بهیاد مهندس حسن پیروزی/ دکتر ابوالقاسم پیروزی
بدست پزشكان گيل • 11 ژانویه 2011 • دسته: یادبودهفدهم تیرماه ۱۳۸۹ هتل کادوس رشت پذیرای جمعی از فرهیختگان علمی و فرهنگی شهر رشت و سراسر کشور بود که برای بزرگداشت یکی از مبارزان قدیمی میهنمان گرد آمده بودند؛ مردی که بیش از ۱۷ سال از عمرش را در زندانهای آریامهری گذرانده و کمتر از یک ماه پیش (۲۲ خرداد) درگذشته بود. متن زیر گوشهای از زندگانی این «کهنه سرباز» آزادی است که بهقلم دکتر ابوالقاسم پیروزی (برادرزادهی ایشان) نوشته و در آن جمع خوانده شد.
مهندس حسن پیروزی در سال ۱۲۹۹ در رشت متولد شد. سالهای کودکیاش را در زادگاهش گذراند و دوران آموزش ابتدایی را در مدارس شمارهی ۲ عنصری و کوروش به پایان رساند و وارد دبیرستان شاهپور شد. در سال ۱۳۱۸ در رشتهی علمی دیپلم گرفت و برای ادامهی تحصیل وارد دانشکدهی کشاورزی کرج شد.
او که در این دوران سری پرشور داشت، در دانشکده فعالیتهای علمی، ادبی و اجتماعی خود را آغاز کرد و رفتهرفته زمزمههای اعتراض به شرایط موجود را با انتقاد از اساتید حکومتی و رفتارهای نادرست کادر دانشکده سر داد، و این سرآغاز فعالیتهای سیاسی او بود که منجر به تعلیق یکسالهی او از تحصیل شد. پس از راهیابی دوباره به دانشکده، سرانجام با فراز و نشیبهای فراوان در ۱۳۲۴ مدرک مهندسی کشاورزی را دریافت کرد و پس از استخدام در وزارت فرهنگ، برای مدت یک سال به آموزش در دبیرستانهای شهر شاهرود پرداخت. در سال ۱۳۲۵ به رشت بازگشت و در دبیرستانهای شاهپور و شاهدخت به تدریس علوم طبیعی و گیاهشناسی مشغول شد.
در سال ۱۳۲۶ بههمراه ۱۶ نفر از فرهنگیان رشت بهدلیل مخالفت با برخی از اقدامات حکومت، از کار معلق و به تهران تبعید شد و از آنجا نیز به کرمانشاه اعزام گردید و تا سال ۱۳۲۸ به تدریس در مدارس آن شهر پرداخت. مدتی بعد بهعنوان بازرس ادارهی حرفه و هنر وزارت فرهنگ مشغول به کار شد و در پی کودتای ننگین سال ۱۳۳۲ بار دیگر دستگیر شد و به زندان افتاد.
در سال ۱۳۳۴ از زندان رهایی یافت و در همین هنگام بود که با بانویی از اهالی تهران پیمان زناشویی بست و درست در همین دوران بود که از کار معلق شد. در سال ۱۳۳۶ به ابرقوی فارس تبعید شد و یک سال بعد، محاکمه و به ۱۰ سال زندان محکوم گردید. در سال ۱۳۴۲ و در دوران نامتناهی زندان، همسرش که هیچ امیدی به نرمش او در برابر رژیم نمیدید، با همهی عشق و علاقهای که به یکدیگر داشتند، به اصرار مهندس از او جدا شد.
در سال ۱۳۳۶ از زندان قصر به زندان فلکالافلاک خرمآباد لرستان تبعید شد و یک سال بعد با تنی بیمار و رنجور آزاد گردید. پس از آزادی برای مدتی به رشت آمد و پس از چند ماه به تهران بازگشت و در انتشارات فرانکلین در کنار تنی چند از بزرگان ادب و اندیشه همچون استاد محمود بهزاد به کار ویراستاری مشغول شد.
در سال ۱۳۵۰ برای چندمین بار دستگیر شد و این بار به ۳ سال زندان محکوم گردید و به زندان وکیلآباد مشهد فرستاده شد و پس از طی دوران محکومیت آزاد گردید. در بهمن ۱۳۵۷ در آستانهی پیروزی انقلاب، در فهرستی که ساواک در جراید انتشار داد نام او نیز با عنوان مخالف نظام سلطنت درج گردید و تحت پیگرد قرار گرفت، ولی پیش از هر گونه اقدامی، رژیم شاه ساقط شد.
او ۱۷ سال از بهترین سالهای زندگیاش را در زندانهای رژیم شاه گذراند و از آرمانهایش که همانا احیای کرامت انسان بود، دست نشست.
در سالهای پس از انقلاب برای مدتی در دانشگاه علامه طباطبایی مشغول به کار شد و در سال ۱۳۶۲، بدون در نظر گرفتن سالهای رنج و زندان، بازنشسته شد و پس از آن با دریافت حقوقی ناچیز دوران بازنشستگی را گذراند. او که در راه باورهایش تمامی جوانی خود را فدا کرده بود، هرگز از مال دنیا اندوختهای برنچید و دوران کهولت را به خواندن و نوشتن و بازنگری ایام رفته گذراند و در تمامی سالهای پیری در کنار خواهر صبورش فرخنده پیروزی، که او نیز زخم ایام ستمشاهی را بر تن داشت، زندگی را سپری کرد.
از او کتابی دربارهی کشت و بازاریابی چای انتشار یافته و مقالات و نوشتههای ارزشمندی در زمینههای سیاسی، اجتماعی، فلسفی و تاریخ معاصر بر جای مانده که امید است در آیندهای نزدیک امکان چاپ آنها فراهم گردد.
در سال ۱۳۸۱ برای آخرین بار به رشت سفر کرد اما همواره امیدوار بود که حالش بهگونهای بهبود یابد که بار دیگر در هوای زادگاهش نفسی تازه کند.
سرانجام اندوه یاران رفته و عوارض سالهای شکنجه و زندان، جان نازکش را تا بدان پایه آزرد که رفتهرفته توان راه رفتن از او سلب شد، و کمی بعدتر توان سخن گفتن را نیز از دست داد. حالا دیگر خواهر غمخوارش نیز بهعلت بیماری، توان پرستاری او را نداشت. در این میان، این خواهرزادههای مهربانش فرهنگ، فرخ و فروغ خداشهری بودند که با همیاری همسران و فرزندانشان، پرستاری و غمخواری ایام رنجوری او را برعهده گرفتند و با همت و غیرتی مثالزدنی او را تیمارداری کردند تا آن هنگام که در منزل ابدیاش آرام گرفت و تن خسته از رنج ایام رهاند.
یاد و خاطرهاش گرامی، که زندگی را دوست داشت و آن را میستود.
از یادداشتهای مهندس حسن پیروزی:
زمانی جهان را سفید و سیاه میدیدم. همهچیز یا بد بود یا خوب. بینابینی وجود نداشت. خوب ماندنی بود و بد رفتنی. و شگفتانگیز اینکه گاهی خوب یکشبه بد میشد و بد یکشبه خوب. ولی حالا به این باور رسیدهام که نباید همهچیز را سیاه و سپید دید؛ بهخصوص در مورد آدمها؛ آدمهایی که نقشی در تاریخ داشتند و دارند.
قفس
(برای رنجهای برادر)
محمدباقر پیروزی (فرزین)
نالهها دارم به لب، در کنج زندان قفس
لرزه افتد از فغان من به ارکان قفس
داغ دیدار گل رویش مرا پژمرده کرد
بس که ماندم آه بر لب، در زمستان قفس
من به درد خویش میسوزم به کنج غم، ولی
سوزدم جان، طعنههای پاسبانان قفس
یک نفس هم از نسیمی بوی گل ناید، دریغ
میشوم پرپر چو گل در برگریزان قفس
با قفس خو کرده مرغم، ماندهام بیآشیان
آشیان دارم، ولی در کنج ویران قفس
سوخت جانم، ز آرزوی دیدن رخسار دوست
لیک بینم روی دشمن، روی دربان قفس
مردمان گویند: مهمان چند روزی بیش نیست
از چه عمری من بمانم خسته، مهمان قفس؟
روزگاری داشتم در پای گل بس نغمهها
ای دریغ اکنون منم، مرغ غزلخوان قفس
نالهی مرغ قفس سوزی دگر دارد، ولی
کی کند تاثیر بر جان نگهبان قفس
غم مخور «فرزین» و دلخوش باش با اندوه دوست
آید آن روزی که ریزد اصل و بنیان قفس
۲۷/۷/۱۳۴۳
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل
سلام من یکی از همکلاسی های خانم فروغ خداشهری دوره راهنمایی مدرسه آناهیتاسمنگان بودم.
امیدوارم مرا به خاطر داشته باشند. اگر مایل بودید با ایمیلم تماس بگیرید.
َamirreza.1997@yahoo.com’
سلام خوشحالم که پس از سالها شما منو پیدا کردید.به امید دیدار شنیدن صدای شما هستم.میتونید لطف کنید وباشماره ۷۷۹۰۷۷۲۳بامن تماس بگیرید متشکرم
سلام خانم معماریان بنظر میاد ایمیل شما اشتباه باشه من نتونستم باشما ارتباط بگیرم لطفا اگه تونستید بامن تماس بگیرید.ممنون میشم