هزارتوهای آگاهی (۷)/ سارا رها/ آزادی اراده: فریب یا واقعیت؟ (۲)
بدست پزشكان گيل • 24 آوریل 2010 • دسته: آوای موججراحی مغز بهعنوان درمانِ مجرمان
پیش از اتمام بحث «ارادهی آزاد» خوب است نگاهی به تاریخ (و تراژدی) جراحی مغز بهعنوان درمان مجرمان داشته باشیم و بعد آن بحث را جمعبندی کنیم.
ظاهر مغز آدمی شبیه مغز گوسفند است منتها حدوداً ۵ برابر بزرگتر. نرم و مثل ژله است و بهطرز حیرتانگیزی همهجایش شبیه به هم است و همین شباهت کار جراحان مغز را بسیار سختتر میکند، خصوصاً در گذشته که دستگاههای تصویربرداری از مغز هم نبود. وقتی به یک قطعه (ورقهای) بریده شده از مغز نگاه کنید آن را بسیار شبیه به گل کلم خواهید یافت. آن چیزهایی که شبیه ساقهی گل کلم است در واقع فایبرهای مغز هستند. اگر فایبرهای مغز را که نورونهای قسمتهای مختلف مغز را به هم ارتباط میدهد و در واقع وسیلهی ارتباط بین دو قسمت است، ببُرید دوباره رشد نمیکند و ارتباط برقرار نمیشود و در واقع قسمتی از مغز از کار میافتد. احتمال این هست که قسمتی دیگر از مغز بهمرور کار آن قسمت را بهعهده بگیرد ولی آن پروسه بسیار درازمدت خواهد بود. دیده شده که بیماران اسکیزوفرنی یا کسانی که رفتارهای خیلی خشونتآمیز غیرقابل کنترل دارند دچار مشکلی در عملکرد قسمت جلوی مغز (لوب فرونتال) هستند. برای همین در گذشته برای درمان اینگونه بیماران، لوب فرونتال را جراحی میکردند که به «لوکتومی» معروف است.
جراحی لوکتومی چگونه انجام میشود؟
جراحی لوکتومی (Leucotomy) که به آن لوبوتومی هم گفته میشود، چند مدل دارد. یکی از متداولترینشان این است که بالای قسمت لوب فرونتال یا در قسمت فوقانی پیشانی را با دریل (متهی برقی) به قطر یک مداد سوراخ میکنند و بعد از آن سوراخ جراح یک چاقوی مخصوص را وارد کلهی بیمار میکند و بر اساس آنچه از آناتومی مغز میداند فایبرهای لوب فرونتال را میبرد. در مدل دیگر آن وسیله را از طریق چشم وارد مغز میکنند. (راه دارد! کاسهی چشم را میتوان به گوشهای هل داد و با عبور دادن چاقوی مخصوص از راه چشم و البته پاره کردن برخی از عضلات باریک و ریز داخل و گذشتن از لایههای چربی موجود در آن منطقه میتوان به مغز دسترسی پیدا کرد.) این جراحی ۶۰ سال پیش باب شد و علیرغم پیآمدهای ناموفق و بدِ آن تا چند دهه ادامه داشت. امروزه هم در شرایطی شبیه این جراحی را انجام میدهند ولی نه برای کنترل رفتار بلکه مثلاً برای بیماران مبتلا به صرع که تشنجات فوقالعاده زیاد (بیش از ۱۰۰ بار در روز) و غیرقابل کنترل با دارو دارند.
تولد جراحی مغز برای بیماریهای روانی
در سال ۱۹۳۵ ایگس مونیز، یک جراح مغز و اعصاب پرتغالی، در آرزوی نام و جایزهی نوبل، در کنگرهی جهانی نورولوژی که در لندن برگزار شد شرکت کرد و از گزارش دکتر جیکبسون و فالتون دربارهی نتایج جراحیای که روی مغز دو شامپانزه کرده بودند و اینکه آن جراحی روی لوب فرونتال باعث تغییرات رفتاری شدیدی در میمونها شده بود، این ایده را پیدا کرد که نظیر آن جراحی را هم باید روی بیماران روانی انجام داد.
دکتر مونیز به لیسبون برگشت و در فاصلهی کمتر از ۴ ماه با کمک همکارش روی ۴ بیمار عمل لوکتومی را انجام داد (در آن زمان لازم نبود بیماران رضایتنامه امضا کنند) و بعد در عرض یک سال ۲۰ بیمار عمل کرده بودند که نتایج را هم بلافاصله منتشر کردند و خبرش در همهجا پیچید. آنها مدعی بودند که از ۲۰ بیمار روانی، ۷ نفر کاملاً شفا یافتند، ۷ بیمار دیگر بهطرز محسوسی بهتر شدند و ۶ نفر تغییر نکردند. بعد از آن مونیز در پیدا کردن بیمار برای این جراحی دچار مشکل شد چون ارگان روانکاوی محلی دیگر جراحی او را تایید نکرد. با اینهمه به او و همکارش در سال ۱۹۴۹ جایزهی نوبل تعلق گرفت.
روش ابداعی دکتر مونیز توسط تعدادی از جراحان جویای نام در انگلیس و امریکا ادامه یافت و بیماران روانی بسیاری لوکتومی شدند. در سالهای ۱۹۴۸ تا ۱۹۵۴ هر سال حدود ۱۱۰۰ نفر در انگلیس لوکتومی شدند. با وجودی که گزارش مرگ، فلج شدن، تشنجات صرعی، خونریزی مغزی، از کار افتادن شخص بهلحاظ احساسی و… باعث نارضایتی عمومی از این جراحی بود ولی تا زمانی که داروهای اعصاب کشف نشده بود (اواسط دههی ۱۹۵۰) کماکان این جراحی ادامه داشت.
اما خوب است بدانیم این جراحی عمدتاً روی چه کسانی انجام شد که خود داستانهای تکاندهندهای دارد. بعضی از آن افراد نوجوان بودند. مثلاً یکی پسر ۱۲ سالهای بود که جرمش نافرمانی بود یا دختر ۱۶ سالهای که بهخاطر دزدی مجرم شناخته شده بود و چون در طول دورهی اولیهی محکومیتش نافرمانی کرده بود او را به یک تیمارستان فرستادند که برای ۱۶ سال در آنجا ماند. در طول آن ۱۶ سال روی او عمل لوکتومی انجام دادند.
گفتنی است در انگلیس در آن زمان مردم غیرعادی را به سه دسته تقسیم میکردند: عقبماندههای ذهنی، خلوچلها و کسانی که عقبمانده نبودند ولی بهلحاظ اجتماعی نمیتوانستند با دیگران درست معاشرت کنند. طبق قانون این سه گروه از مردم را به تیمارستان میفرستادند. این قانون در سال ۱۹۱۳ وضع شد و در سال ۱۹۴۶ تعداد افراد در تیمارستانها به ۶۰٫۰۰۰ نفر رسید. روی تعداد زیادی از افراد در این تیمارستانها عمل لوکتومی انجام شد. این قانون البته در سال ۱۹۵۹ باطل شد و آن تیمارستانها ورافتاد.
در یک مقاله با استناد به مدارکی نوشته است نتایج مثبتی که در گزارشهای اولیهی لوکتومی عنوان شده همگی محل شک و تردید است. نمیدانم فیلم قدیمی «دیوانهای از قفس پرید» را دیدهاید یا نه. آن فیلم براساس همین سابقهی تاریخی ساخته شده است که بسیار فیلم تاثیرگذاری هم هست.
بالاخره آزادی اراده: فریب یا واقعیت؟
خانم چرچلند میگوید ایدهی «انتخاب مستقل از علت» از زمان دکارت آمده است و ایدهی خیلی قدیمیای نیست. دکارت از این اندیشه به هیجان آمد که روح آدمی دلایل منطقی بهمثابه یک مکانیزم مادی ندارد، در نتیجه افراد انتخاب را خلق میکنند که با تمرین اراده است.
ایدهی دکارت اما بهنظر فلاسفه حتی در قرن ۱۸ هم خیلی غیرمنطقی آمد. دیوید هیوم مدعی بود که این ایده اصلاً ممکن نیست چرا که انتخاب آدمی حتماً در اثر تمایلات، غرایز و اطلاعات جانبی شخص و… ایجاد میشود و در نتیجه انتخاب نمیتواند مستقل از علت انتخاب باشد.
جالب اینجاست که ارسطو که حرفهایش در مورد مسوولیت آدمی اساس و بنیان سیستم قضایی امریکا و کشورهای غربی هم هست، میگوید: «پیشفرض این است که آدمی مسوول اعمالش است مگر اینکه شرایط خاصی اتفاق بیافتد.» آن زمان ارسطو چیزهایی را که ما امروزه دربارهی مغز میدانیم نمیدانست ولی میدانست که دیوانگی چیست. بنابراین او گفته است: «برای مثال اگر یک شخص نمیداند که او کیست، جزو آن شرایط خاص قرار میگیرد.»
خانم چرچلند میگوید که این ایدهی عجیب انتخاب بیعلت از زمان دکارت به بعد مد شد و حالا یک عده از فلاسفه که معتقد به وجود روح مستقل از مغز هستند و همینطور عدهای از مذهبیها که احساس کردهاند که انتخاب میتواند جایی بدون هیچ علت منطقیای وجود داشته باشد از آن ایده به هیجان آمدهاند. (این شبیه همان بحثهای قدیمی اشاعره و معتزله در اسلام نیست؟) خانم چرچلند ادامه میدهد: اما مشکل این نوع اعتقاد یا طرز فکر این است که شواهد برای یک روح غیرفیزیکی تقریباً در شرف ناپدید شدن است. بهنظر میرسد که این در واقع مغز آدمی است که میبیند، حس میکند، فکر میکند، بهیاد میآورد، میخوابد… این مغز است که هشیار است یا به حال کما فرو میرود و…
پس حالا سوال اینجاست که انتخاب در مغز چگونه صورت میپذیرد؟ آیا جایی هست که ارتباطات منطقی فرو میریزند و بهیکباره یک نورون بدون هیچ دلیل منطقیای فعال میشود و تصمیم میگیرد؟ تحقیقات نشان میدهد که اینطور نیست. بهنظر میآید سیر منطقیای در هر پروسهای هست. این به این معنا نیست که ما نمیتوانیم بین رفتاری که تحت کنترل است و رفتار غیرکنترل شده مثل رفتار بیماران اسکیزوفرنی تشخیص دهیم. اتفاقاً با پیشرفت نوروساینس ما خیلی بهتر میتوانیم تفاوت رفتار تحت کنترل و غیرقابل کنترل را تشخیص دهیم.
از طرف دیگر عدهای از نوروساینتیستها بهاستناد مشاهدات یکسری از آزمایشها معتقدند که احتمالاً اصلاً ارادهی آزاد وجود ندارد. یک مقالهی تحقیقی از این دست را در قسمت پیش بررسی و نقاط ضعف آن برشمرده بودم. در همین راستا، کتابی چاپ شده است به نام «آیا این نورونهای من بودند که مرا مجبور کردند؟» توسط مورفی و براون. با وجودی که هر دو نویسنده از نوروساینتیستهای معتبر هستند ولی نه فقط بهنظر من بلکه بهنظر خانم چرچلند هم این نام بیشتر تجاری است تا واقعیت آنچه میتوان از تحقیقات نتیجه گرفت. در این رابطه طرفداران عدم ارادهی آزاد میگویند چون ما نمیتوانیم سطح زیرین پروسههایی را که در مغزمان اتفاق میافتد کنترل کنیم در نتیجه ارادهی آزاد کاملاً یک فریب و توهم است که توسط مغز ما خلق میشود.
در جواب این عده خانم چرچلند میگوید: ترجمهی این حرف این است که پس هیچ انتخاب یا عملی بدون دلیل نیست. بسیار خوب، غالباً همه همین را میگویند. ولی این به این معنا نیست که آدمی بر تصمیم خودش کنترل ندارد. آشکارا فرق هست بین آدمی که دستش را میشوید چون دستش کثیف شده است و آدمی که وسواس دارد و هر چند دقیقه دستش را میشوید. آن حرف حداکثرش این معنا را دارد که در شرایطی اینگونه (مثل وسواس) دیگر آن عمل شستن یک انتخاب آزاد نیست.
آن عده از نوروساینتیستها که معتقدند آزادی اراده وجود ندارد بیشتر بر رابطهی هورمونها و تصمیمات آدمی و آزمایشهایی که نشان میدهند مثلاً ازدیاد سروتونین بیش از حد باعث خشونت و کمبود آن هم باعث افسردگی میشود، تکیه میکنند. بد نیست نگاهی بکنید به نقش مهمترین هورمونها، سروتونین، دوپامین و نوراپینفرین، که در واقع نوروترانسمیترهای مغز هستند، و ببینید که چقدر بالا و پایین رفتنشان در خُلق و تصمیمگیریهای آدمی موثر است و در عینحال چقدر هم رابطهها و عملکرد اینها پیچیده است. به این سادگی نیست که یکیشان بالا رود بگوییم حتماً دیگری پایین میآید یا آدم دچار چه عملکردی میشود. یا اینطور نیست که مثلاً افسردگی حتماً با کمبود سروتونین همراه باشد. کمبود دوپامین هم باعث افسردگی و چاقی و کند شدن میشود. دهها هزاران آزمایش و تحقیق شده است که نقش و عملکرد این هورمونها را پیدا کنند که خیلی از تحقیقات هم توسط شرکتهای دارویی حمایت مالی میشود. انصافاً پیشرفت زیادی در همین چند دههی اخیر شده است و داروهای عصبی حداقل جان عدهای را از آن جراحیهایی که در اول مقاله صحبتش رفت، نجات داده است. در عینحال مکانیزم عملکرد این هورمونها هنوز بهدرستی و بهطور کامل کشف نشده زیرا سیستم عملکرد مغز بسیار پیچیده است.اینکه چقدر میزان این هورمونها در مغز یک شخص ژنتیکی است یا چقدر آن ژنها در اثر محیط تغییر شکل یافتهاند و در نتیجه باعث تغییر میزان هورمونهای مغز در یک شخص بهخصوص شدهاند مثل مسالهی اول بودن مرغ و تخم مرغ میماند. بنابراین من هم بحث روی اینکه ما ارادهی آزاد در تصمیمگیری داریم یا نه را از اساس بحث بیهودهای میبینم! به قول خانم چرچلند، بهجای آن باید روی میزان کنترل داشتن بر یک عمل تکیه کرد و دید که چقدر یک شخص به هنگام یک تصمیمگیری بر تصمیم خود وقوف و کنترل دارد. والا البته که شرایط محیطی، کودکی، و حتی غذای مصرفشدهی شخص در آن روز روی تصمیمگیری در آن روز میتوانند موثر باشند. و این میزان کنترل بر خود است که پایهی سیستم قضایی تقریباً همهی کشورهای دنیاست.
از این زاویه که به مساله نگاه کنیم و دوباره آزمایشهای انجام شده را مرور کنیم، میبینیم میزان هورمونهای مشخصهی خُلق و حالات شخصیتی اکثریت مردم در حیطهی نرمال و متعادل است و فرد در حیطهای قرار دارد که میتواند بر اعمال خویش کنترل داشته باشد. اینجاست که میتوان گفت برای این عده که اکثریت را تشکیل میدهند ارادهی آزاد یا بهتر بگوییم کنترل بر خود معنا دارد. مواردی نظیر مثالی که در قسمت اول این بحث آوردم جزو موارد بسیار نادر است که حداقل با علم امروز بهوضوح و نسبتاً بهسادگی تشخیص داده میشود. بهعقیدهی من، همانطور که ارسطو گفته است، مسوولیتپذیری پیشفرض آدمی است. توضیح و توجیه تنها میتواند به یک بهانه و دلیل انجام کار منجر شود ولی رفع مسوولیت نمیکند.
برای مشاهدهی متن کامل این مقاله و منابع و ارجاعات آن، میتوانید به نسخهی الکترونیک آن در وبلاگ «آوای موج» مراجعه کنید.
سارا رها
http://avayemoj.com/category/science/
Email: sara.raha@gmail.com
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل