پزشکان گیل

ماهنامه جامعه پزشکی گیلان

به‌یاد دکتر محمدکاظم صیانتی (۲۸/۹/۱۳۸۹-۲۸/۱۰/۱۳۲۳): بگذار تا بگریم چون ابر در بهاران/ دکتر احمدرضا دهپور

بدست • 27 نوامبر 2012 • دسته: یادبود

سوگنامه‌ای که می‌خوانید، متن سخنان دکتر احمدرضا دهپور، استاد فارماکولوژی دانشگاه علوم پزشکی تهران، است در مراسم یادبود دوست و همکلاسی قدیمی‌‌اش در این دانشگاه. با عرض تعزیت درگذشت داروساز فرهیخته، زنده‌یاد دکتر محمدکاظم صیانتی به ایشان و سایر دوستان و خانواده‌ی محترم دکتر صیانتی به‌ویژه همسر محترم‌شان، سرکار خانم دکتر آذر پیرزاده، از دکتر دهپور هم به‌دلیل ایراد این یادواره‌ی دلنشین و هم تقدیم آن به خوانندگان «پزشکان گیل» سپاسگزاریم.

خانم‌ها، آقایان، همکاران و یاران کاظم
در سوگ دکتر محمدکاظم صیانتی جمع شده‌ایم. من این فقدان را خدمت خانواده‌های محترم صیانتی، پیرزاده، جفرودی، زربافی و همچنین دوستان و یاران و جامعه‌ی پزشکی رشت و استان گیلان تسلیت عرض می‌کنم.
صحبت از یاری ۴۵ ساله در این لحظات برایم سخت و دشوار است؛ دوستی‌ای که علی‌رغم همه‌ی کل‌کل‌هایی که با هم داشتیم به یک وضعیت پایدار و عمیق رسیده بود که حتی اگر می‌خواستیم قادر به گسستن آن نبودیم.
سال ۴۶ که با همدیگر آشنا شدیم، دو «گیلانی» بودیم؛ نه این‌که فقط تبار گیلانی داشته باشیم، بلکه در فرهنگ گیلان بزرگ شده بودیم. پیدا کردن آدمی که هیچ کوششی برای پوشش لهجه‌اش نداشت مشکل نبود.
نسل آرمان‌خواه ما که در دهه‌ی ۴۰ وارد دانشگاه شده بود، خود را موظف می‌دید که تحقیر سال‌های پیش را به هر نحوی جبران کند و در این راه حاضر بود هر بهایی را بپردازد که پرداخت. گاه این نسل به‌راحتی دنباله‌روی جریان‌هایی می‌شد که حضور کاظم و استدلال‌هایش خیلی وقت‌ها کارساز بود. ما مثل خیلی‌های دیگر لوح‌های ساده‌ای بودیم (نه ساده‌لوح) که هنوز نقش‌بازان تصویرش نکرده بودند، ولی کاظم لوحی بود که قبلاً مصور شده بود. شاید بزرگ‌تر بود (که بود) و سن و سالش بیشتر و آگاه‌تر بود. بیشتر بچه‌ها همچو من تحت‌تاثیرش بودیم که در کنار صفات دوست‌داشتنی‌اش کتاب‌خوان بود و روشن و عاشق بحث و مجادله. خوب می‌خواند، همه‌چیز نمی‌خواند، مطالب را خوب جمع می‌کرد و بقیه را قانع می‌کرد.
خیلی‌ها که برای اولین بار می‌دیدندش تحت‌تاثیرش قرار می‌گرفتند. اگر می‌خواست، قادر بود تلخ‌ترین موضوع‌ها را به شیرین‌ترین وجه با طرف مطرح کند و متقابلاً با ساده‌ترین شیوه و استعاره‌ها و کنایه‌هایی که خاص خود او بود، تلخ‌ترین انتقادها را بیان کند. در دوستی استوار بود (شاید با پدر و مادرم، یا به‌قول خودش آقا و خانم دهپور، صمیمی‌‌تر از حاج‌‌آقا و خانم یعنی پدر و مادر خودش بود). تیز بود و مطلب را زود می‌گرفت و با روش خاص خود عکس‌العمل نشان می‌داد.
قلب رووفی داشت و معمولاً مردم‌آزار نبود. بهروزی دوروبری‌ها برایش مهم بود. به‌اندازه‌ی دانشش غصه‌ی خیلی چیزها را می‌خورد. در عصری که در همه‌ی زمینه‌ها کوتوله‌ها زیادند و خیلی وقت‌ها مدعی، یک سر و گردن از دیگران بالاتر بود. قضاوتش غالباً درست و به‌همین دلیل تلخ بود. با کسی رودربایستی نداشت. بعید می‌دانم جای خالی او را در محافلی که بود به این زودی‌ها کسی پر کند. درِ خانه‌اش به‌روی همه باز بود و پذیرای هر نوع سلیقه‌ای. هر چند که در انتقاد بی‌رحم بود، به‌محض ورود به خانه‌اش به‌همان اندازه پذیرایت بود.
علاقه و شور و اشتیاق کاظم در مورد کتاب تمام‌شدنی نبود و ماحصلش جمع کردن و مطالعه‌ی هزاران کتاب شد که هر وقت می‌خواستی مطلبی یا موضوعی را پیدا کنی، در اسرع وقت و با فرمول خاص خودش پیدایش می‌کرد و معمولاً اشتباهی در کار نبود. در ماه‌های اخیر که کمتر حال و حوصله داشت، باز هم وقتی به هم می‌رسیدیم، می‌دیدم که کتاب‌های تازه خوانده و دارد بازگو می‌کند.
چندین که برشمردم از ماجرای عشقت
اندوه دل نگفتم الا یک از هزاران.
کاظم فرصت زیادی بدون دغدغه‌ی سلامتی پیدا نکرد و در دهه‌ی ۶۰ اولین سرطان (که آخرینش نبود) سراغش را گرفت و عجبا که اسم این بیماری که برای خیلی‌ها پایان ماجراست، برای کاظم تازه شروع یک چالش بود. این مبارزه‌ی جانانه و طاقت‌فرسا ۳۰ ‌سال طول کشید و کاظم جراحی‌های متعدد و شیمی‌درمانی‌ها و رادیوتراپی‌های متنوعی را تجربه کرد. ۳۰ سال با عفریت یا (همان‌طور که خودش می‌گفت) عفریته‌ی مرگ سر کرد و صدایش درنیامد. اگر گاه آخ و اوخی می‌کرد، درد می‌بایستی خیلی جانکاه می‌بود که صدایش را دربیاورد. دیالیز یک روز در میان به‌مدت ۱۵ سال رنجورش کرد و وابسته بودنش به دستگاه امانش را گرفت. این اواخر راغب به سفر نبود و دوست داشت در خانه پذیرای دیگران باشد. در دو ماه و نیم اخیر که در آی‌سی‌یو گذشت به گفته‌اش وفادار ماند که «تن را نباید سالم به خاک سپرد». کاظم عاشق زندگی هیچ‌وقت به راه حل دیگری فکر نکرد و با مبارزه‌ای جانانه و افسانه‌ای خود را تسلیم کرد.
در این‌جا، جا دارد تشکرات عمیق خود و یاران و دوستان کاظم را خدمت تمامی کادر درمان که با محبت‌های صمیمانه و ارایه‌ی بالاترین استانداردهای درمانی ایران و حتی جهان به حیات کاظم کمک کردند بیان دارم. همکارانی چون دکتر محمدی نیکویی، دکتر پوربهادر، دکتر یوسفی مشهور، دکتر منفرد، دکتر خیابانی، دکتر همتی، دکتر قلی‌زاده، دکتر مدبرنیا، دکتر مهیار، دکتر رضازاده، دکتر علوی، کادر پرستاری آی‌سی‌یو و همودیالیز بیمارستان آریا، سرکار خانم مرضیه کریمی (صیانتی) مترون بیمارستان رازی، سرکار خانم رحیم‌پرور که در این مدت طولانی با صبر و حوصله و درایت عمل دیالیز را به‌عهده داشتند، و رضای عزیز (دکتر رضا صیانتی) که در اقامت چند هفته‌ای خود از محبت و تجربه‌اش هیچ دریغ نکرد.
وقتی به بچه‌های کاظم نگاه می‌کنم که موجه‌اند و بالیده، خوشحالم.
آذر خانم! همه‌ی ما شاهد همه‌ی کوشش‌های تو در این سال‌های طولانی برای سلامتی کاظم بودیم. با هیچ زبان و بیانی نمی‌توان توصیفش کرد، شاید جز با یک واژه‌ی گیلانی که با تاکید خاص بیان می‌شود: «زَنَکی» واقعاً.
وصف حالت مشکل است. شاید بیتی از شعری که یکی از برادران جوینی در مرگ برادر دیگر گفته برایت جالب باشد:
گویی من و او دو شمع بودیم به هم
یک شمع بمرد و دیگری می‌سوزد.
تو و من و همه‌ی بچه‌ها می‌دانند که کاظم نه دل طلبکار بودن داشت و نه دل بدهکار بودن. من فکر می‌کنم که کاظم طلبش را با شجاعت و سماجت از عمر گرفت.
چندت کنم حکایت؟ شرح این‌قدر کفایت
باقی نمی‌توان گفت الا به غمگساران.

برچسب‌ها: ٬ ٬

دیدگاه خود را بیان کنید.