هزارتوهای آگاهی (۱۳)/ سارا رها
بدست پزشكان گيل • 11 ژانویه 2011 • دسته: آوای موجافسردگی و تاثیر آن در فرگشت
این نوشته تلخیص و ترجمهی مقالهی مفصلی است در نیویورک تایمز به نام «نکات مثبت افسردگی». البته همین اول این را بگویم که تئوری ارائه شده در این مقاله توسط محققین بسیاری به بحث و چالش کشیده شده است. بهنظر من تئوری بهقول غربیها کمی زیادی کشیده شده ولی تئوری جالب توجهی است و برای ایجاد یک تغییر در روش درمان افسردگی حتماً امثال این تئوریها لازم است. بین کسانی که افسردهی بالینی هستند (و محتاج مصرف دارو) و کسانی که کموبیش افسردهاند ولی لزوماً به درمان دارویی همیشگی احتیاج ندارند، فرقهای عمدهای هست و بهنظرم این تئوری برای دستهی دوم از افراد افسرده صادق است، نه دستهی اول.
و اما مقاله:
نویسندهی مقاله، جونا لرر، مطلب را با اشاره به افسردگی چارلز داروین شروع میکند و اینکه بهگفتهی خود داروین، افسردگیاش باعث میشده که در یک روز از هر سه روز نتواند هیچ کاری انجام دهد. اما ظاهراً افسردگی داروین باعث شد که او بهتمامی خود را وقف علم کند که بهگفتهی خودش کار علمی تنها لذت زندگیاش و عاملی بود که باعث میشد زندگی را بتواند تحمل کند.
برای داروین افسردگی مثل یک نیروی روشنگر بود که ذهن او را متوجه مسایل بنیادین کرد. داروین خود دربارهی علت وجودی بیماریاش اینطور مینویسد:
هر گونه درد یا عذاب اگر مدتی طولانی ادامه یابد، باعث افسردگی و کندی عمل میگردد. اما این هم بهخوبی قابل درک است که برای خلق هر چیزی میبایست آن را از هر گونه تغییر ناگهانیای محافظت کرد. گاه این غم است که یک موجود را بهسمت عملی سوق میدهد که بسیار برای بقای وجود مفید است. بهعبارت دیگر تاریکی خود یک نوع روشنایی هم هست.
معمای افسردگی در وجود داشتناش نیست بلکه در این است که نفس وجود داشتن افسردگی در ابعادی بسیار گستردهتر از همهی بیماریهای روانی دیگر (با نسبت حداقل ۷ به یک) در ظاهر با تئوری فرگشت (تکامل) و بقای موجود قویتر نمیخواند. چرا که اگر افسردگی یک بیماری است پس فرگشت یک اشتباه بزرگ مرتکب شده است و آن اینکه اجازه داده یک بیماری که بر ضد تولید مثل رفتار میکند (افراد افسرده کمتر از دیگران ازدواج میکنند و بچهدار میشوند یا حتی خودکشی هم گاه میکنند) همچنان در سطح وسیعی نسل به نسل منتقل شود.
در مقابلِ منطق بالا، میتوان گفت که شاید افسردگی یک دلیل مخفی وجودی دارد و آن اینکه مثل بدنی که تب میکند تا میکروب را از خود دفع کند، افسردگی هم یک مکانیزم دفاعی روان آدمی است در مقابل غم و غصه و رنجهای آدمی. بهقول داروین، ما رنج میبریم ولی این رنجی نیست که حاصلی نداشته باشد.
با این مقدمه، نویسندهی مقاله به بحث تئوری جدید اندی تامپسن و اندرو پال (دو روانپزشک محقق در دانشگاه ویرجینیا) در مقالهای که در جولای سال ۲۰۰۹ چاپ کردهاند، میپردازد که چرا یک بیماریای اینهمه پرهزینه (برای جامعه و آدمی) اینهمه متداول است.
از اینجا به بعد، مقاله بهتفصیل نظرات مخالف و موافق بسیاری را نقل میکند در باب اینکه کلید معما در این نکته است که شاید دنیایی از رنج و عذاب (که افسردگی از آن منتج میشود) راهگشای بشر بهسمت هوش و خلاقیت بیشتر بوده است.
تامپسن و پال میگویند افسردگی باعث تفکر بیشتر و دوباره و دوبارهی افراد در مواردی که باعث رنجشان است، میشود و این تفکر مداوم در یک مسیر خود باعث اعتلای ذهن میشود. (دقیقاً در اینجاست که بهنظر من- سارا- تئوری زیادی کشیده شده و بین افراد غمگین و افرادی که افسرده هستند تفاوت قایل نمیشود.)
اندرو یک آزمایش تحقیقی هم برای دریافت بهتر رابطهی بین خُلق افسرده و قابلیت بهتر منطقی ذهن انجام داده است. او از ۱۱۵ دانشجوی دورهی لیسانس یک تست منطقی معروف گرفت؛ تستی به نام «ماتریسهای رو به رشد ریون» که شخص میباید یک قطعهی مفقوده را بین یک الگوی بزرگتر پیدا کند. اولین نتیجهای که اندرو مشاهد کرد این بود که دانشجویانی که افسرده نبودند پس از پایان تست آثار افسردگی در ذهنشان پدیدار شد (البته کوتاهمدت). بنابراین گویی زیاد مهم نیست که ما روی یک مسالهی ریاضی کار میکنیم یا روی قلب شکستهمان! در هردو حالت آناتومی تمرکز ذهنی یکسان است. با این مشاهده میتوان اینطور بحث کرد که افسردگی یک درجهی شدید از پروسهی تفکر معمولی است. ولی آیا افسردگی باعث میشود ما چیزی را بهتر حل کنیم؟
اندرو در تحقیق خود همبستگی آماری محسوسی بین اثر افسردگی ایجاد شده و درجهی آیکیوی دانشجویان شرکتکننده پیدا کرد. پس نتیجه گرفت که اثر افسردگی باعث شد آنها بهتر فکر کنند. (دوباره اینجا بهنظر من- سارا- نتیجه را زیادی کشیدهاند تا با تئوری منطبق شود. باید توجه داشت که آن دانشجویان با اثر افسردگی بعد از تست، در کل جزو آدمهای افسرده بهحساب نمیآمدند.)
جونا لری مقاله را اینگونه به پایان میبرد: افسردگی برای روح آدمی مثل تب کردن در مقابل یک میکروب در بدن است. تب کردن بالاخره مزایایی هم دارد ولی ما دارو مصرف میکنیم که تب را از بین ببریم. این معمای فرگشت است که با وجودی که درد مفید است، فرار از درد بزرگترین غریزهی آدمی است.
مغز گذشت زمان را چگونه درک میکند؟
برای همه پیش میآید که به دورهای از زمان فکر کنند و بعد از سرعت گذشت آن متحیر شوند و از خود بپرسند پس آن زمان چگونه اینهمه سریع گذشت. همینطور همه تجربه داریم که زمان بسته به روحیهمان با سرعت متفاوتی میگذرد. زمان خوشی معمولاً به کوتاهی یک آه میگذرد و لحظهها میدوند؛ در مقابل، زمان انتظار بهدرازای ابدیت طول میکشد و ثانیهها کشدار و تنبل، خمیازهکشان و کج و کوله راه میروند. گاه آنقدر از گذشتِ کند یا تند زمان متحیر میشویم که تنها به گواهی ساعتها و تقویمها گذشت زمان را باور میکنیم. با این اوصاف، واضح است که ادراک ما، یا بهعبارتی درستتر ادراک مغز ما، از زمان نسبی است و به عوامل بسیاری بستگی دارد.
این مقدمه را گفتم تا علاقهمند شوید که با هم نگاهی به تحقیقات علمی دربارهی ادراک مغز از زمان (Time perception) بیاندازیم. کلاً مغز آدمی در اندازهگیری دورههای زمانی کوتاه (در حد چند میلیثانیه تا چند دقیقه) نسبتاً دقیق است. متوسط و استاندارد انحراف این تخمین هم بهطور خطی با طول زمانِ سپری شده ارتباط دارد. وجود این رابطهی خطی خود معنایش این است که اداراک زمان نیز از «قانون وبر» پیروی میکند. به این معنا که حساسیت مغز ما برای درک زمان مستقل از طول واقعی دورهی زمان است. حال سوال اینجاست که چه عواملی در ادراک زمان موثرند؟
از عوامل مهم در ادراک زمان ترتیب محرک دریافت شده، فاصلهی زمانی بین دو واقعه، خالی بودن یا پر بودن دورهی زمانی، توجه و حافظه هستند.
دورههای زمانیای که پر از اتفاقات مختلفاند معمولاً طولانیتر از دورههای زمانی خالی ادراک میشوند. مثال آزمایش معروف در این زمینه، آزمایش یک محقق فرانسوی است که مدت دو ماه در یک غار بهدور از نور طبیعی (که نتواند صبح و شب را از هم تشخیص دهد) و بهدور از هر گونه ساعتی بهسر برد. در پایان او مطمئن بود که فقط ۲۵ روز در غار مانده بود در حالی که ۶۰ روز سپری شده بود. بهنظر میرسد که مغز زمانِ خالی را میفشرد و کوتاهتر ادراکش میکند.
یکی دیگر از عوامل موثر در نحوهی ادراک زمان، فاصلهی زمانی بین یک محرک و زمان یک واقعه است. یک مثال آشکار آن در زندگی روزمره سرعت رشد فرزندان دوستان ماست در مقایسه با سرعت رشد فرزندان خودمان. غالباً بهنظر میرسد که فرزندانِ دوستانمان که مرتب آنها را نمیبینیم و مثلاً هر یک یا چند سال یک بار میبینیم بسیار سریعتر رشد میکنند تا بچههای خودمان. واضح است که بچههای خودمان را هر روز میبینیم و در نتیجه کوچکترین تغییر آنها را مشاهده میکنیم ولی در مورد فرزندان دوستانمان فاصلهی زمانی بین محرک و زمان ادراک شده طولانی است و در نتیجه آن فاصلهی خالی زمان طی شده بین دو دیدار باعث میشود گمان کنیم زمان رشد آن بچهها خیلی سریع گذشته است.
در یک تحقیق سال ۲۰۰۴ محققین نشان دادند که محرکههای غیرمتناوب صدا یا فلاش نور باعث میشود ادراک مغز از گذشت زمان سریعتر شود. جالب است که آزمایشها نشان داده است که طول زمانی محرکههای صوتی دقیقتر از طول زمانی محرکههای بینایی توسط مغز درک میشود. مثلاً در یک آزمایش به افراد شرکتکننده در سری اول آزمایش که حکم یادگیری داشت، یک محرکهی صوتی یا تصویری برای مدت ۴۰۰ میلیثانیه نشان دادند و از شرکتکنندگان خواستند که طول زمان آن محرکه را بهخاطر بسپارند که ۴۰۰ میلیثانیه است. بعد برای تست، یک محرکهی صوتی یا تصویری را با طول زمانیِ متفاوت با اولی نشان دادند و از فرد مورد آزمایش خواستند بگوید آیا طولانیتر یا کوتاهتر از اولی بوده است. نتایج نشان داد ادراک زمان محرکهی تست برای محرکههای صوتی دقیقتر از محرکههای تصویری است. جالبتر از آن اینکه آزمایش کردند و دیدند که اگر در مرحلهی یادگیری مثلاً محرکهی صوتی را نشان دهند و بعد در مرحلهی تست محرکهی تصویری نشان دهند، نتایج تخمین زمان خیلی غیردقیق میشود.
تحقیقات در مورد نحوهی ادراک زمان بسیار گسترده و جالب هم هست. یکی از علایم اولیهی انواع مختلف بیماری فراموشی (مثل آلزایمر یا انواع دیگر دمانس) این است که ادراک بیمار از زمان با افراد نرمال متفاوت میشود و بهتدریج که بیماری ادامه مییابد، بیمار بهکل زمان را گم میکند. اگر دقت کنید به این نکته پی میبرید که کودکان هم از یک سنی به بعد درکشان از زمان کامل میشود. مثلاً زمانِ دو روز یا دو هفته در ذهن یک کودک ۳ ساله فرقی ندارد. سن کامل شدن ادراک زمان در کودکان بین ۷ تا ۱۲ سال برآورد شده است. شاید برایتان جالب باشد که ما اخیراً آزمایشی در همین زمینهی ادراک زمان کردهایم که خلاصهی نتیجهاش این است که ادراک زمان کودکان بین ۱۲-۷ سال بسیار شبیه افراد مسن بالای ۶۵ سال، و هر دو بسیار متفاوت از ادراک زمان توسط افراد جوان است. هدف من اما از طرح این آزمایشها این بوده است که راهی عینی (آبجکتیو) برای تشخیص بیماری آلزایمر در مراحل خیلی اولیهی آن پیدا کنیم. منظورم از مراحل اولیه، مرحلهای است که هنوز هیچ پزشکی تشخیص قاطعی از یک بیماری نداده است و شخص همهی تستهای بالینی و نورولوژیکی فعلی را مشابه افراد نرمال متناسب با ردهی سنی خودش میگذراند و فراموشیاش هم هنوز چندان جدی و قابل توجه نیست ولی اطرافیان شخص احساس میکنند که او در شرف تغییراتی است ورای پیر شدن. اگر بتوان در مراحل خیلی اولیه آلزایمر را تشخیص دارد، امید این هست که با اعمال TMS بتوان روند بیماری را بهطور محسوسی کند کرد.
برای مشاهدهی متن کامل این یادداشتها و منابع و ارجاعاتشان میتوانید به نسخهی الکترونیک آنها در وبلاگ «آوای موج» مراجعه کنید.
سارا رها
http://avayemoj.com/category/science
Email: sara.raha@gmail.com
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل
مقاله جالب توجه ای بود برای من که اونقدر بی حسم که نمیدونم افسرده ام یا نه