نامزدهای انتخابات نظام پزشکی، از حرف تا عمل
بدست پزشكان گيل • 18 جولای 2017 • دسته: تاريخ پزشکی٬ تیتر اول٬ يک پزشکنه هر که چهره بر افروخت، دلبری داند
دکتر کاووس باسمنجی
این یادبود زیبا نخستین بار در سال ۱۳۸۷ نوشته و منتشر شد. کجا؟ نمیدانم. در این فرصت، تماس با دکتر باسمنجی عزیز میسر نشد. فقط بخوانید و افسوس و حیرت… (م. ج)
صبح زودِ روزی بیخورشید. میانه پاییز سال ۱۳۷۰. جمعی کثیر. شمارشان از حساب بیرون. حوالی میدان فداییان اسلام که پیشتر نام شاپور بر خود داشت. «هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان». دکتر ایرج فاضل، وزیر علوم و بهداری دولتهای انقلاب، اینجاست. دستمالی بر چهره گرفته و چشم پنهان کرده. آن سوی ترک، پرفسور شمسالدین مفیدی. با دیدگانی خونبار. به روزگاری نه چندان دور، وزیر علوم پهلوی دوم بوده. جمع، سخت ناهمگون است؛ مردی سالخورده با صورتی سهتیغه و کراوات پییر کاردن، سر بر شانه جوانی گذاشته که ریشی انبوه بر چهره و اُورکتی سبز و شلواری نظامی به تن دارد. هر دو زار میگریند. «زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه».
آیندگان و روندگان، به شگفتی در جمع نامتجانس مینگرند. تابوت از در بیرون میآید. جمع، تهلیلگویان تشییعش میکنند. همه میدانند که از شمار چشم سرشان یک تن کم شده و از شمار چشم دلشان، هزاران بیش. بسیاریشان، اما، نمیدانند آن پیرمرد که در تابوت آرمیده، پدر شهید است. ناخدایی شهید. در خلیج نیلگون همیشه فارس، یکه و تنها تیغ بر روی ناوگان حرامیان ناپاک بعث کشید. مردانگی چنان از پدر آموخته بود که- به آیین دریاسالاران اسطورهها- تا دم واپسین عرشه کشتی ترک نگفت. کشتی، کفن و خلیج فارس، مزار جاودانهاش شدند. لابد امشب پدر را در آسمانها پیشواز خواهد رفت. تابوت بر دوش جمع میرود و در بهشت زهرا به خاک میپیوندد. «سنگی بر گوری». محمدعلی حفیظی.
اسم شادروان دکتر محمدعلی حفیظی، در حافظه آنان که گوشه چشمی به سیاست و بازیهای نه چندان پاکیزهاش دارند، با ماجرای اعتصاب پزشکان در روز ۲۳ تیرماه سال ۱۳۶۵ گره خورده است. نگاه خود من به آن اعتصاب معروف، نابجا و بدفرجام، در این بیست و دو سالی که از وقوعش میگذرد، عوض نشده: وقتی غریبه بر روی آب و خاک آدم شمشیر کشیده، خودی باید دندان بر جگر بگذارد و از کارهای افراطی- هر چند مشروع- پرهیز کند. وقتی جوانان برومندمان هزار هزار در خون میغلتند، شاید بهتر آن باشد که احقاق حقوق صنفی را به دورانی کمآشوبتر موکول کرد. این حرف سر جای خود، اما جفاست در حق محمدعلی حفیظی که گمان بریم او فقط و فقط دبیر کل سازمانی بود که تصمیم گرفت از ساعت هشت صبح آن روز به مدت بیست و چهار ساعت مطبها، مؤسسات پزشکی و بیمارستانها را تعطیل و بیماران اورژانس را بهرایگان درمان کند.
قطعاً همگی شنیدهاید که در دو دوره نخست انتخابات نظام پزشکیِ پس از پیروزی انقلاب اسلامی، در سالهای ۱۳۵۹ و ۱۳۶۳، زندهیاد حفیظی به دبیر کلی سازمان نظام پزشکی برگزیده شد، ولی شاید نشنیده باشید هنگامی که دبیر کل شد، هر روز از صبح علیالطلوع تا پاسی از شب، پشت میز ریاست تشکل صنفی سپیدجامگان مینشست و با دلسوزی پدرانهای به گرفتاریهای همکارانش در گوشه و کنار این مملکت میرسید و بیتعارف و رودربایستی و بیپروای منافع شخصی، به رویارویی برمیخاست با هر که خیال زیر پا گذاشتن حقوق صنف را در سر داشت.
حفیظی و آرایی که در انتخابات نظام پزشکی سال ۱۳۶۳ آورد، تا اطلاع ثانوی، تکرارناشدنیاند: از شش هزار و پانصد نفر پزشک تهراننشین آن روز، افزون بر نود درصدشان در انتخابات شرکت کردند و تقریباً همهشان به حفیظی رای دادند. یادمان باشد که امروز، نظام پزشکی استان تهران بیش از سی و پنج هزار عضو پزشک دارد که کمتر از بیست درصدشان پای صندوق رای انتخابات نظام پزشکی میروند و هیچ نامزدی هرگز بیش از دو هزار رای نمیآورد؛ یعنی محبوبترین پزشک این مُلک، به کمتر از شش درصد آرای همکارانش دل خوش میدارد. بر این قرار، بد نیست از خودمان بپرسیم این ما سپیدجامگانیم که عوض شدهایم یا مشی و مسلک حفیظیهاست که به وادی خاطرههای غبارگرفته و به عالم انقراضی ابدی تبعید شده؟
محمدعلی حفیظی. چه جادویی در این نام بود که اسلاف ما تنبلهای بیاعتنا به مردمسالاری و گریزان از مشارکت در کار جمعی را، بی تبلیغ و هیاهو، جملگی پای صندوق انتخابات میکشاند؟ آیا این نبود که پس از سالها تکیه بر کرسی ریاست دیرپاترین دانشکده پزشکی کشور و بعد از چهل سال طبابت در عالیترین سطح تخصصی، مطبش اتاقکی بود حقیر در جنوب شهر تهران؟ آیا این نبود که آشنایی و رفاقتش را با ارشدترین مدیران سیاسی و اقتصادی مملکت به هیچ میگرفت و خود را پست نمیکرد تا از این رهگذر، آلاف و الوفی بر هم زند؟ آیا این نبود که بعد از دو دوره سکانداری قدیمیترین و پرآوازهترین تشکل صنفی کشور، نه از رفقا سهامی بهرسم هدیه در بیمارستانهای خصوصی پذیرفت و نه با بده بستان با رقبا وام و امتیازی برای خود در محافل دولتی دست و پا کرد؟ آیا این نبود که از سازمانی تشریفاتی و زینتالمجالس، نهادی کارآمد و نیرومند آفرید؟ آیا این نبود که سازمان سیاستزده شبهدولتی دوره منوچهر اقبال را- که دبیر کل فرمایشیاش با توشیح «ملوکانه» منصوب میشد- بر قله رفیع استقلال صنفی نشاند؟ نمیدانم، ولی این را میدانم و میدانیم که حفیظی پاک به سازمان آمد و پاکتر از سازمان رفت.
در این میان، شعارهای حمایت از پزشک عمومی و مردم مظلوم و اقشار آسیبپذیر بود که گوش فلک را کر میکرد و به ازایش، در بیمارستانهای خصوصی صورتحسابهایی نجومی به دست بیمار میدادند که شمردن ارقام کار ریاضیدانان بود. بیمارستان بود که چپ و راست در شهرک غرب علم میشد، دی کلینیک بود که پشت سر هم در شمال شهر تهران به راه میافتاد و سهامشان ملک طلق همانانی میشد که پیشتر حفیظی را از زمره «شیاطین از خدا بیخبر» نامیده بودند. ایکاش قانون اساسی حکم میکرد نه فقط داراییهای رهبر، نمایندگان مجلس، رییسجمهور و وزرا که اموال همه بزرگان ایرانزمین، حتی در نهادهای غیردولتی، قبل و بعد از تصدی سمتشان تقویم شود. تا سره از ناسره باز دانسته شود. «تا سیهروی شود هر که در او غش باشد».
حافظ فرمود که «نه هر که موی سر بتراشد قلندری داند» و انگلیسیزبانان گفتهاند که نه هر آنچه میدرخشد، از جنس طلاست. با رد و بدل کردن پیامک و یقهدرانی در مدح جامعه مدنی، صندوق رأی سازمان لبریز نخواهد شد و با لفاظیهای توخالی، از نسل ابتر نامزدهایی منتظرالوزارت یا دایمالریاست، محمدعلی حفیظی برنخواهد خاست. نسلی ابتر که به زبان، ادعای مشارکت حداکثری میکند و در عمل، وقتی وزارت بهداشت مهلت ثبتنام نامزدها را یک هفته تمدید میکند تا بلکه- برای آبروداری جلوی صنف کلهپز و لولهکش هم که شده- چهار نفر بیشتر نامزد انتخابات شوند، از دست قانونشکنی وزارت به قوه قضاییه عارض میشود.
راز ماندگاری محمدعلی حفیظی، شاید، در همین باشد؛ در یکی بودن ظاهر و باطنش، در یکی بودن صورت و سیرتش، کلام و کردارش. محمدعلی حفیظی ماندگار است، در قلبهای ما سپیدپوشان؛ حتی اگر در تالاری عظیم و نورافشان از آن چیزها به گردنش نیاویخته باشند. «خدایش رحمت کُناد که بزرگمرد دانشی بود».
قضا و قدر است یا جاهطلبیهای بیپایان سیاسی یا زیادهخواهیهای مالی بیمارگون، اگر اوضاع به همین منوال پیش برود امیدی به تغییر وضع و سطح مشارکت پزشکان در انتخابات پیش روی نظام پزشکی نیست و بعید است که از چاه سازمان و شورایعالی آتی- رییس کل هر که باشد- آبی برای هفتاد هزار پزشک عمومی و باقی شهروندان درجه دوی سامانه بهداشتی و درمانی ما درآید. ما هم که بخیل نیستیم؛ نان برای دیگران که دربیاید کینه به دل نخواهیم گرفت.
با اینهمه ناامید نیستم. آیه یاس نمیخوانم. دور، دوری است باطل، اما شکستنی. تقصیر را هم یکسر بر گردن صاحبمنصبان گذشته، حال و آینده سازمان نمیاندازم. «هر چه هست از قامت ناساز بیاندام ماست». از بیحالی و انفعال خود ما. از رأی ندادن و نامزد نشدن خود ما. افلاطون در رساله جمهوری- انگار خطاب به مایی که انتخابات را در پیش داریم- نوشته تویی که در بازی انتخابات شرکت نمیکنی، لیاقتت همین است که کوچکتر از تو بر تو فرمان براند.
«گر تو نمیپسندی، تغییر ده قضا را». رأی بدهیم. کسی چه میداند؛ شاید این بار نه تشنگان قدرت را، که شیفتگان خدمت را بر مسند سازمانمان نشاندیم. کسانی از جنس محمدعلی حفیظی را. حفیظی، اگر بود، جز این نمیخواست.
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل