پزشکان گیل

ماهنامه جامعه پزشکی گیلان

تاملات برفی/ دکتر مسعود جوزی

بدست • 9 ژانویه 2010 • دسته: سرمقاله

یکم
آقا، برف آمد؛ چه برفی! این را برای خوانندگان خارج از استان‌مان می‌گوییم وگرنه همشهری‌ها می‌دانند برفی که ادارات را دو هفته و مدارس را سه هفته تعطیل کند با «نزولات آسمانی» سایر ولایات قابل مقایسه نیست و خود نسخه‌ی دیگری از «سیابرف» زمستان‌های ۵۰ و ۸۳ است. این‌که حالا چرا آسمان این همه شهر را ول کرده و هر دو سه سالی می‌آید در شهری مثل رشت عقده‌ی دل وا کند- که نه خیابان‌ها و کوچه‌های پت و پهنی دارد و نه دیگر زیرساخت‌های قرص و محکمی- لابد یک حکمتی دارد که ما بی‌خبریم. اما آن‌چه در برف اخیر به‌چشم آمد آمادگی نسبتاً بیشتر ادارات درگیر به‌ویژه استانداری و شهرداری‌ها بود («نسبتاً» یعنی نسبت به سال ۸۳) هر چند به‌نظر می‌رسد هنوز در شرایط بحرانی با همکاری بین‌بخشی مطلوب در نهادهای درگیر فاصله‌ی زیادی داریم و گواه این موضوع علاوه بر عسرت همشهریان در روزهای واقعه، همین کوچه پس‌کوچه‌ها- یا به‌قول مسوولان «معابر فرعی»- است که دو هفته پس از خداحافظی آخرین دانه‌های برف هنوز کاملاً باز نشده تا ترافیک شهر کمر شهروندان را نشکند.
ولی هدف از این مقدمه، نقد و بررسی اوضاع جوی و ارضی نیست، توجیه این مساله است که چرا «پزشکان گیل» که تازه دو سه ماهی بود سر وقت درمی‌آمد، باز هم به ۱۰ روز تاخیر خورده است. با این حال به بزرگی خودتان ببخشید.

دوم
«تاملات برفی» حاصل نگاه دو تن از همکاران ماست به متن و حواشی برف اخیر. (این «تامل» هم کلمه‌ی عربی قشنگی است. معادل پارسی‌اش هم گویا «درنگ» باشد که آن هم واژه‌ی زیبایی است.) کاش همیشه نگاه‌‌مان کمی تامل و درنگ داشته باشد، کمی تازه باشد، کمی جستجوگر و پرسشگر تا «جور دیگر» ببینیم و وقت هم بگذاریم این تازگی را با دیگران قسمت کنیم.
از روز اولی که این مجله درآمد از هیچ فرصتی برای تبلیغ «نوشتن» و ایده‌ی «نوشتن آسان است»۱ نگذشته‌ایم. این‌بار «تاملات برفی» دوستان‌مان را غنیمت می‌دانیم. شما هم بنویسید.

سوم
برف و اشک قاطی شد. هنوز گونه از اشک «رادی» نشُسته، «عاشورپور» هم رفت. لازم نیست خروس بکشید؛ استان یکم سابق در سالی سیاه سه تن از بزرگ‌ترین بزرگان قرن اخیر خود را، سه برگ از مهم‌ترین صفحات شناسنامه‌ی فرهنگی‌اش را از دست داد. (هنوز خاک مزار «بهزاد» تازه است و سبزه چندان نروییده بر آن که با هفت‌هزار سالگان سربه‌سرش بدانیم.) این غم را کجا بریم؟
برای گرامی‌داشت یاد رادی، هادی میرزانژاد صفحه‌ی «یکی بود» را به یکی از معدود داستان‌های جوانی گیله‌مردی اختصاص داده است که زبان پارسی وام‌دار اوست؛ اگرچه رادی پیش از هر چیز نمایشنامه‌نویس بود و قله‌نشینِ این فنِ ممتاز در جهان و مهجور در ایران. به‌یاد عاشورپور هم پیمان برنجی یادداشتی نوشته است که جایی ندیده‌ام چنین زندگی‌نامه‌ی جمع و جور- ولی در حد مقدور جامعی- از این اَبَرخنیاگر گیلانی منتشر شده باشد.
بهزاد و رادی و عاشورپور رفتند- بقای عمر شما باشد- دست‌کم پهلوانان زنده‌ی این خاک را دریابیم. پروژه‌ی «تاریخ شفاهی گیلان»۲ یادتان هست؟
هنر نمی‌خرد ایام و بیش از اینم نیست/ کجا روم به‌تجارت بدین کساد متاع
خدای را به می‌ام شست‌وشوی خرقه کنید/ که من نمی‌شنوم بوی خیر از این اوضاع …
(حافظ)

۱-    سرمقاله‌ی ش ۳۶ «پزشکان گیل»
۲-    سرمقاله‌ی ش ۴۸ «پزشکان گیل»

برچسب‌ها: ٬ ٬ ٬

دیدگاه خود را بیان کنید.