پزشکان گیل

ماهنامه جامعه پزشکی گیلان

به مناسبت ۲۵ آبان، سالگرد درگذشت شادروان دکتر محمدرضا حکیم‌زاده/ اسطوره‌ی خدمت و فداکاری/ دکتر بهمن مشفقی

بدست • 9 ژانویه 2010 • دسته: یادبود

112مقاله‌ی حاضر به‌مناسبت سالگرد درگذشت دکتر محمدرضا حکیم‌زاده، بنیانگذار آسایشگاه‌های معلولین و سالمندان رشت و کهریزک تهران، و همزمان با نخستین مراسم نکوداشت ایشان نوشته شده است. این مراسم عصر پنج‌شنبه ۸۷/۸/۱۶ به همت بهزیستی گیلان و هیات امنای دو آسایشگاه فوق در مجتمع خاتم‌الانبیای رشت برگزار شد.

بیست و پنجم آبان‌ماه امسال درست ۲۹ سال از درگذشت شادروان دکتر محمدرضا حکیم‌زاده می‌گذرد. در مورد این پزشک و انسان فداکار و خدمتگزار و کارهای ماندگارش روایات فراوانی چه به‌صورت مکتوب و چه شفاهی نقل شده است ولی نوشته‌ای که قریب به ۱۱ سال پیش به همت یکی از دست‌اندرکاران عرصه‌ی مطبوعات گیلان، یعنی آقای بدیع‌الله شبان، در تاریخ دهم فروردین سال ۱۳۷۳ در هفته‌نامه‌ی کادح به چاپ رسید، چیز دیگری است. در آن نوشته ضمن شرح جزییات چگونگی ایجاد «آسایشگاه سالمندان و معلولین» رشت، نام انسان‌های شرافتمند و باهمت و خیر و نیکوکاری از جمله زنده‌یاد دکتر حکیم‌زاده برده می‌شود که جز خدمت در راه مردم و کمک به نیازمندان اندیشه‌ای دیگر در سر نداشتند و از ظاهرسازی و تظاهر به مردمی بودن پرهیز می‌کردند و تنها هدف‌شان این بود که کار و فعالیت‌شان مثمرثمر واقع شود و افراد نیازمند از آن بهره‌مند گردند.
در این گزارش از قول حاج رضا عظیم‌زاده می‌خوانیم:
… حاج حسین استقامت زمینش را داد و گفت: «هر چند متری که می‌خواهید، بردارید!»
من [عظیم‌زاده] با خود یک کلاف طناب آورده بودم و دکتر حکیم‌زاده هم بود که از خوشحالی به من گفت: «عظیم‌زاده طناب را بکش. توفیق یاری کرده است! تو اصلاً فکر جنگل بودن زمین را نکن!»
انتهای طناب که تمام شد، دکتر حکیم‌زاده طناب را رها کرد اما من همچنان ادامه دادم! و رفتم و رفتم تا زمین بیشتری را علامت‌گذاری کنیم و حاجی حسین استقامت می‌خندید! دست‌هایم را تیغ و تمشک‌های وحشی مجروح کرده بودند و اصلاً حالی‌ام نبود.
پس از اتمام کار و علامت‌گذاری زمین، دکتر حکیم‌زاده فی‌المجلس صورت‌جلسه‌ای تنظیم نمود و از حاج حسین استقامت امضا گرفت و آن سند را بایگانی کرد. روز بعد دکتر حکیم‌زاده که در آن زمان رییس بهداری استان بود، با تلاش بسیار از مدیرکل اداره‌ی راه استان یک بولدوزر گرفت و شروع به پاکسازی آن محوطه‌ی جنگلی کرد. یک هفته بعد دکتر حکیم‌زاده حدود دو تا سه هزار بلوک سیمانی آن‌جا ریخت و یک معمار لاهیجانی را هم که همشهری خودش بود آورد و به من گفت: «عظیم‌زاده! آدم خیر و متمولی سراغ نداری؟» من هم فوراً مرحوم حاج محمدجعفر چینی‌چیان را معرفی کردم. روزی که مرحوم چینی‌چیان به این‌جا آمد، به او عرض کردم: «ایشان مدیرکل بهداری استان هستند. می‌خواهند در همین مکان برای معلولین آسایشگاه بسازند.» حاج آقا چینی‌چیان از این حرفم خیلی تعجب کردند چون در آن زمان این مکان جنگلی انبوه و مکانی دورافتاده بود و کسی باور نمی‌کرد که بشود در این‌جا آن طرح را به اجرا گذاشت. این بود که آن بازدید بدون نتیجه گذشت!
هنوز ده روز از ان تاریخ نگذشته بود که دکتر حکیم‌زاده به من تلفن زد و گفت: «هر طور که شد حاج آقا چینی‌چیان را یک بار دیگر بیاور این‌جا تا از نزدیک ببیند که کار ساختن آسایشگاه چقدر پیشرفت کرده است.» سراغ حاج آقا رفتم و او را دوباره به این مکان آوردم. وقتی آمد و از نزدیک ملاحظه کرد که کار ساختن آسایشگاه تا مرحله‌ی سقف رسیده است با تعجب گفت: «این‌که ساخته شده است!» و بلافاصله موافقت کرد سه هزار تومان- که در آن زمان پول زیادی بود- به نامش نوشته شود. دکتر حکیم‌زاده خیلی خوشحال شد و گفت: «انصافاً خیلی کمک کرده است.»
دکتر حکیم‌زاده به‌معنی حقیقی کلمه از جمله افراد انگشت‌شماری بود که کار امروز را به فردا موکول نمی‌کرد و جالب این‌که بیشتر کارها را خود شخصاً دنبال می‌کرد. به‌همین جهت روز بعد با او به اسالم رفتیم تا از کارخانه‌ی چوب‌بری اسالم چوب بگیریم. تخمین زده شده بود که برای سربندی سالن آسایشگاه شش هزار تومان پول چوب می‌شود. مدیرعامل کارخانه با دکتر آشنا بود و در نتیجه باقی پول را که سه هزار تومان می‌شد، نگرفت و گفت: «چون مصرف خیریه دارد نمی‌گیرم.»
دکتر حکیم‌زاده برای این‌که کار ساختمان آسایشگاه را به پایان برساند خوابِ آرام نداشت و دایم در فکر این بود که از کمک افراد خیر بهره‌مند شود. این بود که سراغ شادروان آرسن میناسیان رفت. آرسن کسی بود که برای این‌جور کارها سرقفلی می‌داد. دکتر حکیم‌زاده به آرسن گفت: «باید بیشتر فعالیت کنیم. با توجه به این‌که همه تو را می‌شناسند و می‌دانند که آدم خیر و نیکوکاری هستی، لذا از هیچ کمکی به تو خودداری نمی‌کنند.» ولی آرسن همیشه دست بده داشت و روی گرفتن نداشت! این بود که برای کمک به ساختن آسایشگاه، تمام وقت خود را صرف به پایان رساندن ساختمان آن کرد.
خوب به‌خاطر می‌آورم که یک روز دکتر حکیم‌زاده، آرسن میناسیان، و حاجی چینی‌چیان و آیت‌الله ضیابری برای بازدید ساختمان آسایشگاه آمدند. دکتر حکیم‌زاده از موقعیت استفاده کرد و از آیت‌الله ضیابری تقاضای کمک کرد و آقای ضیابری هم قبول کرد که به‌عنوان سهم امام ماهی هزار تومان بدهد و من هم از بازاریان متمول که حدوداً ۴۰ تا ۵۰ نفر بودند، به‌تناوب ماهانه کمک مستمری می‌گرفتم. در نتیجه ساختمان بخش دوم آسایشگاه آغاز شد که ۴۰ هزار تومان هم سازمان برنامه کمک کرد.
هر چه کار بیشتر پیشرفت می‌کرد، افراد نیکوکار و خیر بیشتر برای کمک کردن علاقه نشان می‌دادند. تا آن‌جا که برای ساختمان سوم آسایشگاه حاج محمدعلی چینی‌چیان ۱۱۰ هزار تومان پرداخت کرد. نکته‌ی جالب این‌که در این حرکت مردمی و خداپسندانه برای کمک گرفتن از مردم، دکتر حکیم‌زاده و آرسن میناسیان هیچ‌گاه به اجبار یا تحمیل از کسی کمک نمی‌خواستند.
برای نمونه خوب به یاد دارم شبی به اتفاق دکتر حکیم‌زاده به عیادت حاج محمد معانی به منزلش رفتیم. به حاج معانی گفتم: «دکتر حکیم‌زاده مدیرکل بهداری استان گیلان است و آمده است تو را عیادت کند و در ضمن بد نیست که تو را معاینه کند.» اندکی بعد دکتر حکیم‌زاده او را معاینه کرد و مقداری دارو هم به او داد اما موقع رفتن به حاج معانی گفت: «حاج آقا! انشاءالله خوب می‌شوی. شما را خوب معاینه کردم اما اگر می‌توانی چهار یا پنج پاکت سیمان به آسایشگاه بدهی، خیلی خوب است.»
حاج معانی گفت: «کل سیمان‌ها را می‌دهم!» دو روز بعد مقدار زیادی سیمان به آسایشگاه آوردند که همه را حاج معانی داده بود.
آری همین کمک‌های بی شایبه و غیرتمندانه بود که باعث شده بود همه‌ی کسانی که در کار ساختمان آسایشگاه به نحوی دست داشتند بیشتر تشویق شوند و با جان و دل شبانه‌روز وقت‌شان را برای به پایان رساندن کار ساختمان آسایشگاه صرف کنند. دکتر حکیم‌زاده، آرسن میناسیان، عبدالله شیرخانی، مهندس قاسمی و من [عظیم‌زاده] در محوطه‌ی آسایشگاه کارگری می‌کردیم و با زنبه آجر و بلوک حمل می‌کردیم و از این کارمان لذت می‌بردیم. در این‌جا لازم است که بگویم اولین ماشین را برای آسایشگاه از عباس مختارزاده به قیمت ۱۶ هزارتومان خریدیم. دو هزار تومان را نقداً پرداخت کردیم و به عشق ۱۴ معصوم ۱۴ سفته‌‌ی هزار تومانی ماهانه دادیم.
نمی‌خواهم از خودم چیزی بگویم ولی افتخار ساختن درمانگاه بخش شبانه‌روزی آسایشگاه با من بود و کل هزینه‌ی آن را من پرداخت کردم. (پایان نقل قول با تلخیص از مقاله‌ی کادح).
شادروان دکترحکیم‌زاده مثل همه‌ی کسانی که در کار دولتی خدمت می‌کنند نمی‌توانست به‌طور دایم در یک مکان باشد. او را به تهران منتقل کردند و در تهران ریاست بیمارستان فیروزآبادی را به او دادند و او همان‌طور که انتظار می‌رفت آن‌جا را به نحو شایسته‌ای اداره کرد. در همین زمان بود که متوجه شد در کهریزک بیمارستانی فرسوده متعلق به دکتر علی امینی قرار دارد. بلافاصله به این فکر افتاد که آن را بازسازی کند و به‌جایش یک آسایشگاه برای سالمندان بسازد. آسایشگاه سالمندان کهریزک در نتیجه‌ی پنج سال فعالیت شبانه‌روزی او ساخته شد و در سال ۱۳۵۴ با پذیرش ۲۰ نفر معلول کار خود را آغاز کرد.
دکتر دواچی که زمانی مسوول فنی درمانگاه کهریزک بود، در خصوص شادروان دکتر حکیم‌زاده می‌گوید: «مرحوم دکتر حکیم‌زاده شخصیت بسیار مثبت و صبوری داشتند و می‌کوشیدند با همه‌ی کارمندانی که با او کار می‌کنند رفیق و دوست باشند. تنها هدف دکتر حکیم‌زاده خدمت به مردم بود. برای او بیمار ارزش انسانی خود را همیشه داشت. دکتر حکیم‌زاده همواره خود را فدای انسان‌های مظلوم می‌کرد. نخوت و تکبر در حکیم‌زاده وجود نداشت. پزشک از نظر او تافته‌ی جدا بافته نبود.»
حسین ناطقی، یکی دیگر ار کارکنان قدیمی آسایشگاه کهریزک که از بدو تاسیس آسایشگاه با مرحوم دکتر حکیم‌زاده همکاری داشت در خصوص سجایای اخلاقی و خلق و خوی انسانی دکتر حکیم‌زاده می‌گوید: «مرحوم دکتر حکیم‌زاده مهربان و زحمتکش و بسیار باحوصله بود. خودش آجر می‌ریخت و کار می‌کرد. او حتی در ساختن مدرسه در مناطق محروم مانند حسین‌آباد قم هم همکاری‌های ارزنده‌ای داشت.»
شمس‌الله نورمحمدی، یکی دیگر از کارکنان پرسابقه‌ی آسایشگاه کهریزک، می‌گوید: «از طریق پدرم با مرحوم دکتر حکیم‌زاده آشنا شدم و از آن‌جا که گواهینامه‌ی رانندگی داشتم، مرحوم دکتر حکیم‌زاده در سال ۱۳۵۱ مرا با ۶۵۰۰ ریال حقوق استخدام کرد. از همان آغاز با ایشان همگام بودم و به‌غیر از رانندگی در کارهایی مانند بنایی و دیوارکشی آسایشگاه که ایشان هم اغلب پابه‌پای دیگران کار می‌کردند همکاری می‌کردم. گاهی کار تا نیمه‌های شب به طول می‌انجامید و سپس دکتر را از کهریزک به شمیران که منزلش در آن‌جا واقع بود می‌رساندم. بعضی اوقات به‌دلیل خستگی زیاد شب را در همان‌جا می‌ماندم. جان مطلب این‌که دکتر حکیم‌زاده با آن سن و سال به‌هیچ‌وجه احساس خستگی نمی‌کرد ولی من زیاد خسته می‌شدم! دکتر حکیم‌زاده همیشه سعی و تلاش داشت که حرمت آسایشگاه به‌عنوان مکانی مقدس نگه داشته شود.»
شادروان دکتر محمدرضا حکیم‌زاده در سال ۱۲۹۳ شمسی در لاهیجان متولد شد. تحصیلات ابتدایی خود را در لاهیجان و تحصیلات متوسطه را در رشت گذراند و سپس برای ادامه‌ی تحصیل به تهران رفت و در دانشکده‌ی پزشکی دانشگاه تهران پذیرفته شد. پس از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه، اولین کار دولتی‌اش را در مشهد آغاز کرد. در آن زمان آسایشگاه جذامیان در مشهد وضع اسفناکی داشت اما دکتر حکیم‌زاده با زحمات شبانه‌روزی بسیار آن مکان را به‌صورت آبرومندی بازسازی کرد.
در گیلان، همان‌طور که گفته شد، علاوه بر آسایشگاه معلولین رشت، در شهرهای مختلف به‌خصوص در روستاهای دورافتاده دبستان و درمانگاه‌های مختلفی احداث کرد. به‌خصوص سهم دکتر حکیم‌زاده در ایجاد پرورشگاه لاهیجان و توجه خاصی که به آن داشت هیچ‌گاه از نظر مردم لاهیجان فراموش‌شدنی نیست و نامگذاری یک دبستان در محله‌ای که دکتر حکیم‌زاده در آن‌جا متولد شده بود گوشه‌ی کوچکی از قدردانی مردم شهر ما به این پزشک مردم‌دوست و انسان فداکار است.
در سال‌های اخیر به‌مناسبت ۲۵ آبان‌ماه، سالروز درگذشت شادروان دکتر حکیم‌زاده، در جراید مختلف کشور یادی از او می‌شود. از جمله روزنامه‌ی وزین «ایران» در دو سال پیاپی در ستونِ «یادمان» خود با درج نوشته‌هایی با عناوین «یاد و خاطره‌ی پدر آسایشگاه‌های ایران» و «۲۵ آبان سالروز گرامیداشت دکتر حکیم‌زاده پدر آسایشگاه‌های ایران» از شادروان دکتر حکیم‌زاده به نیکی یاد کرده است. به‌عنوان یک لاهیجانی و یک عضو جامعه‌ی پزشکی از این اقدام ارزشمند روزنامه‌ی ایران نهایت سپاسگزاری را دارم.
عمق عشق و علاقه‌ی شادروان دکتر حکیم‌زاده به مردم، به‌خصوص بیماران نیازمند، را بهتر است از زبان خانم بهادرزاده، رییس هیات مدیره‌ی وقت آسایشگاه کهریزک، بشنویم: «… شادروان دکتر حکیم‌زاده اغلب این جمله را بر زبان می‌آورد: قلبم مریض است، عمرم کوتاه است، می‌خواهم تا زنده هستم خانه‌ی سالمندان کهریزک را بسازم.» و ساخت و سرانجام در همان مکان آرام گرفت. یادش گرامی و روانش شاد باد.

منابع و مآخذ:
ماهنامه‌ی دارو و درمان، شماره‌ی ۱۰۳، مرداد ۱۳۷۱
هفته‌نامه‌ی کادح، شماره‌ی ۱، دهم فروردین ۱۳۷۳
هفته‌نامه‌ی کادح، شماره‌ی ۱۰، خرداد ۱۳۷۳
روزنامه‌ی گیلان امروز، آذر ۱۳۷۸
روزنامه‌ی نسیم، آذر ۱۳۸۰
روزنامه‌ی اطلاعات، اردیبهشت ۱۳۸۱
روزنامه‌ی ایران، ۲۵ مهر ۱۳۸۳
روزنامه‌ی ایران، ۱۶ آبان ۱۳۸۴
هفته‌نامه‌ی صدای لاهیج، شماره‌ی ۳۷، آبان ۱۳۸۴

دکتر بهمن مشفقی
نشانی: لاهیجان، خیابان شهید کریمی
تلفن: ۲۲۳۳۳۴۳-۰۱۴۱

برچسب‌ها: ٬ ٬ ٬ ٬

دیدگاه خود را بیان کنید.