دور دنیا در یک ماه/ دکتر علیرضا مجیدی
بدست پزشكان گيل • 20 دسامبر 2010 • دسته: يک پزشکهورمون اعتمادساز
۴/۲/۸۹٫ دیشب مطلب جالبی در مورد هورمونی خواندم که نقش زیادی در زندگی ما بازی میکند. این هورمون «اکسیتوسین» نام دارد.
تا همین چند وقت پیش، دانشمندان عملکرد این هورمون در فرایند زایمان و تسهیل شیردهی را تنها کارهای مهم اکسیتوسین میدانستند. در کتاب زیستشناسی دورهی دبیرستان یا تکستبوکهای پزشکی تا چند سال پیش هم آنچه در مورد اکسیتوسین نوشته میشد، صرفاً همینها بود. اما در عرض دههی گذشته، ما شناخت جدیدی دربارهی این هورمون پیدا کردهایم. اکسیتوسین حالا یک لقب جدید پیدا کرده است: «هورمون اعتمادساز»! پژوهشگران میگویند این هورمون میتواند حرفهای دوستان، غریبهها و حتی دولتمردان را برای ما باورپذیر کند!
بیایید ببینیم، قضیه چیست:
دختری که به همه اعتماد میکند!
ایزابل یک دختر ۹ سالهی مبتلا به «سندرم ویلیامز» است. این سندرم یک اختلال نادر ژنتیکی است که علایم خاصی دارد. مبتلایان به این سندرم، تاخیر در تکامل فیزیکی و جثهی کوچکی دارند. اما چیز جالبتر در مبتلایان به این سندرم این است که آنها به صورت بیمارگونهای به همه اعتماد میکنند. آنها بهطور عجیب و غرببی هیچ هراس جمعی ندارند و به همهی مردم چه دوست و چه آشنا علاقهمند میشوند!
دانشمندان عقیده دارند که علت این رفتار عجیب بیماران مبتلا به سندرم ویلیامز این است که ناحیهای از مغز آنها که وظیفهی تنظیم ساخت اکسیتوسین را بهعهده دارد، دچار مشکل است. همین مساله باعث میشود که از لحاظ فیزیولوژیک، اعتماد نکردن برای این بیماران غیرممکن شود.
همین مساله باعث شده است که مادر ایزابل دچار مشکل شود، چون او باید به دخترش اعتماد نکردن را آموزش دهد. گرچه سایر مشکلات ناشی از سندرم در ایزابل تا حدی حل شده و مثلاً علیرغم مشکل شناختی بیماران ویلیامز، او توانسته است خواندن را فرابگیرد، اما مشکل اعتماد بیجا در او باقی است و مادرش علیرغم تلاشهایی که کرده است، نتوانسته بر این مشکل فیزیولوژیک فایق آید.
هورمون اعتمادساز
پل زاک پژوهشگری است که تعدادی از اطفال مبتلا به سندرم ویلیامز را مورد بررسی قرار داده و اعتماد بیجا را در همهی آنها مشاهده کرده است. در مغز سالم، اکسیتوسین تنها بهدنبال رخدادهای عینی که اعتمادبرانگیز باشند، ترشح میشود. مثلاً وقتی کسی لبخند به لب بیاورد یا کلاهش را به احترام شما از سر بردارد یا تعارف کند که پیش از او وارد اتاقی شوید، مغز شما این هورمون را ترشح میکند و باعث میشود که از ترسی که برای تعامل با دیگران داریم، کاسته شود و احساس کنیم شخصی که روبهروی ماست، یک تهدید نیست. بهموازات متابولیزه شدن اکسیتوسین هم این اعتماد تکانهای از بین میرود.
اما اگر در نتیجهی یک سری اختلال، سطح بالای اکسیتوسین در مغز وجود داشته باشد، این سیستم اعتماد همچنان به کار خود ادامه میدهد و خاموش نمیشود.
آیا فرایندهای بیولوژیک میتوانند روی اعتماد ما به دولتمردان تاثیر بگذارد؟!
زاک نخستین بار وقتی به مکانیسم فیزیولوژیک اعتمادساز علاقهمند شد که در پژوهشی که روی میزان اعتماد ملتها و میزان پایداری سیستم اقتصادیشان انجام میشد، مشارکت کرده بود. این مطالعه نشان میداد هر چقدر میزان اعتماد بیشتر باشد، وضعیت اقتصادی ملت هم بهتر میشود.
اینجا بود که زاک به این فکر افتاد که روی راههایی که میتوان اعتمادسازی را دستکاری کرد، تحقیق کند. در سال ۲۰۰۱ او با استفاده از اسپریهای اکسیتوسین بررسی کرد که آیا دادن اکسیتوسین میتواند منجر به تغییر تعامل با غریبهها شود یا نه. بله! افشانهی اکسیتوسین واقعاً میتوانست موجب اعتماد به بیگانهها شود، طوری که ۸۰ درصد دانشجوهایی که تحقیق رویشان انجام میشد، با احتمال بیشتری حاضر میشدند به افراد کاملاً ناآشنا پول قرض بدهند!
اینجا بود که ایدهی عجیب و غریبی به فکر زاک رسید؛ ایدهای که در حد داستانهای فانتزی و کمیک بود: آیا میشود قرصهای شادیآوری درست کرد و با یک لیوان آب به خورد ملت داد و آنها را به دولتشان علاقهمند کرد؟!
بله! اگر این فکر به ذهن ماها متبادر میشد، سعی میکردیم آن را با کسی مطرح نکنیم، چون میترسیدیم پشت سرمان حرفهایی بزنند! اما زاک جرات به خرج داد و بهطور عملی فکرش را در جریان رکود اقتصادی آمریکا مورد بررسی قرار داد.
زاک ۱۳۰ فرد عادی را انتخاب کرد، به بینی نیمی از آنها اکسیتوسین اسپری کرد و به نیم دیگر تنها اسپری دارونما داد. معلوم شد افرادی که اکسیتوسین گرفتهاند، اعتماد بیشتری به دیگران و حرفهای دولتشان پیدا کردهاند!
زاک مکانیسم فیزیولوژیک عدم اعتماد به دولتمردان را در جریان وضعیت بد اقتصادی و دورهی رکود اینگونه توجیه میکند: در این دورههای سختی، مردم دچار استرس و اضطراب طولانی میشوند و همین استرس و اضطراب موجب میشود سطح اکسیتوسین مغز بسیار پایین بیاید.
اکسیتوسین در فرایند اعتماد نقش دارد اما نباید در نقش آن بزرگنمایی کرد
اما مارگارت لوی، استاد دانشگاه واشنگتن و سیدنی که بیشتر دورهی زندگی حرفهایاش را صرف مطالعهی مکانیسم اعتماد کرده است، عقیدهی مخالفی دارد. او عقیده دارد که بیولوژی و هورمون اکسیتوسین نقش جزیی در اعتماد یا عدم اعتماد دارد و اعتماد از بالا به پایین صورت میگیرد نه از پایین به بالا.
بر اساس تئوریای که یک استاد دانشگاه هاروارد به نام رابرت پوتنام در کتابی با عنوان «بولینگ تنها: فروپاشی و احیای جامعهی آمریکا» ارایه کرده بود، اعتماد به دولت از نهادهای پاییندستی شروع میشود. یعنی وقتی شهروندان یک جامعه به همسایهها، مدیران ادارهها یا روسای باشگاههای فوتبال بتوانند اعتماد کنند، این اعتماد به دولتمردانشان هم تسری پیدا میکند.
اما خانم لوی عقیده دارد که اعتماد از بالا به پایین شکل میگیرد، یعنی دولتها برای اعتمادبرانگیزی باید ارزش اعتماد داشته باشند و با انجام کارهایی که مورد نظر مردمشان است، این حس و حال را ایجاد کنند.
صرفنظر از اینکه اعتماد به دولتها از پایین به بالا شکل بگیرد از بالا به پایین، مطالعهی فرایند اعتماد از منظر جامعهشناسی و دانش زیستی بسیار حایز اهمیت است، چون اعتماد نقش کلیدی در موفقیت یک جامعه در ابعاد مختلف مثلاً بعد اقتصادی دارد.
خلق یک باکتری با ژنوم صددرصد مصنوعی
۳۱/۲/۸۹٫ حدوداً ۲۰ سال پیش داستان علمی- تخیلیای خواندم با عنوان «خدایگان جهان خُرد». در این داستان محققی موفق میشود در آزمایشگاه باکتریهایی درست کند که با سرعتی باورنکردنی تقسیم میشوند و همزمان تکامل مییابند. او در عرض چند سال موفق میشود موجوداتی هوشمند خلق کند… ظاهراً خواب نویسندهی این داستان در حال تعبیر شدن است:
خبر داغی که دیروز سر و صدای زیادی بهپا کرد، این بود که دانشمندان برای نخستین بار موفق به ایجاد شکل مصنوعی حیات شدهاند. آنها موفق شدهاند یک باکتری مصنوعی بسازند.
ارگانیسم جدید بر اساس باکتریای ساخته شده است که در بزها منجر به التهاب پستان میشود، اما ژنوم این ارگانیسم جدید، کاملاً صناعی تهیه شده است. محققان این ژنوم را با استفاده از مواد شیمیایی در آزمایشگاه ساختهاند.
DNA از ۴ باز آلی به نامهای آدنین، گوانین، سیتوزین و تیمین ساخته شده است. این بازها بهاختصار A، G، C و T نامیده میشوند. محققان با استفاده از این ۴ باز، روی DNAی باکتری خود، ایمیل گروه را درج کردهاند تا نشانی بر صناعی بودن این باکتری باشد و در باکتریهای حاصله از تقسیم این باکتری هم بتوان نشانی از آفرینندگانش یافت.
۲۰ دانشمند با صرف ۱۰ سال وقت و ۴۰ میلیون دلار بودجه موفق به این کار شدهاند که لحظهای تعیینکننده در زیستشناسی محسوب میشود. کریگ ونتر که یکی از پیشگامان تحقیق در زمینهی ژنتیک در آمریکاست و رهبری تیم خالق این باکتری را برعهده داشته، امیدوار است این کار آنها در آینده منجر به ایجاد باکتریهایی شود که بتوانند سوختهای زیستی بسازند یا دیاکسید کربن جوّ را جذب کنند یا به ساخته شدن واکسنها کمک کنند.
ونتر ۶۶ ساله بیش از هر چیز بهخاطر نقشش در پروژهی ژنوم انسان مشهور است. وی در سال ۲۰۰۸ از سوی مجلهی تایم بهعنوان یکی از افراد تاثیرگذار جهان برگزیده شد.
البته این کار منتقدانی دارد. بعضی از گروههای مذهبی این اقدام را محکوم کردهاند. آنها نگران هستند که شکل مصنوعی حیات از کنترل خارج و منجر به فاجعهی زیستمحیطی شود یا از آن در ساخت سلاحهای بیولوژیک سوءاستفاده گردد. بعضیها هم از اینکه ونتز به خود اجازه داده است کاری خداگونه انجام دهد، ناخشنود هستند.
نتایج این تحقیق برای اولین بار در مجلهی «ساینس» بهچاپ رسیده است. دکتر ونتر عقیده دارد که کار آنها هم از نظر علمی و هم از نظر فلسفی گام مهمی بهشمار میرود و دیدگاهش را در زمینهی تعریف حیات و چگونگی عملکرد آن تغییر داده است.
چگونه نقاشی و عکاسی پرتره در خدمت روانپزشکی و روانشناسی درآمد
۱۰/۳/۸۹٫ بشر از قدیمالایام کنجکاو بود که شواهد و بازتاب آشفتگی ذهن و جنون را در چهرهی آدمها جستجو کند. این ایده که ساختمان چهره میتواند شواهدی از ویژگیهای ذهنی را بازتاب دهد، منجر به پیدایش دانش «چهرهشناسی» یا اصطلاحاً Physiognomy شد. این دانش نخستین بار در یونان باستان شکل گرفت. آنها برای فهم چرایی جنون، تصویر دیوانگان را مورد مداقه قرار میدادند.
پرترهی مردی که توهم داشت که یک فرمانده نظامی است
پیداست که قبل از پیدایش عکاسی، تنها راه ثبت چهرهی مجنونها کشیدن پرترهی آنها بود. در نتیجه رفتهرفته شکلی از روانشناسی هنرمندانه پا گرفت که نقطهی اوجش را باید پرترههای یک نقاش فرانسوی به نام تئودور گریکولت دانست. او ۱۰ پرتره از بیماران دچار اختلال روانی کشید که هر یک مبتلا به نوع خاصی از بیماری روانی بودند. اما دقیقاً بازهی زمانی که در آن گریکولت شروع به کشیدن پرترههای خاصش کرد، مصادف شد با طلوع آفتاب عکاسی. بعضی از اشخاص تاثیرگذار و در گاهی موارد بدنامِ دانش روانشناسی و روانپزشکی در همین دوره اوج فعالیت خود را تجربه کردند.
روانشناسی انگلیسی به نام فرانسیس گالتون و جرمشناسی ایتالیایی به نام سزار لومبورسو از پیشگامانی بودند که سعی میکردند با عکاسی از مجرمها و تبهکاران، رابطهای بین ساختمان صورت و جمجمه و میل به تبهکاری پیدا کنند. البته هر دوی این اشخاص متهم هستند که فکر اصلاح نژاد انسان در سر میپروراندند و از عکسهای خود علاوه بر مقاصد آکادمیک بهصورت غیرعمدی بهعنوان ابزاری موثر برای تبلیغ ایدهشان استفاده میکردند.
عکاسی از دیوانگان در قرن نوزدهم در بیمارستانهای روانپزشکی بسیار شیوع پیدا کرد. بیمارستان «بتلم» لندن بهصورت سیستماتیک از بیمارانش در هنگام پذیرش عکس میگرفت. بسیاری از این عکسهای در یک کتاب معروف کالین گیل و رابرت هوارد منتشر شدند.
مردی که مبتلا به تمایل وسواسی به سرقت (Kleptomania) بود
البته عکسهایی که در طول تاریخ ماندگار شد و تاثیر بیشتری گذاشت در بیمارستانی در پاریس به نام بیمارستان «ساپتریه» به دستور نورولوژیستی به نام ژان ژاکوب شارکو گرفته شد. او محقق خستگیناپذیر بیماریهای عصبی و پزشکی بود که توانست بهصورت قابل اعتمادی پیوندی بین آسیبهای سیستم عصبی و علایم و نشانههایشان برقرار کند. در این فرایند، عکاسی از ارزش بسیار زیادی برخوردار بود و بهعنوان ابزاری هم بهمنظور پژوهش و هم آموزش مورد استفاده قرار میگرفت، تا آن اندازه که استودیوی عکاسی بیمارستان مبدل به یک واحد پزشکی بیمارستان شد. اما جالب است بدانید که تنها عکسهایی در تاریخ تصویربرداری از بیماران دچار اختلال روانپزشکی یا بیماری عصبی مشهور شدند که متعلق به آن دسته از بیماران بودند که هیچ مشکل واضح بدنی و پاتولوژیک نداشتند.
پرترهی زن مجنون
در زندگی روزمره ممکن است، بارها و بارها از کنار بعضی چیزها و عقاید و اسامی و اصطلاحها بگذریم و بهخاطر اینکه آنها در زندگیمان کاملاً معمول و عادی شدهاند، لحظهای به تاریخچه و ماهیتشان فکر نکنیم. هیستری (Hysteria) اصطلاحی است آشنا برای پزشکان؛ اصطلاحی که البته بر اساس متون جدید دیگر وجود خارجی ندارد و به طیفی از اختلالات روانپزشکی دیگر تجزیه شده است، اما همچنان بهصورت خودمانی و در بخشهای اورژانس آن را میشنویم.
بهصورت خلاصه هیستری را میتوان شامل دو دستهی اختلال تجزیهای و شبهبدنی دانست. در اختلال تجزیهای بیمار دچار فراموشی میشود، هویت دیگری اختیار میکند یا دچار مسخ شخصیت میشود. همهی اینها در شرایطی رخ میدهد که هیچ پاتولوژی ارگانیکی در کار نیست. اما در اختلال شبهبدنی بیمار مجموعهای از علایم را از خود بروز میدهد که باز ناشی از مشکل بدنی خاصی نیست. مثلاً بیمار ممکن است از درد یا فلج ناگهانی پاهایش شکایت کند، از درد سینه و تپش قلب و تنگی نفس شاکی باشد، انقباضات کاذب شبیه تشنج داشته باشد یا همهی آزمایشها و بررسیهای رادیولوژیک را برای پی بردن به منشأ یک بیماری مرموز درونی بگذارند و سر آخر مشخص شود که در واقع هیچ بیماری خاصی ندارد.
همانطور که گفته شد، آن دسته از عکسهای تاریخی از بیماران مشهور شدند که متعلق به همین دستهی بیماران هیستریک بودند. شارکو عکسهای جالبی از این بیماران گرفت. او عکسهایی از انقباضات عجیب و غریب و شکلهای خاصی که این بیماران به بدنشان میدادند و گسسته شدن آنها از دنیای بیرون میگرفت. عکسهای او حتی از دید زیباییشناسانه آدم را بهیاد فیگورهای هنرپیشههای تئاتر میاندازند. حتی بعضی از این عکسها ارزش کارت پستال شدن را هم داشتند.
در این میان زن هیستریکی به نام آگوستین یک ابرستاره محسوب میشد. او به بدن خود موقعیتی میداد که به او حالتی بین عکس یک فرشته و یک عکس اروتیک میداد. این عکسها نهتنها در درسنامههای پزشکی بارها منتشر شدند، بلکه حتی در میان عموم هم راه یافتند.
برای مشاهدهی منابع و ارجاعات مقالات فوق میتوانید به نسخهی الکترونیک آنها در وبلاگ «یک پزشک» مراجعه کنید.
دکتر علیرضا مجیدی
Website: http://www.1pezeshk.com
Email: alirezamajidi@gmail.com
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل