پزشکان گیل

ماهنامه جامعه پزشکی گیلان

برف/ دکتر فضل‌الله آصف

بدست • 21 سپتامبر 2013 • دسته: دفتر خاطرات

در روزهای جنگ تحمیلی وقایع تازه‌ای در مطب پیش می‌آمد. صبح یک روز زمستانی که هوا بسیار سرد و بارانی بود، در مطب مشغول کار بودم که منشی آمد و گفت: «یک سرباز به‌همراه یک خانم برای دیدن شما آمده‌اند و عجله دارند.» یک مرد جوان باریک‌اندام با پوست تیره و کم‌سن و سال با لباس سربازی به‌همراه یک بانوی تقریباً نوجوان وارد شدند. سرباز جوان با لهجه‌ی شیرین شرق ایران توضیح داد که احساس می‌کند ضربان قلبش سریع‌تر شده است. سپس با اشاره به دختر نوجوان گفت: «تازه عروسی کرده‌ایم!» و ادامه داد: «امروز بعد از ظهر عازم جبهه‌ی جنگ هستم.» معاینه را شروع کردم. فشار خون نرمال داشت و ضربان قلبش منظم بود؛ گرچه کمی تند‌تر از معمول می‌زد. 
به‌نظر من سن کم، ازدواج اخیر، ماموریت او به جبهه و جدایی از تازه‌عروسش می‌توانست دلیل این مختصر تند زدن قلب یا به‌اصطلاح تاکی‌کاردی باشد. به او دلداری دادم و گفتم: «نگران نباش. ان‌شاءالله به‌سلامت برمی‌گردی.» آن سال‌ها هنوز در مطب قبلی‌ام بودم که ساختمانی قدیمی بود و معماری سنتی داشت. بین اتاق من و اتاق انتظار، اتاق دیگری نیز بود که میز منشی در آن‌جا قرار داشت. این اتاق دارای چهار در بود که یکی از آن‌ها به راهروی ورودی، یکی به اتاق انتظار، دیگری به اتاق من و یک در هم به حیاط پشتی راه داشت که آن زمان هنوز یک حوض در وسط آن پابرجا بود؛ از آن ساختمان‌های قدیمی، فضادار و دلگشا!
قطره‌ی قلبی کراتاگوس ساخت شرکت Zyma سوییس، روی میز من بود. دستم را دراز کردم که قطره را به او بدهم که ناگهان تغییر جوّی توجهش را جلب کرد؛ باران تبدیل به برف شده بود. سرباز جوان برخاست تا بارش برف را از پنجره تماشا کند که یک‌باره منقلب شد و گفت: «خیلی ببخشید؛ الان برمی‌گردم.» هنوز عبارت «خواهش می‌کنم، بفرمایید» را به جوانک نگفته بودم که با عجله به‌سمت اتاق منشی رفت، در حیاط را باز کرد و به‌سوی حوض دوید. من از پنجره نگاه می‌کردم. کنار حوض ایستاد و دو دست خود را به نشانه‌ی شکرگزاری به‌سوی آسمان بلند کرد. آن‌گاه کمی از برف برداشت و با اشتیاق به صورتش مالید. وقتی برگشت، پرسیدم: «اهل کجا هستی؟» گفت: «بلوچستان!» و اضافه کرد: «۸ سال است که در ولایت ما برف نباریده؛ آرزو داشتم دوباره برف را ببینم!» بعد با شادی بازوی همسرش را که حاشیه‌ی آستینش سوزن‌کاری صنایع دستی جنوب را داشت، گرفت و گفت: «برویم.»

زمستان برفی ماسوله

زمستان برفی ماسوله

خواستم دارو را به او بدهم که نگرفت و گفت: «خوب شدم!» آن‌گاه برای پرداخت حق معاینه به‌سمت میز مطب آمد که قبول نکردم. مرا بوسید و گفت: «پول هم که نگرفتی؛ حلالم کن.» سپس هر دو با خوشحالی رفتند و من در پی این دیدار نادر با خود گفتم: «آن‌ها از گوشه‌ای از جنوب شرق ایران و من طبیبی در یکی از شهر‌های گیلان!» صفا و سادگی آن زوج مرا تحت‌تاثیر قرار داد و برای لحظه‌ای به فکر فرو برد که چطور نعمت برف، دلتنگی آن‌ها را زدود! آرامشی که برف به این جوان اهل کویر داده بود و شادی و سروری که در چشمان آن زوج موج می‌زد، برای لحظه‌ای به‌کلی مرا از غوغای جنگ دور کرد. آن روز در رشت برف می‌بارید و امروز هم می‌بارد.

دکتر فضل‌الله آصف
متخصص قلب و عروق
نشانی: رشت، خیابان مطهری، روبه‌روی دبستان مژدهی
تلفن: ۲۲۲۲۵۲۱

برچسب‌ها: ٬

دیدگاه خود را بیان کنید.