کارتخوان ثبت شد؟
بدست پزشكان گيل • 5 سپتامبر 2019 • دسته: تیتر اول٬ یادداشتدکتر بابک عزیز افشاری
بهقول مارک تواین: «کار درست را انجام بده. این کار برخی افراد را خوشنود خواهد ساخت و بقیه را مبهوت.»
وقتی میخواهی تصمیم بگیری چهکار کنی، اغلب مشکلترین بخش قضیه این است که بفهمی کار درست چیست. البته دیدگاه تو درباره کار درست، در اینجا نقش تعیینکننده دارد؛ و این دیدگاه همیشه شفاف و روشن نیست. احساسات دوگانه و اغلب متناقض تو درباره گزینههای مختلفی که بهطور بالقوه با آنها روبهرو هستی، کار را مشکل میکند.
مشکلی که این روزها در مورد #کارتخوان و #مالیات و فرار مالیاتی پزشکان نقل محافل شده، مشکل تازهای برای تو نیست. تا جایی که ذهنت یاری میکند، از وقتی به کسوت پزشکی درآمدهای، یا حتی پیش از آن، با این قبیل دوگانگیها و تناقضات آشنا بودهای. اوج آن اغلب در امور صنفی و مشکلات مرتبط با آن پیش میآمد. همهچیز با یک خبر آغاز میشد. بعد سروصدای همه بلند میشد. اعتراضها جدی بهنظر میرسید. همه معترضین مصمم بودند. ولی وقتی نوبت اقدام میرسید، یکهو میدیدی اطراف تو خلوت شده و خودت ماندهای و خودت! و حسرت اتفاقی که باید میافتاد و هرگز نیافتاد. تا دلت بخواهد مثال میتوانی بیاوری. اعتراض به شرایط خوابگاه دانشجویی، اعتراض به کیفیت غذای سلف سرویس، اعتراض به راننده اتوبوس، اعتراض به شرایط ناگوار کشیکهای دوران انترنی و رزیدنتی، اعتراض به بیمهها، اعتراض به اعطای حق تاسیس و مسوولیت فنی آزمایشگاه به دانشآموختگان رشتههای غیربالینی، اعتراض به…، اعتراض به…
این تناقض را مارک تواین بهخوبی در شاهکار خود «هاکلبری فین» نشان داده است. هاک که از دست پدر دایمالخمر و همچنین بیوهای که سرپرستیاش را بهعهده گرفته و او را بهزور به مدرسه فرستاده و بر آن است تا آیین زندگی متمدنانه را به وی بیاموزد، بهتنگ آمده است، با طرح یک نقشه، صحنه قتلی را شبیهسازی میکند. در این صحنه چنین بهنظر میرسد که چند دزد هاک را کشته و جسدش را هم سربهنیست کردهاند. از اینجا ماجراهای هاکلبری فین و سفر او روی رودخانه میسیسیپی آغاز میشود. در نخستین روزها به جزیرهای میرسد که تصادفاً جیم– برده خانم واتسون- به آنجا گریخته است.
خانم واتسون قصد داشته جیم را به شخص دیگری بفروشد و او نمیخواسته دیگربار بهفروش برسد و از طرفی، بهشدّت دلتنگ همسر و دخترش شده که مدتهاست آنها را از وی جدا کردهاند. از اینجا این دو شخصیت در کنار یکدیگر به سفر خود ادامه میدهند. آنها باید از منطقه جنوب خود را به جایی برسانند که جیم را بهخاطر برده بودن دستگیر نکنند و وی بتواند آزادی کامل خود را بهدست بیاورد. بیشتر تناقضها در همین زمان، یعنی همراهی این دو، اتفاق میافتد. گفتوگوهای هاک و جیم، عذاب وجدان هاک از تحویل ندادن جیم که دارایی یک سفید پوست قانونمند بهحساب میآید تا رودررو شدن با دو شیّاد که از دست مردم گریختهاند و بعدتر تصمیم میگیرند تا خود را شاه و دوک انگلستان جا بزنند.
بلوغ هویتی هاک در مقابله با تناقضی که در آن گرفتار شده، نخست به گریز او از جامعه شیطانی و پدرش بازمیگردد؛ پدری که نهتنها نمیتواند بر قوانین ناعادلانه جامعه بشورد و آنها را از خود براند، که خود، راندهشده از جامعه است. از این نظر هاک گامی متفاوت با پدرش برمیدارد و در برابر مذهب، نژادپرستی و بردهداری میایستد. از این نظر، بلوغ وی را باید یک روند تدریجی در نظر بگیریم که از کنارگذاشتن باورهای غلط حاکم بر جامعه و از هم دریدن پردههای دروغ و ریا آغاز میشود و تا زمانی که به حقیقت و آزادی روحی دست پیدا کند، ادامه مییابد.
از سوی دیگر، بلوغ هاک با نیاز وی به رها شدن از هویّت پیشین و جستوجو برای یافتن هویّتی تازه در ارتباط است. از این منظر میتوان گفت صحنه شبیهسازی قتل، یک خودکشی نمادین است. کشتن هویّت پیشین! از اینرو برخی منتقدان صحنهای را که هاک- بهخاطر عبور کشتی بخار از روی کَلَکشان- به آب میپرد و در شُرُف غرقشدن است، بهنوعی غسل تعمید و حیات مجدّد برای وی تفسیر میکنند.
این تناقض و دوگانگی تعمّدی در سایر شخصیتهای داستان هم دیده میشود. دوگانگی هویّت، درونمایهای ادبی-سنّتی است که کارل میلر در کتاب خود با عنوان «دوگانهها: مطالعات تاریخی-ادبی» به آن پرداخته است. پیش از تواین نیز ویلیام شکسپیر در «کمدی اشتباهات» به سراغ این درونمایه رفته است.
در ماجراهای هاکلبری فین، این دوگانگی در دو قسمت داستان آشکارا دیده میشود: نخست آنجا که هاک و جیم با دو شیّاد فراری آشنا میشوند و آنها بعد از ساعاتی نشست و برخاست خود را شاه و دوک انگلستان و بعدتر برادران آقای پیتر ویلک- که بهتازگی فوت شده- جا میزنند تا بتوانند با بازی کردن این نقش، اموال بهجا مانده از او را بالا بکشند. دومین تناقض در بخشهای پایانی داستان روی میدهد، زمانی که هاک بهطور تصادفی به خانه خاله تام سایر میرسد، ناخواسته در نقش تام فرو میرود و وقتی تام- که خالهاش پیشتر چشمانتظار رسیدنش بود- پا به شهر میگذارد و هاک را میبیند، میپذیرد که او نیز با تغییر هویّت وارد ماجرایی هیجانانگیز بشود.
در آخر باید به دیدگاه هاک درباره جیم و درگیری درونی او در این رابطه نیز اشاره کنیم. در آغاز، نگاه هاک به جیم با نگاه جامعه سفیدپوست جنوب آمریکا به سیاهپوستان مطابقت دارد که آنان را غلام سیاه کندذهنی میداند که همانند دام و طیور و کالا میتوان مالکشان شد. کار درست برای هاک عبارت است از حفظ این پیشداوری که سیاهان دارایی سفیدپوستان تلقّی میشوند. بنابراین برده نگاه داشتن آنها مساوی است با کمک به سفیدپوستان برای حفظ دارایی حلالشان.
آنچه هاک آگاهی مینامد، چیزی بیش از آن فراخود (Superego) که فروید از آن سخن میگوید- یعنی درونی کردن قراردادهای اجتماعی- نیست. این آگاهی به هاک میگوید دزدیدن یک غلام سیاه از سفیدپوستان غلط است و کمک کردن به آن غلام سیاه برای گریختن برابر است با دزدیدن او. تواین عامدانه از واژهی دزدیدن استفاده کرده تا بار معنایی منفی و مجرمانه آن را بهخوبی در داستان نشان دهد. چنانکه وقتی جیم از فرزندانش یاد میکند، میگوید قصد دارد تا بهمحض آزادشدن (رفتن به مناطقی که قانون بردهداری در آن وجود ندارد) با طرح نقشهای آنها را باز رُباید. رفتهرفته، نگاه هاک به جیم تغییر میکند و همین تغییر دیدگاه است که منجر به یک درگیری درونی در وی میشود و به او اجازه نمیدهد تا به تفکرّی که با آن بزرگ شده است، تن بدهد و از آنچه خرد او دستور میدهد، پیروی کند.
بخشی برگرفته از فصل سوم ماجراهای هاکلبری فین با ترجمه نجف دریابندری (صفحه ۴۶ و ۴۷) را میخوانی:
خانم واتسون به من گفت که اگر هر روز دعا بخوانم هرچه دلم بخواهد گیرم میآید. اما اینجور نشد. من دعا خواندم. یکبار، یک ریسمان ماهیگیری گیرم آمد، ولی قلاب نداشت. ریسمان بدون قلاب چه فایدهای دارد؟ سه چهار بار هم برای قلاب دعا خواندم، ولی فایدهای نکرد. بالاخره یک روز از میس واتسون خواهش کردم بهجای من دعا بخواند، ولی او گفت عجب خری هستی. نگفت چرا… با خودم گفتم نه، همهاش حرف است. رفتم به بیوههه هم گفتم. گفت چیزی که آدم با دعا گیر میآورد، اجر معنوی است… یعنی من باید به مردم کمک کنم و همیشه مواظب مردم باشم، هیچ وقت هم به فکر خودم نباشم. اینطور که فهمیدم میس واتسون هم جزو مردم حساب میشد. رفتم توی درختها و مدت درازی خوب این حرف را توی مغز خودم چرخاندم، ولی دیدم هیچ فایدهای توی این حرف نیست- همه فایدهاش به مردم میرسد. این بود که بالاخره گفتم بیخود سر خودت را با این حرفها درد نیار. بیانداز دور.
منشی آزمایشگاه را صدا میکنی و میپرسی: «کارتخوان ثبت شد؟»
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل