رزیدنتی در ایران و کانادا
بدست پزشكان گيل • 16 دسامبر 2012 • دسته: یادداشتمقایسهای میان روشهای انتخاب دستیار تخصصی پزشکی
دکتر مسعود شهیدی
دکتر مسعود شهیدی را نمیشناسید؟ قطعاً ضرر کردهاید. یککم آدم تلخزبانی هست، ولی زیر این قیافهی جدی و عبوس ظاهری، قلبی از طلا دارد؛ و البته یک حس طنز و سرزندگی درونی که ظهور بیرونیاش از نوشخند تا نیشخند در تلاطم است. و البته از وطنپرستی این پزشک شریف تهرانیالاصل و ملایریالوطن همین بس که ۱۲-۱۰ سال اخیر عمر نازنینش را یکتنه روزی ۱۲-۱۰ ساعت با سرمایهی شخصی (هم پول و هم همان عمر نازنین و گرانبها) روی یک سایتی (iran-iraniha.com) گذاشته که خود چند دایرهالمعارف بسیار دیدنی و خواندنی و شنیدنی تودرتوست. (البته این قبیل کارها را در بلاد دیگر یک تیم بزرگ با سرمایهی دولتی یا شهرداری یا دانشگاهی انجام میدهند؛ امید که عمر ما و عمر و طاقت دکتر بپاید و این کار بزرگ به سرانجامی درخور برسد.) باری، این دکتر شهیدی تابستان همین امسال یک سفر دو ماهه رفت کانادا و حاصل سفر یکسری ایمیلهای هفتهای یکی دو بار شد برای دوستان با عنوان «سفرنامهی کانادا» و در کل ۱۸ شماره. دکتر شهیدی در این نامهها جنبههای مختلف زندگی را در ایران و کانادا مقایسه میکند: خوردنیها، بیمارستانها، کتاب و کتابخوانی، مالیات، زبالهها، گداها، اتومبیلرانی، تظاهرات، سرویسهای بهداشتی و… راستش من آرزو داشتم هر ۱۸ قسمت را منتشر میکردم؛ اما نشد و نمیشود. دلیلش را هم لابد میدانید. همین یک بخش را هم که انتخاب کردم، دادم دست خودش که برایم خودسانسوری کند، چون آن قسمتهای حذفی چنان شیرین بود که من دستم به سانسور نمیرفت. اگر خیلی دلتان میخواهد یا حس کنجکاویتان تحریک شده، ایمیل نویسنده ته همین نوشته هست، با خودش دوست شوید تا برای شما هم بفرستد.
این مقاله مربوط به چند قشر خاص است. اگر جزو هیچکدام از اقشار محترم زیر نیستید، بیخود وقتتان را تلف نکنید و بروید دنبال کارتان:
۱- جامعهی محترم پزشکان (مرفهان بیدرد)
۲- دانشجویان پزشکی (متفرعنین امروز، مرفهان بیدرد فردا)
۳- دانشآموزان رشتهی علوم تجربی که آرزو دارند دکتر شوند (خوشخیالهای امروز، علافهای فردا)
۴- همهی خانمها و آقایان محترمی که جگرگوشهای دارند یا قرار است طی ۹ ماه آینده جگرگوشهدار شوند و آرزویشان این است که فرزند دلبندشان یا جراح قلب شود، یا جراح مغز و اعصاب شود یا جراح پلاستیک و بینی و بینی و بینی یا دستکم فقط متخصص قلب شود.
۵- همهی آنهایی که وقتی به مطب پزشکان مراجعان میکنند، حسابی لجشان میگیرد و صد تا فحش به پدر و مادر دکترها میدهند و در عینحال آرزو دارند خودشان، و اگر نشد حداقل فرزندشان دکتر شود.
۶- همهی آنهایی که دکتر نیستند ولی دکترها را دوست دارند. یعنی یکجورهایی از عقد دوام و مزاوجت همیشگی با دکتر جماعت لذت میبرند.
۷- و بالاخره همهی آنهایی که دوست دارند سر از هر کاری در بیاورند، حتی اگر هیچوقت بهدردشان نخورد.
و اما اصل مطلب:
ساختار آموزش پزشکی در کشور ما یکجورهایی مثل سیستم طلبگی است؛ مثل هر چیز دیگر دنیا یک خوبیهایی دارد و یک بدیهایی. اینکه آنهایی که قبلاً استاد بودند، چهجور آدمهایی بودند و اینکه اینهایی که الان استاد هستند چهجور، نه به من مربوط است و نه به شما. ما علیالاصول قصد و غرض و مرضی نداریم. فقط میخواهیم نظام انتخاب دستیار را در مملکت فخیمهی خودمان با مملکت فخیمهی کانادا مقایسه کنیم. همین.
در ایران رسم است که برای پذیرش دستیار، آزمون دستیاری برگزار میکنند. از آنجا که کار از محکمکاری عیب نمیکند، بعضی وقتها بهجای یک بار، دو سه بار امتحان میگیرند. مسوولین هوش و ذکاوت بالایی دارند و حتی قبل از طراحی سوالهای امتحان میفهمند که تقلب شده. برای همین، کلی تبلیغات میکنند، پدرجد چند نفر را میآورند جلوی چشمشان، چند بار آزمون برگزار میکنند و آخر سر هم آنهایی را که دوست دارند میپذیرند.
در ایران رسم بر این است که برای ورود به دستیاری باید از یکی از سهمیهها استفاده کنی: سهمیهی آزاد، سهمیهی بومی، سهمیهی خانمها، سهمیهی آقایان، سهمیهی ایثارگران، سهمیهی خانوادهی شهدا، سهمیهی آزادگان، سهمیهی مدیران، سهمیهی فامیل مدیران، سهمیهی شاگرد اولها، سهمیهی شاگرد آخرها، سهمیهی جهاد، سهمیهی آنهایی که از خارج میآیند، سهمیهی آنهایی که قرار است به خارج بروند و بالاخره سهمیهی آنهایی که سهمیه ندارند.
در ایران رسم بر این است که ظرفیت یک رشته (مثلاً رادیولوژی دانشگاه تهران در سال ۸۹) با همهی سهمیههایش ۱۲ نفر باشد، بعد وقتی دوره شروع میشود ۲۰ دستیار شروع به کار نمایند. (آن ۸ نفر همان داستان پرتقالفروش است که به بحث ما مربوط نمیشود.)
در ایران رسم است که هر چه رشته بیدردسرتر باشد، کشیک کمتری داشته باشد و در آینده پولسازتر باشد، پرطرفدارتر است و نمرهی بیشتری برای قبولی میخواهد.
در ایران رسم بر این است که علاقهی فرد بهندرت در انتخاب رشتهاش تاثیر میگذارد و اکثریت بر اساس نمرهی آزمون دستیاری و با عنایت به سهمیههای فوقالذکر انتخاب رشته میکنند. درست مثل ازدواج کردن میماند؛ علاقه خودش بعداً ایجاد میشود. منتهی فرقش این است که اگر علاقه ایجاد نشد، نمیتوانی طلاق بگیری.
در ایران رسم بر این است که حقوق ماهیانهی دستیار بهازای ۳۶ ساعت کار مداوم در ۴۸ ساعت (بدون مرخصی سالیانه) ۳۵۰ هزار تومان است؛ کرایهی خانه در تهران ماهی ۳۵ هزار تومان، نان سنگک بزرگ دو طرف خشخاش دانهای یک تومان، بنزین لیتری ۷ ریال و بنز بهشت زهرا رایگان است.
در ایران رسم بر این است که از دستیاری که با سهمیهی آزاد قبول شده، اول برابر مدت تحصیل تعهد کار میگیرند، بعد میگویند تعهد سهمیهی مدیران را بردارید، آنگاه از دستیار سهمیهی آزاد دوبرابر مدت تحصیل تعهد میگیرند. (البته تقصیر خودش است؛ چشمش کور میشد، اون هم زحمت میکشید مدیر میشد. بلد نیستی مدیر بشی، چرا میزنی تو سر مال؟) قانون عطف به ماسبق هم مربوط به گدیما بود، الان دیگه کاربردش عوض شده.
در ایران رسم بر این است که استاد فوت کاسهگری را به شاگرد یاد نمیدهد، بهخصوص وقتی که قرار است شاگرد از فردای فارغالتحصیلی در میدان آرژانتین مطب باز کند. اگر شاگرد، زرنگ بود که بالاخره یکجورهایی خرک لنگ را به منزل میرساند، اگر دور از جان شما هالومشنگ بود که در جهل مرکب تا ابدالدهر خواهد ماند.
در ایران رسم بر این است که قبولی در آزمون ورودی سخت است. یعنی وارد شدن سخت است ولی خارج شدن یا آسان است یا به آن سختی که وارد شدن هست، نیست. (البته مواردی هم هست که هم وارد شدن و هم خارج شدن آسان است.)
در ایران رسم بر این است که وقتی فارغالتحصیل شدی، اگر زورت رسید، گوش مردم را آنچنان از بیخ ببری که بصلالنخاعشان هم دربیاید.
در ایران رسم بر این است که برای هر مادهی قانون حداقل یک تبصره وجود دارد و تو میتوانی از یکی از این تبصرهها بهنفع خودت یا دختر شمسی خانوم استفاده کنی و قانون و مقررات را دور بزنی.
و اما در کانادا:
اولاً دورهی پزشکی عمومی در کانادا پنج سال و نیم است. بعد از این مدت شما دکتر محسوب میشوی، اما دکتری که به هیچ درد نمیخورد. یعنی هیچ جا نمیتوانی کار کنی. در این زمان شما دو راه در پیش رو داری: یکی اینکه یک دورهی دوسالهی پزشک خانواده را بگذرانی که آن هم برای خودش آزمون و اما و اگر دارد و یا اینکه برای شروع دورهی دستیاری ثبتنام کنی.
ثبتنام کردن یک شروط اولیه دارد که مهمترینش این است که در آزمون MCCEE که یکجورهایی مثل امتحان پرهانترنی میماند، پذیرفته شده باشی و آزمون تافل را با حداقل نمرهی ۹۴ گذرانده باشی (البته این بند ماجرا مربوط به کانادایی جماعت نمیشود و فقط مربوط به غریبههاست).
یادت باشد تو فقط آزادی که ثبتنام کنی ولی معنی و مفهوم آن این نیست که میتوانی در دورهی دستیاری پذیرفته شوی. چرا که عملاً هیچ آزمون ورودی تحت عنوان آزمون ورودی برای دستیاری وجود ندارد. شما باید تمام مدارک مورد نیاز را برای «مرکز ثبتنام برای انتخاب دستیار در کانادا» بفرستی. آنها مدارک و درخواست شما را برای رشتهی مورد نظر در دانشگاه مورد درخواست میفرستند. آن دانشگاه معمولاً بر اساس ریز نمرات و رزومهی جنابعالی چندین نفر را برای مصاحبه دعوت میکند که اگر همهچیز خوب پیش برود، ممکن است اسم شما هم در آن لیست باشد. یکی از چیزهایی که خیلی مفید است معرفینامه از سه نفر از اساتید است که در آمریکای شمالی به تدریس مشغول هستند. وقتی برای مصاحبه میروی، هیچ دلیلی وجود ندارد که خیالت راحت باشد که قبولی. اگر قیافهات شبیه براد پیت است، اگر سر و زبان شمسی خانوم خودمان را داری (منتهی به زبان انگلیسی)، اگر دختر شمسی خانوم هستی و یا اینکه حداقل میتوانی یک لبخند نمکین تحویل استاد بدهی، کمی امیدوار باش؛ در غیر اینصورت، یعنی اگر قیافهی در پیت داری، انگلیسی حرف زدنت مثل فارسی حرف زدن من است، سبیلهایت از بناگوش دررفته یا ظاهرت شبیه طالبان است و هیچ شباهتی هم به دختر شمسی خانوم نداری، کلاً ول معطلی. برو راحت باش. یعنی اینکه چند سال پشت سر هم، هر بار چهارصد پونصد دلار هزینهی ثبتنام را پیاده میشوی و دیگر هیچ.
همینجا لازم است توضیح دهم که برخی از دانشگاههای کانادا اصلاً دستیار غیرکانادایی نمیپذیرند. آنهایی هم که میپذیرند، برای این کار یک سهمیهی مشخص دارند. توضیح دیگر اینکه تخصصهای مختلف، خصوصاً تخصصهای لوکس در کانادا بهصورت تراستهای اقتصادی- سیاسی عمل میکنند. در برخی از آنها برادران یهودی قدرت فایقهاند و عملاً هیچ دل خوشی از مسلمانها یا عربها و ایرانیها ندارند. البته این را به زبان نمیآورند، چون اگر رسماً به چنین چیزی اعتراف کنند، پوستشان کنده است ولی حتی اگر دختر شمسی خانوم هم باشی و انگلیسی را از حسین اوباما هم بهتر حرف بزنی و ده تا مقالهی ثبت شده هم داشته باشی، ممکن است بهراحتی بهت بگویند که: «از کار کردن با شما احساس خوبی به ما دست نمیدهد!» حالا خوب تجسم کن وقتی همچین حرفی را آن هم به زبان غیرمادری در کشور غیرمادری تحویلت بدهند، چه احساس خوبی به شما دست میدهد؟!
حالا اگر شانست زد و در دورهی دستیاری پذیرفته شدی، آن وقت برای سال اول ماهیانه چهار هزار دلار حقوق میگیری که با هر سال ارتقا بر حقوقت افزوده خواهد شد. دانشگاههای نقاط دوردست ممکن است به تو مسکن (محل اقامت، نه ضد درد) هم بدهند. اکثر دانشگاهها از دستیاران تعهد میگیرند تا بعد از فارغالتحصیلی در همان استان محل تحصیل برای مدتی کار کنند.
نتیجهگیری اخلاقی:
اینجا هر چی زشتتر و آنجا هر چی خوشگلتر باشی، بیشتر نانت توی روغن است. (تبصره: دختر شمسی خانوم در هر دو حالت وضع مناسبتری دارد.)
اینجا دولتمردان هر کس را دلشان بخواهد، میچپانند توی بیمارستانها؛ آنجا اساتید همین کار را با خلقالله میکنند.
اینجا حقوق دستیاری چندین برابر استانداردهای زندگی یک پزشک است، آنجا تقریباً مساوی استانداردهای زندگی یک پزشک تازهکار است.
اینجا ظاهر اینچنینی ارزش است، آنجا همین ظاهر تقریباً ضد ارزش است و برعکس.
اینجا آسمان آبی است، آنجا هم آسمان آبی است ولی در هر صورت اگر گذاشتی و گذشتی، به شکوفه و به باران، برسان سلام ما را. زیاده عرضی نیست.
دکتر مسعود شهیدی
Website: iran-iraniha.com
Email: shahidimd@yahoo.com
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل