پزشکان گیل

ماهنامه جامعه پزشکی گیلان

اسماعیل فصیح مرد ولی جلال آریان زنده است/ دکتر مسعود جوزی

بدست • 6 اکتبر 2009 • دسته: یادبود

03برای این ماه چه کتابی پیشنهاد می‌کنید؟

۱٫ در نکوهش زندگی

مرگ بی‌رحم است ولی زندگی- می‌شود گفت- بی‌رحم‌تر است. زندگی بی‌رحم‌تر است چون با جریان خروشانش چنان روز به روز و لحظه به لحظه چهره دگر می‌کند که اگر تنها یک روز از آن بی‌خبر باشی، اگر تنها یک روز از مرگت گذشته باشد، دیگر بازش نمی‌توانی شناخت. زندگی به‌ویژه برای آنان که در مسیر کلمه، در مسیر خبر ایستاده‌اند بسیار بی‌رحم‌تر است. برای آنان که دلسوزتر، نگران‌تر، «گوش به زنگ‌»تر و «چشم به در»ترند بی‌رحم‌تر است.

اسماعیل فصیح ۱۵ تیرماه راهی ICU شد و ۲۵ تیرماه راهی آن دنیا. او که با بیش از ۴۰ سال سابقه‌‌ی نویسندگی، لحظه به لحظه‌ی زندگی ایرانی را، از دیرسال‌های جنگ دوم جهانی تا خیزش ملی شدن نفت و انقلاب و جنگ و… روایت کرده بود، دیگر چنان رفته است که اگر همین امروز هم برگردد، پس از این چند روز چهره‌ی تازه‌ی زندگی ایرانی را به‌جا نخواهد آورد.

۲٫ وطن رهایم نمی‌کند

می‌پرسید: «برای این ماه چه کتابی پیشنهاد می‌کنید؟» برای این ماه، برای این ماه تب‌زده، تمام رمان‌های اسماعیل فصیح را پیشنهاد می‌کنم. برای این ماه، سال به سال و لحظه به لحظه زندگی جاوید و بی‌پایان «جلال آریان» را پیشنهاد می‌کنم. جلال آریان، کاراکتر همیشگی رمان‌های فصیح، مردی که از جوانی تا پیری از این رمان به آن رمان می‌رفت و ما را با خود از این شهر به آن شهر و از این کشور به آن کشور می‌برد: بچه تهران، بچه‌ی درخونگاه، جوانی ایرانی که از یک خانواده و محله‌ی قدیمی و پرجمعیت تهران برخاست، برای کشف زندگی مدرن به آمریکا رفت، زن خارجی گرفت و در سال‌های جوانی چه سعی‌ای کرد که «خارجی» شود: مدرن و شیک و منطقی و به‌دور از احساساتی که شاید ویژه‌ی این خاک دامن‌گیر است. ولی نشد؛ هر چه بیشتر گذشت، ایرانی‌تر شد. آبادان و شیراز و تهران رهایش نکردند. انقلاب شد و در پاریس با ثریا به اغما رفت. باز برگشت. زمستان ۶۲ را در اهواز سر کرد؛ در این خاک، خاکی که اکنون به‌جای آقایان کراواتی، برادران یقه‌بسته اداره‌اش می‌کردند. جلال آریان هم کراواتش را باز کرد. اگر می‌خواست به اداره‌ای برود لابد ادوکلن هم نباید می‌زد…

02خدایا، قرار است از اسماعیل فصیح بنویسم یا از جلال آریان. تا همین ۱۰ دقیقه پیش اصلاً قرار نبود از هیچ‌کدام‌شان بنویسم. حالا هم جز «زمستان ۶۲» که همین پارسال خریده‌ام هیچ کتاب دیگرش را دم دست ندارم تا شاید بخواهم یادداشته‌هایم را با نوشته‌های او تطبیق دهم. فقط می‌خواستم به‌یاد نویسنده‌ای که این‌همه دوستش داشتم زندگی‌نامه و عکسی از او را برای این صفحه آماده کنم. ولی مگر می‌شود؟ مگر وقتی بخواهی تیتر بزنی «اسماعیل فصیح مرد ولی جلال آریان زنده است»، می‌شود از فصیح و آریان حرف نزد؟

۳٫ از فصیح حرف نزنید

سال ۶۶ بود. کنکور تمام شده بود و کلاس‌های دانشگاه از بهمن‌ماه شروع می‌شد. در ادامه‌ی کاری که از سال‌های دبیرستان شروع کرده بودم، افتادم دنبال کتاب‌هایی که باید می‌خواندم: «همه»ی داستان‌های کوتاه و بلند جمال‌زاده، هدایت، علوی، چوبک، دانشور، آل‌احمد، گلستان، صادقی، ساعدی، افغانی، میرصادقی، گلشیری، دولت‌آبادی و… نه «همه»، هر چه تا آن وقت چاپ شده بود و می‌شد هنوز در کتابفروشی‌ها یا کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه گیلان پیدا کرد یا از این و آن امانت گرفت. اما در این جمع نویسنده‌ها یک نفر غریب بود، یتیم بود. درباره‌ی همه‌ی آن‌های دیگر می‌شد در این یا آن کتاب یا مطبوعات ادبی که تازه داشتند راه می‌افتادند نقدی، نوشته‌ای، گفت‌وگویی، نشانی‌ای پیدا کرد. اما یک نفر این میان گم بود. اسماعیل فصیح گم بود، کاملاً گم… هیچ‌کس چیزی درباره‌ی او نمی‌نوشت. هیچ‌کس هیچ اشاره‌ای به او نمی‌کرد. انگار اصلاً نویسنده نباشد. انگار یک پاورقی‌نویس بی‌مقدار باشد. از آن‌ها که در آن فضای روشنفکری باید شرم داشت از خواندن و لذت بردن از آثارش. از آن‌ها که اصلاً نباید درباره‌اش حرفی زد. یا اگر حرفی پیش آمد نهایتاً «نثر شلخته» و «روایت خطی»‌اش را به رخ کشید و دیگر هیچ. اما خواندم. بعدها که پایم به کتابخانه‌ی مرکزی دانشگاه تهران باز شد، بیشتر هم خواندم. لذت هم بردم. نمی‌دانم از آن‌ها که چند خط بالاتر اسم‌شان را آوردم هیچ‌کدام نثر شلخته نداشتند، روایت هیچ‌کدام‌شان خطی نبود؟ یعنی واقعاً آل‌احمد داستان‌نویس بود و فصیح نبود؟

04من هیچ‌وقت داستان ننوشتم و آلوده‌ی نقد ادبی هم نشدم. در این ۱۰ سال اخیر هم روز به روز بیشتر با دنیای ادبیات فاصله گرفته‌ام. (آخرین کتابی هم که از فصیح خوانده‌ام گویا «باده‌ی کهن» بود؛ یعنی نصف بیشتر رمان‌هایش را نخوانده‌ام.) اما از آن‌چه از دورها می‌شنوم- و به‌ویژه از رویکرد نسل جوان به او- به‌نظرم می‌آید جامعه‌ی ادبی ایران از برخورد سابقش با فصیح پشیمان است و احساس گناه می‌کند. اگرچه فصیح هم خود در این برخورد بی‌تقصیر نبود. آن‌قدر آرام و منزوی و وارسته بود این مرد که گویی در همان جهان جلال آریان سیر می‌کند و روابط آن جهان او را بس است. نه خبری، نه گفت‌وگویی، نه عکسی… تا جوان بود دنبال درس و بعد تدریس بود و وقت کافه‌نشینی نداشت. از آن بدتر: بچه‌ی درخونگاه ساکن آبادان و شهرستانی هم شده بود. باز هم بدتر: سیاسی و حزبی هم نبود. چرا باید کسی دنبالش می‌رفت، معرفی‌اش می‌کرد، برایش نقد می‌نوشت؟

به همه‌ی این مظلومیت‌ها بیافزایید بلای سانسور را که هم سال‌ها جلوی چاپ و حتی تجدید چاپ آثار این نویسنده‌ی محجوب و غیرسیاسی را گرفت و هم جلوی تبدیل شدن آثار او را به فیلم و سریال.

۴٫ قهرمانان هرگز نمی‌میرند

و جلال آریان: هنوز هم نمی‌دانم نسبت واقعی جلال آریان با اسماعیل فصیح چیست. خودش است؟ «منِ داستانی‌»اش است؟ «منِ آرمانی»‌اش است؟ اصلاً یک شخصیت خیالی است؟ کلیات بیوگرافی دو نفر که یکی است: تولد و تحصیل و مهاجرت و ازدواج و مرگ همسر و بازگشت و شغل و بازنشستگی و… همه‌چیز جز «مرگ». جلال آریان هرگز نمی‌میرد! در جزییات هم می‌شود تصور کرد که وقایع زندگی فصیح دست‌کم الهام‌بخش زندگی آریان است. به آن‌چه در ابتدای این یادداشت نوشته‌ام باید این را اضافه کنم که شخصیت آریان به‌شدت تحت تاثیر ادبیات آمریکایی است، شاید چون خود فصیح همان‌قدر ارادتمند همینگوی و فالکنر بود. آریان در اغلب رمان‌ها کتابی از یک نویسنده‌ی آمریکایی در دست دارد که به‌موازات سفر و سیر ماجرا می‌خواند و برای خواننده تعریف می‌کند. ولی نکته‌ی جالب در شخصیت آریان این است که از هر چه فرار می‌کند سرش می‌آید! دنبال آرامش است ولی درگیر ماجراهای پلیسی می‌شود. از عشق فراری است اما عشق در پس هر نگاهی در کمین است. (در جوانی خوشگذرانی یک‌ساعته در طبقه‌ی دوم عرق‌فروشی را انتخاب می‌کند تا به دام عشق آنان که لیاقتش را دارند نیافتد.) بر خود پوسته‌ای کشیده است از بی‌احساسی و عاطفه‌گریزی؛ اما مگر می‌شود؟ عشق وطن و غم جوانان و نگرانی آینده‌ی این خاک آریایی را هم بر مصایب جلال آریان اضافه کنید.

۵٫ آریان پشت جبهه‌ها

اما «زمستان ۶۲»؛ تا آن‌جا که من خوانده‌ام و می‌دانم این رمان که سال‌ها در ایران ممنوع‌الانتشار بود، شاهکار فصیح است. دو سال پس از آغاز جنگ و بازنشستگی، دوباره گذار جلال آریان به اهواز می‌افتد، این‌بار اهواز جنگ‌زده… و این‌بار به‌طور تصادفی یک دکتر- مهندس جوان تازه از آمریکا برگشته هم همراه اوست. انقلاب و جنگ و خرابی و تا دلت بخواهد شخصیت‌های فراموش‌ناشدنی… از بقایای اشرافیت شرکت نفتی تا محلی‌های عرب- ایرانی و تا برادر و خواهرهای مخلص و بی‌ریا و غیرمخلص و ریاکار و جوان لاابالی و بی‌مصرف و… چه رمانی!

011فصیح پیش از این هم روایتگر زندگی شهری طبقه‌ی متوسط ایران بود. (اصلاً می‌توانید رمان‌هایش را به‌عنوان تاریخ ادبی نیم قرن اخیر این طبقه بخوانید.) در «ثریا در اغما» هم درگیر انقلاب و مهاجرت و موج عظیم دگرگونی و سرگردانی بود. اما این کتاب… من که گاه شب‌ها خواب «منصور فرجامی» (همان جوانک از آمریکا برگشته) را دیده‌ام نمی‌توانم داور بی‌طرف و منصفی باشم. (گفتم که آلوده‌ی نقد نیستم.) اما خودتان باید بخوانید. برای این ماه «زمستان ۶۲» را پیشنهاد می‌کنم.

اسماعیل فصیح در ویکی‌پدیا

اسماعیل فصیح (۲ اسفند ۱۳۱۳ در تهران- ۲۵ تیر ۱۳۸۸ در تهران) داستان‌‌نویس و مترجم ایرانی بود. رما‌ن‌های «شراب خام»، «داستان جاوید»، «ثریا در اغما» و «درد سیاوش» از مهم‌ترین آثار او به‌شمار می‌روند.

اسماعیل فصیح‌زاده در سال ۱۳۱۳ در محله‌ی‌ درخونگاه تهران (شهید اکبرنژاد فعلی) زاده شد. او دوران تحصیلات خود را در دبستان عنصری و سپس در دبیرستان رهنما سپری کرد

فصیح پس از تحصیلات عالی در آمریکا به ایران برگشت و از سال ۱۳۴۲ در شرکت ملی نفت ایران در مناطق نفت‌خیز جنوب به‌عنوان کارمند بخش آموزش، به کار پرداخت و در سال ۱۳۵۹ با سمت استادیار دانشکده‌ی نفت آبادان بازنشسته شد. فصیح در مجموع به مدت ۱۹ سال در این شرکت به خدمت مشغول بود.

فصیح از آن به بعد به‌دلیل تخریب منزل مسکونی‌اش در آبادان به تهران مهاجرت کرد. او گه‌گاه در بخش برنامه‌های آموزشی زبان تخصصی و گزارش‌نویسی صنعت نفت خدمت می‌کرد. وی در ۲۵ تیر ۱۳۸۸ در بیمارستان شرکت نفت تهران به‌دلیل مشکل عروق مغزی درگذشت.

fasih-bookرمان‌ها: شراب خام (۱۳۴۷)، دل کور (۱۳۵۱)، داستان جاوید (۱۳۵۹)، ثریا در اغما (۱۳۶۳) ]ترجمه‌ی انگلیسی در لندن (۱۹۸۵)، ترجمه‌ی عربی در قاهره (۱۹۹۷)[، درد سیاوش (۱۳۶۴)، زمستان ۶۲ (۱۳۶۶) ]ترجمه‌ی آلمانی (۱۹۸۸)[، شهباز و جغدان (۱۳۶۹)، فرار فروهر (۱۳۷۲)، باده‌ی کهن (۱۳۷۳)، اسیر زمان (۱۳۷۳)، پناه بر حافظ (۱۳۷۵)، کشته‌ی عشق (۱۳۷۶)، طشت خون (۱۳۷۶)، بازگشت به درخونگاه (۱۳۷۷)، کمدی تراژدی پارس (۱۳۷۷)، لاله برافروخت (۱۳۷۷)، نامه‌ای به دنیا (۱۳۷۹)، در انتظار (۱۳۷۹)، گردابی چنین حایل (۱۳۸۱)، تلخکام (۱۳۸۶).

مجموعه‌ داستان‌ها: خاک آشنا (۱۳۴۹)، دیدار در هند (۱۳۵۳)، عقد و داستان‌های دیگر (۱۳۵۷)، برگزیده داستان‌ها (۱۳۶۶)، نمادهای دشت مشوش (۱۳۶۹).

ترجمه‌ها: وضعیت آخر، بازی‌ها/ روانشناسی روابط انسانی (اثر اریک برن)، ماندن در وضعیت آخر، استادان داستان، رستم‌نامه، خودشناسی به روش یونگ، تحلیل رفتار متقابل در روان‌درمانی، شکسپیر (زندگی/ خلاصه‌ی کل آثار/ هملت)، خواهر کوچیکه (اثر ریموند چندلر)

سپانلو: فصیح رمان‌نویسی درجه‌ی یک بود

خبرگزاری مهر: محمدعلی سپانلو معتقد است اسماعیل فصیح نویسنده‌ای درجه یک بود که می‌توان او را در کنار نویسندگانی چون محمود دولت‌آبادی، هوشنگ گلشیری، احمد محمود و سیمین دانشور قرار داد.

محمدعلی سپانلو شاعر، منتقد ادبی و مترجم در گفتگو با خبرنگار مهر درباره‌ی اسماعیل فصیح گفت: «به گمان من فصیح یکی از زبده‌ترین و بهترن رمان‌نویسان معاصر ما به‌ویژه پس از هدایت و چوبک است و من می‌توانم او را در کنار نویسندگان صاحب‌نامی چون محمود دولت‌آبادی، هوشنگ گلشیری، احمد محمود و سیمین دانشور ببینم.»

وی ادامه داد: «یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های رمان او این است که شهری است و فضای شهری را می‌توان در آن احساس کرد. رمان‌های او نه مانند برخی رمان‌های روشنفکری فارغ از فضای شهری است و نه مانند برخی دیگر از رمان‌ها در فضای بسته‌ی روستایی مانده است. اسماعیل فصیح در آثارش محله‌ی درخونگاه را که محله‌ی زادگاه اوست به‌خوبی معرفی می‌کند.»

این منتقد ادبی در همین رابطه به رمان «درد سیاوش» اشاره کرد و گفت: «در این رمان حتی اتوبان‌های شهر توصیف می‌شوند که این ویژگی در دیگر رمان‌های معاصر ما کمیاب است و باز هم تاکید می‌کنم که او نویسنده‌ای درجه‌ی یک بود.»

سپانلو دیگر ویژگی آثار فصیح را توجه به ادبیات پلیسی که در ادبیات ما کمیاب هم هست دانست و بیان کرد: «ما در رمان‌های او فضای پلیسی‌ای را درمی‌یابیم که در رمان‌های دیگر کمتر دیده می‌شود.»

وی از توجه فصیح به ادبیات جنگ هم صحبت کرد و توضیح داد: «زمستان ۶۲ سند درخشانی از ادبیات جنگ است و این تفکر حادثه‌ساز در خیلی از کارهای او دیده می‌شود گرچه آثار او در اواخر عمر به قوت آثار قبلی‌اش نیست و گویا اندیشه‌اش گسسته شده است.»

این شاعر تاکید کرد: «فصیح در کارنامه‌ی ادبی خود ۶-۵ رمان خوب دارد که در حافظه‌ی ادبیات ایران می‌ماند. آثار او گرچه به زمان خودش شهادت می‌دهد ولی زمان‌گریز است و ویژگی‌ای دارد که می‌توان در آینده هم آن‌ها را خواند و لذت برد. داستان‌های فصیح این جذابیت را دارد که در هر زمانی خوانده شود جذاب باشد.»

به‌گفته‌ی سپانلو، درگذشت اسماعیل فصیح غم بزرگی برای جامعه‌ی ادبی ایران است و جای او همواره خالی خواهد ماند.

وی در پاسخ به این پرسش که آیا جریان ادبی به‌ویژه رمان‌نویسی در ایران توانسته از تجربیات و حضور نویسنده‌ای چون فصیح بهره‌ی کافی ببرد توضیح داد: «شخصیت فصیح مانند برخی نویسندگان چون گلشیری خیلی جنبه‌ی معلمی نداشت. او فردی کم‌سخن بود که خیلی اهل بحث‌های شفاهی نبود.»

سپانلو افزود: «آن‌چه لازم بود کسی از او بیاموزد باید از کتاب‌هایش می‌آموخت. فصیح کسی نبود که بتوان از نقد و نظر شفاهی او درس آموخت ولی کتاب‌هایش می‌تواند مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد و امیدوارم نسل‌های بعدی از کتاب‌های او چیزهای زیادی بیاموزند.»

وی که در کتاب «نویسندگان پیشرو ایران» درباره‌ی زنده‌یاد فصیح نوشته است در پایان گفت: «اثر خوب تاثیر خودش را می‌گذارد و من در آثار برخی جوان‌ترها که در سال‌های اخیر می‌نویسند رد پای اسماعیل فصیح را می‌بینم.»

اسماعیل فصیح درگذشت

۸۸/۴/۲۶، ایسنا: اسماعیل فصیح در سن ۷۵ سالگی درگذشت.

فرح عدالت- همسر این نویسنده‌ی پیش‌کسوت- با تایید این خبر، توضیح داد: «اسماعیل فصیح عصر روز گذشته (پنج‌شنبه، ۲۵ تیرماه) در تهران و بیمارستان شرکت نفت درگذشت.

او گفت: «فصیح از روز دوشنبه (۱۵ تیرماه) به‌دلیل مشکل عروق مغزی به بخش ICU بیمارستان منتقل شد که پس از انجام سی‌تی‌اسکن و سپری کردن شش روز در این بخش، سه روز را هم در بخش عمومی بیمارستان سپری کرد؛ اما از ساعت ۱۰ صبح روز گذشته، وضعیت او رو به وخامت گذاشت و ساعت دو بعدازظهر دوباره به ICU منتقل شد، ولی ساعت شش بعدازظهر دار فانی را وداع گفت.»

به گفته‌ی همسر این نویسنده، بنا به خواسته‌ی خود فصیح که همواره نیز بر آن تاکید داشت، مراسم پرتشریفاتی برگزار نخواهد شد.

اسماعیل فصیح- رمان‌نویس و مترجم- در دوم اسفندماه سال ۱۳۱۳ در محله‌ی درخونگاه تهران (شهید اکبرنژاد فعلی- نزدیک بازار تهران) متولد شد. به‌گفته‌ی خودش بچه‌ی چهاردهمی یا شانزدهمی یک کاسب چهارراه گلوبندک است.

فصیح در سال ۱۳۵۹ با سمت استادیار دانشکده‌ی نفت آبادان بازنشسته شد. این نویسنده در سه حوزه‌ی رمان، مجموعه داستان و ترجمه دست به قلم زده بود.

از گفته‌های اسماعیل فصیح:

– ساختارِ دیگر دادن به زندگی کودکی و جوانی و هستی– عقده‌ها- در ایام نوجوانی با نوشتن «خاطرات» طبیعی است… اما پس از ایام جوانی جدی می‌شود، گرفتاری ناآگاهانه‌ی روحی می‌شود و اگر پس از سی سالگی هم ادامه پیدا کند، متاسفانه به قیمت از دست رفتن صفات عادی زندگی روزمره می‌شود و نشو و نمای بدی پیدا می‌کند. من فکر می‌کنم از سی سالگی به‌صورت مزمن و لاعلاج این «جنون نوشتن» را داشته‌ام.

– بعضی کارها هست که خیلی سریع پیش می‌رود. یک روز مثلاً ممکن است ۳۰ صفحه بنویسید و یک روز هم ممکن است به‌خاطر یک واژه بلند شوید بروید یزد. چرا؟ چون اگر شما دارید اثری خلق می‌کنید و می‌نویسید، باید بهترین و صحیح‌ترین ماتریال را داشته باشید و بهترین پژوهش‌ها را هم انجام بدهید. خواننده کافی است فقط یک غلط را در اثرتان ببیند؛ این در کل برداشت او از اثر تاثیر می‌گذارد.

– اکثر نوشته‌های من با اتفاقاتی که برای من رخ داده و کسانی که من را تکان داده‌اند، به‌نحوی بستگی داشته است. مرگ و جنگ و انقلاب‌ها، به‌خصوص انگیزه‌های شدیدی بوده‌اند.

– وقتی بچه بودم «شاهنامه» را تقریبا می‌پرستیدم. شب‌ها یواشکی می‌رفتیم پشت در قهوه‌خانه‌ی ته بازارچه‌ی درخونگاه می‌نشستیم– داخل راه‌مان نمی‌دادند چون تریاک می‌کشیدند، ما بیرون می‌نشستیم– و به این نقالی گوش می‌کردیم و می‌رفتیم توی هپروت رستم و سهراب دنیای کیانی… حالا شاید خود حکیم ابوالقاسم فردوسی هم یک همچنین چیزی توی ذهنش داشته یا از سال‌های بچگی آن احساس را داشته…

– شب و روز گاهی سه چهار تا کتاب را در آن واحد می‌خواندم. یکی‌ش فرض کنید «آگاتا کریستی» یا «ریموند چندلر» بود که توی رختخواب می‌خواندم. یکی‌ش ممکن بود «ویلیام فاکنر» باشد که بیرون می‌خواندم و یکی «جوک‌های ایرلندی» که برای بچه‌ها می‌خواندم.

– الان چرا کارهای اصیل آقای صادق هدایت و بعضی دیگر به‌صورت مخفی جلوی دانشگاه وجود دارد؟ ۵۰ سال دیگر هم باز وجود خواهند داشت. موش و گربه‌ی عبید الان ممنوع است ولی من فکر می‌کنم بیش از ۲۰ ترجمه از آن در جهان هست و هرساله بیرون می‌آید. پس این «معیار نهایی» است.

از کتاب «گفتگوها»/ علی دهباشی/ صدای معاصر/ تهران، ۱۳۷۹/ صص ۱۶۷ تا ۲۱۰/ زمان گفتگو با اسماعیل فصیح: ۱۳۷۳

برچسب‌ها: ٬ ٬ ٬ ٬

۳ دیدگاه »

  1. دوست ادیب من جناب اسماعیل فصیح از معدود بزرگان علم و ادب دنیا هستن.

  2. خدایش بیامرزد….بنظر من بهترین رمان نویس ایرانی بود ..با نوشته هایش زندگی کرده ام . اونها رو بار ها و بارها خوندم ..یکی از اتفاق های بزرگ زندگیم که هیچوقت تکرار نمیشه بیست و چهار ساعتی بود که سال ۱۳۸۷ در بیمارستان شرکت نفت – من و استاد بزرگم اسماعیل فصیح – در یک اتاق بودیم و شب تا صبح بیدار بود و با هم حرف میزدیم .. من با موبایلم ازش فیلم و عکس میگرفتم و اون هم برام از نوشته هاش میگفت .. از جوونیاش ..و از زندگیش …و من …لذت میبردم از اینکه دارم به آرزوی دوران جوانی ام میرسم و یک شبانه روز کامل با جلال آریان بودم …!

  3. چه عالی. کاش اینا رو جایی منتشر کنین. حتما خوندنیه.

دیدگاه خود را بیان کنید.