پزشکان گیل

ماهنامه جامعه پزشکی گیلان

ظهور و سقوط بت اعظم/ دکتر مسعود جوزی

بدست • 14 مارس 2012 • دسته: سرمقاله

۱٫ حضرت سعدی می‌فرماید: «دو چیز طیره‌ی عقل است: دم فروبستن/ به وقت گفتن، و گفتن به وقت خاموشی.» حالا گیر قضیه این‌جاست که خودت تشخیص بدهی وقت دم فروبستن است اما دوستان به‌زور بخواهند به حرفت بیاورند. (آن‌جا که دشمنان به‌زور آدم را به حرف می‌آورند قضیه‌ی دیگری است که جای بحثش این‌جا نیست.) خیلی بخواهم خلاصه‌اش کنم این می‌شود که این روزها ما سرمقاله نوشتن‌مان نمی‌آید، دوستان محبت و متلک و اصرار که: بنویس! چاره گمانم این است که بنده هم مثل جناب سعدی (که به‌نظرم باهوش‌ترین شاعر تاریخ ایران‌زمین باشد) به‌جای سرمقاله، داستان و سفرنامه تحویل‌تان بدهم، علی‌الخصوص که اواخر شهریور جای‌تان خالی یک هفته‌ای «آذربایجان گردی» کردیم و در استان‌های اردبیل و آدربایجان‌های شرقی و غربی شگفتی‌ها دیدیم. اما در این یکی دو صفحه که همه‌اش را نمی‌شود تعریف کرد، این یکی را سوغات داشته باشید:

۲. این عکس دو نفره که می‌بینید، سمت راستی که منم؛ سمت چپ هم یکی از خدایانی است که حدود ۳۰۰۰ سال پیش در جانب شرقی آذربایجان بزرگ می‌پرستیده‌اند. این حکایت هم که می‌خواهم تعریف کنم، داستان همین خداوندگار یا «بت اعظم» است که الان در قامت سنگ‌افراشته‌ی سرگشته‌ای در جایی سرپا ایستاده است که احتمالاً اسمش را هم نشنیده‌اید و من هم تا پیش از این سفر اخیر نشنیده بودم. حالا هم که برای‌تان می‌نویسم، اطلاعاتی را چاشنی سفرنامه می‌کنم که به‌قول رفقا از «شبکه‌ی جهانی اینترنت» گرد آورده‌ام. القصه، ۷۰ کیلومتر که از اردبیل به‌سمت مشکین‌شهر حرکت کنید، سمت راست جاده تابلویی است که رویش نوشته: «شهر باستانی شَهَر یری ۳ کیلومتر.» اگر مثل ما وسوسه شوید و سر مرکب را کج کنید، بعد از ۱/۵ کیلومتر به روستایی به نام «پیرازمیان» می‌رسید. ما که رسیدیم ظهر بود. یک پیرمرد باصفایی دیدیم، گفتیم از او بپرسیم شهر یری چه خبر است، فرمود چند سنگ قدیمی هست که رویش عکس آدم و شمشیر کشیده‌اند. پرسیدیم مال چه دورانی است، خیلی جدی پاسخ داد: «دوران گدیم!» بقیه‌ی راه خاکی است و سربالایی، اما قابل رفتن. به‌هرحال وقتی رسیدیم یک محوطه‌ی مسقف دیدیم، فرض کنید ۵۰ متر در ۵۰ متر. (شاید هم بیشتر یا کمتر، به تخمین من اعتماد نکنید.) راهنمایی هم که نبود چیزی ازش بپرسیم، ولی کلی سنگ‌افراشته بود قد و نیم‌قد که این یکی که کنار بنده ایستاده از همه بلندتر و متفاوت بود. بعدها فهمیدم این سنگ‌ها معروف به «مکتب اوشاقلاری» است یعنی «بچه‌های مدرسه». وجه تسمیه هم باید این باشد که مثلاً بقیه‌ی سنگ‌ها دانش‌آموز مدرسه‌اند و این یکی معلم‌شان.
گفتم که راهنمایی نبود؛ همان‌جا حدس زدم این سنگ‌ها باید مال تمدن اورارتویی۱ باشد، اما بعد که در گوگل گشتم دیدم نه، این‌ها از یک تمدن دیگری بودند که از اورارتویی‌ها شکست خوردند. و نکته‌ی جالب این‌که بعد از شکست مرتد هم شدند، یعنی اعتقادشان را به دین قدیم و توتم‌های‌شان از دست دادند و دین اورارتویی‌ها را پذیرفتند.۲ شاید بپرسید باستان‌شناس‌ها از کجا به این ارتداد پی برده‌اند، عرض کنم از آن‌جا که پس از مدتی درست روی همین معبد، دیوار قلعه‌ی جدیدشان را ساختند و در واقع معبد و بت اعظم و سایر توتم‌ها و اعتقادات قدیم‌شان را یک‌جا زیر این دیوار جدید دفن کردند. از این‌جا تراژدی این دوست ۳ متر و ۲۵ سانتی‌متری من شروع می‌شود که پس از سال‌‌ها معبود و محبوب بودن و بر صدر نشستن، زیر خاک خفته و تا سال ۱۹۷۸ که باستان‌شناسان غبار فراموشی و دیوار قلعه‌ی مرتدان را کنار زنند، از بی‌وفایی زمانه در اندیشه بوده است.


۳٫ ایران کشور شگفت‌انگیزی است. کشور تمدن‌های برآمده و بر باد رفته؛ کشور درخشان‌ترین اندیشه‌ها و خونبارترین قتل‌عام‌ها؛ کشور مردمانی که با قومیت‌ها و مذاهب گوناگون از هزاران هزار سال پیش در آن زیسته‌اند؛ گاه در صلح و صفا عشق ورزیده و گاه با هم جنگیده‌اند؛ زده‌اند، خورده‌اند، داد و ستد کرده‌اند، برده‌اند، آورده‌اند؛ و اینک میدان به ما سپرده‌اند؛ به ما که خود به قول خیام: «فردا که از این دیر فنا درگذریم/ با هفت هزار سالگان سربه‌سریم.» به‌عبارت دیگر، همین فردا (یا امروز) هم اگر مردیم، در بایگانی جهان آفرینش پرونده‌مان همان‌جایی می‌رود که پوشه‌ی بت‌پرستان ساده‌دل شهر یری رفت. جالب است، نه؟
۴٫ تامل بر بی‌وفایی و بی‌اعتباری زمانه رباعیات و اندیشه‌ی خیامی را ‌یادمان می‌آورد، اما حافظ نیز از این دست تاملات کم ندارد: «سرود مجلس جمشید گفته‌اند این بود:/ بیار جام که دوران جم نخواهد ماند.» و… «چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند!»

۱٫ تمدن اورارتو که تصور می‌رود مردمانش اجداد ارامنه‌ی کنونی بوده باشند و نام کوه «آرارات» هم از آن گرفته شده است، حدود ۳۵۰۰-۳۰۰۰ سال پیش در غرب آذربایجان، شمال کردستان و شرق ترکیه‌ی فعلی از مقتدرترین تمدن‌های روزگار بود، ولی حدود ۲۸۰۰ سال پیش از «سکاها» (فرض کنید در روسیه‌ی فعلی) شکست خورد و بعد هم در قوم تازه قدرت‌یافته‌ی ماد و کلاً آریایی‌ها مستحیل شد.
۲٫ البته قدمت تمدن شهر یری فقط به ۳۰۰۰ سال پیش برنمی‌گردد؛ اخیراً علاوه بر آثار همین دوران (یعنی عصر آهن)، آثاری از دست‌ساخته‌های عصر «مس-سنگی» هم در این‌ محوطه به‌دست آورده‌اند که قدمتش به ۷۰۰۰ سال پیش برمی‌گردد.

پ. ن: تا این‌جا سرمقاله‌ی منتشر شده در مجله بود و این‌ هم دو سه تا از عکس‌هایی که مهراب از کودکان «پیرازمیان» گرفته است:

و این‌ هم عکس یادگاری بانو با این کودکان:

پ. ن ۲: پس از انتشار این یادداشت در وبلاگ «آ با کلاه» کامنت‌های بسیار خوبی روی آن گذاشته شد که حتماً ببینید!

برچسب‌ها: ٬ ٬ ٬ ٬

۲ دیدگاه »

  1. salam
    az ınke dar share ma budin ve behetun khosh gozashte khoshhalam
    shahar yeri bakhishi az yek tarikh besyar kohane ke ta hala dar hich resaneyi azash bahsi nashode
    asari ke shayad dar iran bi nazir bashe.
    asari ke shayad ta asre ahan ham mitune qedmat dashte bashe.
    yek chenin baykoti manish chi mitune bashe???
    zemnan shahr yeri dar kilometr 15 jaddeye meshgin shahr be ardabil hast.
    omidvaram shomaro dobare dar meshginshahr(khiyav)bebinam

  2. ممنونم از لطف‌تون. امیدوارم این بی‌اطلاع موندن ما از تمدن‌های پیش از آریایی عمدی نباشه و همه‌ی کارها از جمله باستان‌شناسی و تاریخ‌پژوهی تو کشورمون به سر و سامانی برسه که بتونیم از فهم این تنوع و قدمت لذت ببریم. مسلما باز هم اون ور می‌ایم به‌ویژه جاده‌ای که از قلعه بابک به طرف جلفا می‌ره زیباترین و باصفاترین جاده‌ای‌یه که من تو عمرم دیدم. اگه درست یادم باشه به اون منطقه ارسباران می‌گن.

دیدگاه خود را بیان کنید.