پزشکان گیل

ماهنامه جامعه پزشکی گیلان

ضد خاطرات/ دکتر مسعود جوزی

بدست • 22 نوامبر 2010 • دسته: سرمقاله

الف: خاطرات پراکنده
۱٫ آقای الف ساعت ۳۰/۹ شب نوبت کولونوسکوپی دارد. سر ساعت به مطب مراجعه می‌کند ولی می‌بیند چهار بیمار دیگر نیز دقیقاً در همان ساعت نوبت مشابهی دارند. بیمار و همراهش متعجب از این‌که چرا برای پنج بیمار پنج نوبت متفاوت با فواصل نیم ساعته داده نشده، تا ساعت ۳۰/۱۱ روی صندلی آهنی و ناراحت مطب منتظر می‌مانند.
۲٫ خانم ب که از دیشب ناشتا بوده ساعت ۸ صبح به‌اتفاق همسرش (که او نیز از محل کارش مرخصی گرفته) در بیمارستان حاضر است تا آندوسکوپی شود. ۸ به ۹، و ۹ به ۱۰ می‌رسد. پرسنل خبر می‌دهند که با آقای دکتر تماس گرفته‌اند و ایشان فرموده‌اند کاری پیش آمده و تشریف برده‌اند تهران.
۳٫ خانم پ یک هفته است که به‌دلیل سکته‌ی مغزی در آی‌سی‌یوی بیمارستان خصوصی بستری است. پزشک معالج اول صبح برگه‌ی ترخیص را امضا می‌کند ولی چون بیمار مشکل ریوی داشته و تا کنون چند بار نیز توسط پزشک مربوطه ویزیت شده، ایشان نیز باید حکم ترخیص را تایید کنند. ساعت ۲ بالاخره پزشک مربوطه سر می‌رسد. یکی از همراهان که از پرسنل آی‌سی‌یو اجازه گرفته برای پرسش در مورد چگونگی وضع ریوی بیمار و پیگیری‌های بعدی نزد پزشک مربوطه بیاید، پس از امضای برگ ترخیص، خود را معرفی و پرسش را مطرح می‌کند. پزشک مربوطه به‌جای پاسخ، نگاه غضب‌آلودی به پرسنل آی‌سی‌یو می‌اندازد و می‌گوید: «برای همینه که می‌گم همراها رو راه ندین!»
۴٫ همان همراه با احساس عمیق اهانت‌دیدگی از آی‌سی‌یو بیرون می‌آید و تلفنی جریان را برای شوهرش که تصادفاً پزشک است تعریف می‌کند. پزشک دوم با آی‌سی‌یو تماس می‌گیرد و گلایه می‌کند ولی پزشک مربوطه، بدون کمترین پوزش‌خواهی پاسخ می‌دهد: «اصلاً مریض شما از اول هم مشکل ریوی نداشت!» پزشک دوم با تعجب می‌پرسد پس چرا این نکته در ویزیت‌های قبلی (هر یک به نرخ ۲۵ هزار تومان) در پرونده قید نشده بود، ولی پاسخ روشنی نمی‌شنود.
۵٫  آقای ت در راه اتاق عمل است تا به‌دلیل شکستگی پا جراحی شود. خبر به یکی از بستگانش می‌رسد که او هم تصادفاً پزشک است. پزشک مربوطه با عجله (به‌قول گیلک‌ها «هولانه») خود را به بیمارستان و اتاق عمل می‌رساند. جراح مربوطه که «گان» پوشیده و دستکش هم به‌دست کرده، با دیدن همکار کمی دست‌پاچه و معذب می‌شود: «اِاِاِ… مریض شماست؟ فکر کنم با گچ گرفتنم مشکلش حل بشه!»

ب: تاریخ را فاتحان می‌نویسند
می‌توانید این چند خاطره را به‌حساب نوعی جوابیه به «لطایفی از خاطرات طبابت» دوست و برادر بزرگ‌ترم، دکتر گل‌باغی عزیز (ص ۵۱ همین شماره) بگذارید. در واقع دو نکته سبب نوشتن این چند خط شد:
اول: به‌مصداق این‌که « تاریخ را همیشه فاتحان می‌نویسند»، قوم مغلوب (در این‌جا بیماران و همراهان‌شان) معمولاً چاهی نمی‌یابند تا سر به‌درون آن برند و از برخی کژرفتاری‌های برخی همکاران‌مان فریادی کشند یا حتی آهی برآورند (مگر این‌که گاه گوشه‌ای از این ناگفته‌ها و نادیده‌ها به‌دست روزنامه‌نگاری، برنامه‌نویس صدا و سیمایی یا فیلم‌سازی برسد که در آن صورت معمولاً روایت با چنان بزرگ‌نمایی‌ها یا افسانه‌پردازی‌هایی درمی‌آمیزد که اصل قضیه لوث می‌شود).
دوم: باز هم از بین جامعه‌ی پزشکی کسانی خاطرات خود را می‌نویسند که از اکثریت پاک و اخلاق‌گرای این جامعه هستند و آن اقلیت کژرفتار (یا حتی در موارد معدودی «گنگستر») چنان در تاریکی طی طریق می‌کنند که خبر باز نیاید.
مشکلات اخلاق پزشکی طیف گسترده‌ای را در بر می‌گیرد: از یک بدسلیقگی در نوبت‌دهی به بیماران تا اعمال جراحی غیرضروری و زیان‌آور… فرق دو سر این طیف آن است که بدی رفتارهای گنگسترگونه را همه می‌دانند و حتی در این زمانه‌ای که «ایمان فلک رفته به باد»، دست‌کم به‌عنوان «جوک» در محافل دوستانه نقل می‌کنند (و البته متاسفانه می‌خندند) ولی آن سر طیف که شامل انواع بی‌احترامی به شخصیت بیماران و همراهان آنان (در لفظ عام «مردم») است، دیگر چنان قبح خود را از دست داده که تقریباً به‌چشم نمی‌آید.
ادعای اخلاق‌گرایی و قصد موعظه ندارم و تا همین‌جا هم به‌نظر زیاده‌روی کرده‌ام، ولی فعلاً جز گفتن و بازگفتن آن‌چه بر دل سنگینی می‌کند راهی نمی‌یابم. می‌دانم در این زمانه‌ی بی‌اخلاق شاید به‌مصداق «اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی…»، بند کردن به «اخلاق پزشکی» را آدرس عوضی دادن بدانید، ولی نمی‌شود ما از عالم و آدم طلب راستی و درستی داشته باشیم و خود ناراست و نادرست باشیم. از اول هم قرار بود ما راه سبز را زندگی کنیم.

برچسب‌ها: ٬

یک دیدگاه »

  1. دکتر جان قانون جنگل همین است. بیمه و وزارت و فلان زورشان به فلان همکار می رسد، فلان همکار یا زورش به آنها نمی رسد یا نمی خواهد درگیر شود، به بیمار و همراه زورش می رسد. بیمار هم هرجا دستش برسد تلافی میکند و این سیکل ادامه پیدا میکند. و هرکسی این وسط میتواند هرکس دیگری را مقصر بداند. اما قضیه شتر و گردن کج است.

دیدگاه خود را بیان کنید.