی کوچه مینشستیم اما بهسرعت همدیگر را پیدا کردیم. (یادم نیست زحمتش را خودمان کشیدیم یا پدر و مادرانمان.) بعد از آن همیشه با هم بودیم؛ با هم مدرسه میرفتیم، با هم در خانه درس میخواندیم و در کوچه فوتبال بازی میکردیم. اما حالا در همان کوچه بهجای خانههای ویلایی، اغلب آپارتمانهای ۴ طبقه سبز شده و در هر آپارتمان تقریباً نصف جمعیت آن روزهای کوچه زندگی میکنند. اما با اینکه فاصلهی فیزیکی خانوادهها کم شده، دیگر از آن صمیمیت خبری نیست. در این آپارتمانها خیلیها همدیگر را نمیشناسند و آشناییها هم در حد سلام و علیک شده. دیگر در فصل درس و مدرسه بچهها را نمیبینی با هم به مدرسه بروند و پدر و مادرها بچهها را مدرسه میبرند. در فصل بازی و تابستان صدای بچهها از کوچه نمیآید. بچهها کامپیوتری شدهاند، مادرها «فارسی وانی» و پدرها هم…
حالا اگر شما هم این احساس نوستالژیک را به زندگی گذشته دارید، بهتر است نمایشنامهی «خرده نان» را بخوانید. نویسندهی فرانسوی آن، لویی کالافرت، در سال ۱۹۷۸ برای این نمایشنامه برندهی جایزهی ایبسن شد و در سال ۱۹۸۴ بهخاطر مجموعه آثارش جایزهی بزرگ شهر پاریس و در سال ۱۹۹۲ جایزهی بزرگ ملی ادبیات فرانسه را دریافت کرد. در این نمایشنامهی کوتاه یک زن و شوهر که در شبی آرام در آپارتمانشان به «زندگی بیسر و صدای خود» مشغولاند و گرم گفتوگوی معمول، ناگهان متوجه وقوع حادثهای در راهپله و آپارتمان بغلی میشوند.
البته «فاصله و جدایی مردم از هم» تنها موضوع این دیالوگها و این نمایشنامه نیست. نویسنده در این کتاب کوتاه- ۵۰ صفحه در ترجمهی فارسی- به خیلی چیزهای دیگر هم اشاره کرده است: آرامشطلبی و انفعال و رخوت زندگی روزمره، بر باد رفتن امیدهای جوانی، ترس و بیمسوولیتی اجتماعی و…
بهقول ناشر کتاب:
لویی کالافرت با زبانی ساده از زندانی که انسانها برای خود ساختهاند و از آرزوهای بر باد رفتهشان سخن میگوید. بیتفاوتی انسانها نسبت به آنچه در خارج از زندگی و عادات روزمرهشان رخ میدهد خواننده را به خود میآورد و منقلب میکند.
و این همه فقط از طریق دیالوگ این زن و شوهر انتقال مییابد و نویسنده بهعنوان سوم شخص فقط برای توصیف حرکات فیزیکی آنها حضور دارد.
این نمایشنامه را در مدت کوتاهی میشود خواند ولی شاید برای مدتها عبارات آن از ذهن پاک نشود.
گیرنده شناخته نشد
نویسندهی داستان، زنی امریکایی و ویرایشگر و نویسندهی تبلیغات بود. او این داستان را در سال ۱۹۳۸ و بهگفتهی خودش براساس نامههای واقعی نوشت؛ ۱۹ نامه که در مدت دو سال بین دو دوست و شریک رد و بدل میشود که یکی در امریکا بهسر میبرد و دیگری از سال ۱۹۳۲ (سالهای ظهور نازیسم در آلمان) به میهن خود مهاجرت کرده است.
در این نامهها که وظیفهی روایت داستان را برعهده دارند، چگونگی تاثیر نازیسم بر زندگی افراد آن دوره بهخوبی نشان داده میشود. این نامهها نشان میدهند که یک ایدئولوژی چگونه قادر است افکار یک ملت را مسخ کند و چگونه میتواند با تاثیرگذاری بر حتی خصوصیترین بخش زندگی افراد– رابطهی عاشقانهی مخفی– روابط انسانها را دگرگون کند.
زیبایی این داستان وقتی خود را بهرخ میکشد که واقعیتی مبهم– چگونگی مسخ یک ملت بزرگ توسط پیشوایی بیمار- را حداکثر در دو پاراگراف نشان میدهد:
مارتین آلمانی که زمانی در امریکا- مهد دموکراسی- زندگی میکرد، پس از مدتی زندگی در آلمان در مورد هیتلر میگوید:
این آدم مردم را بهمعنای واقعی مسخ میکند. قدرت بیانش شبیه خطیبهای بزرگ متعصب است… مردم به هیجان آمدهاند و در خیابانها و مغازهها میبینم که ناامیدی و سرافکندگی خود را مانند جامهای فرسوده دور انداختهاند. دیگر احساس شرمساری نمیکنند و دوباره به آینده با خوشبینی مینگرند و امیدوارند بهزودی فقر و فلاکت پایان پذیرد. چیزی در حال شکلگیری است که خودم هم نمیدانم چیست. سرانجام رهبری یافتهایم. با اینحال گاهی اوقات با احتیاط در دلم میگویم: تمام اینها ما را به کجا خواهد کشاند؟ گاهی انسان برای غلبه به ناامیدی و یاس به راههای احمقانهای متوسل میشود.
و سپس در نامهی بعد همین فرد که حالا کاملاً مسخ شده و در خدمت نظام جدید است، به شریک یهودی خویش مینویسد:
ایکاش میتوانستم نشانت دهم– نه وادارت کنم که ببینی– چگونه آلمان با فرماندهی رهبر عالیقدرش از نو متولد شده است.
اما حکایت این ۱۹ نامه و داستان کوتاه فقط آن نیست که در بالا نوشتم؛ حکایت عاشقانهای را هم در این ۵۲ صفحه خواهید خواند که شما را تحت تاثیر قرار خواهد داد و اما در پایان…
دکتر مهران قسمتیزاده
نشانی: سیاهکل، کلینیک حافظ، تلفن: ۳۲۲۴۲۰۰-۰۱۴۲
خرده نان (نمایشنامه)
لویی کالافرت
برگردان: شهلا حائری
نشر قطره، چاپ اول ۱۳۸۶
۵۰ ص، ۷۰۰ تومان
گیرنده شناخته نشد
کرسمن تایلور
برگردان: شهلا حائری
نشر قطره، چاپ اول ۱۳۸۳
۵۲ ص، ۵۰۰ تومان
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل