هزارتوهای آگاهی (۱۴)/ مجازات اعدام/ سارا رها
بدست پزشكان گيل • 15 مارس 2012 • دسته: آوای موج
این یادداشت را به دعوت دوستان در وبلاگستان مینویسم. طبق معمول نوشتههای من محتوای علمی دارد و بنابراین دربارهی این مطلب هم موضوع را از دیدگاه نوروساینس نگاه کردهام و بهجای آنکه به این سوال بپردازم که آیا اعدام لازم است یا نه، به این پرداختهام که چه فرقی بین افرادی که مرتکب قتل میشوند و افراد عادی یک جامعه وجود دارد، با فرض اینکه ما داریم راجع به اعدام فقط برای کسانی که مرتکب قتل شدهاند حرف میزنیم و نه اعدامهای سیاسی و عقیدتی.
پیش از این دربارهی عملکرد مغز بارها صحبت کردهایم. آمیگدال یک قسمت اولیهی مغز است که مسوول کنترل غرایز، ترس، دفاع از خود، نیاز به غذا خوردن و نیاز به آمیزش و… است. عملکرد آمیگدال بسیار به حافظهی شخص بستگی دارد. این خاطرات یک شخص است که باعث بروز احساساتی میشود که ممکن است چندان برای خود شخص هم قابل توضیح نباشد. مثلاً آمیگدال کسی که در جنگ شاهد سوخته شدن دوستانش در اثر آتش خمپاره بوده، هر زمان که بوی غذای سرخ شده را استشمام میکند بهیکباره تمام آن خاطرات بهیادش میآید که ممکن است حالتی هذیانگونه هم به شخص دست دهد که به این وضعیت «سندرم پس از تروما» (Post trauma syndrome) میگویند. در این حالت آمیگدال یک تجربهی جدید را توسط لینک بویایی به خاطرات گذشته مرتبط میکند و بهاصطلاح زیادی فعال میشود.
آمیگدال توسط سروتونین (Serotonin) تحریک و توسط گلوتامیت (Glutamate) خاموش میشود. سروتونین یکی از هورمونهای اصلی و مهم مغز است. تحقیقات علمی در عرض ۴۰ سال گذشته نشان داده است که:
۱٫ بین کمبود غیرعادی سروتونین و رفتارهای احساسی آنی همراه با خشونت رابطهی قویای وجود دارد.
۲٫ اکثریت آدمهای دایمالخمر (آنها که اکثراً مست هستند، نه آنها که کمی مشروب میخورند یا گاه مست میکنند) بهطور غیرعادی سروتونین پایین دارند.
۳٫ پایین بودن بیش از حد دوپامین (یکی دیگر از هورمونهای بسیار مهم مغز) با اعتیاد رابطهای قوی دارد.
۴٫ کمبود خیلی زیاد سروتونین در مغز بهمعنای این است که آن شخص توانایی بیولوژیکی اینکه بتواند تصمیمگیریای از سر تعقل انجام دهد اصلاً ندارد یا خیلی کم دارد.
دکتر بنجامین جانسن با همکارانش برای مدت بیش از ۱۰ سال میزان سروتونین و دوپامین را در میان افرادی که به مجازات اعدام محکوم شده بودند، اندازه گرفته و حاصل تحقیقاتش را با ذکر یک مورد خاص در یک مقاله تحت نام «بیولوژی خشونت» نوشته که خواندنی است. در آن مقاله دربارهی ۴ مورد بالا هم مبسوط بحث کرده است.
بهواسطهی تحقیقات مشابه، در دههی اخیر تعداد اعدام در امریکا خیلی کمتر از سابق شده است زیرا بسیاری از قاتلها بیمار شناخته شده و بهجای زندان به مراکز درمانی شبیه زندان فرستاده میشوند. قبلا هم در اینباره در بحث «آزادی اراده، فریب یا واقعیت؟» (ش ۶۸–۶۷ «پزشکان گیل»، اردیبهشت و خرداد ۸۸) نوشته بودم.
و اما نکته و تفاوت عمدهای که در سیستم قضایی کشورهایی که زیاد اعدام میکنند و کشورهای غربی وجود دارد این است که در کشورهایی مثل ایران و چین هیات منصفهای وجود ندارد، در حالی که در امریکا یک هیات منصفه متشکل از افراد عادی ولی سالم و صاحب شغل (بدون هیچگونه سابقهی قضایی یا بیماری روانی) است که بهطور تصادفی انتخاب میشوند. تصادفی بودن این انتخاب بین همان گروه سالم و بدون مشکل خود معرف این است که پس در کل میتوان بهدرستی فرض کرد که میزان هورمونهای مغز افراد هیات منصفه در حد طبیعی است.
اما در جوامعی که تصمیمگیرنده برای حکم یک شخص فقط یک نفر یا حداکثر دو تا سه نفر (اگر حکم به دیوان عالی برود) است، بهنظر منطقی میآید که هر از چندگاهی، مثلاً هر ۶ ماه یکبار، میزان هورمونهای مغز قاضی هم باید اندازه گرفته شود تا مبادا سروتونین مغزش کمتر از حد نرمال باشد تا خداینکرده تحت خشم آنی تصمیم به اعدام مجرم گرفته باشد. در واقع همین چیزها در صفات یک قاضی نوشته شده ولی امروزه این علم است که صحت و سقم یک ادعا را میتواند بهدرستی آشکار کند.
ممکن است بگویید که اینهمه نوشتم و باز نگفتم که اعدام لازم است یا نه! دلیل نپرداختن به آن سوال این است که اولاً باید بین دو نوع قتل از سر خشونتی آنی و قتل از سر نقشهی قبلی فرق گذاشت. دوم: باید اهل فن، یعنی جامعهشناسان، بر اساس آمار و تحقیق مطلب ارایه دهند که اعدام بهعنوان یک مجازات چقدر در میزان کاهش جرم و جنایت موثر بوده، اگر که اصلاً موثر بوده باشد. تازه این وسط دهها عوامل دیگر مثل سلامت روانی قاتل، همانطور که در بالا بحثش را کردم، میزان درآمد، محیط پرورش یافته، فقر مالی و فرهنگی خانوادهی شخص، آزادی اسلحه، آزادی روابط جنسی و… هم بهعنوان متغیر وابسته و مرتبط هستند که باید در نظر گرفته شوند تا نتیجهای معتبر ارایه شود. من بهشخصه این اطلاعات را ندارم و بدون داشتن این اطلاعات، دربارهی لزوم حذف یا نگهداشتن مجازات اعدام در یک جامعه قضاوت علمی و منطقی ندارم. البته حسن این بحث شاید به این باشد که سیستمهای حکومتی کشورها در نهایت به یکسری تحقیقاتی که به اطلاعات بالا منجر شود تن دردهند.
چرا مردم به جرمی که مرتکب نشدهاند اعتراف میکنند؟
مجلهی نیویورک مقالهی مفصل و خواندنیای چاپ کرده است با عنوان همین یادداشت. مطلب را با ماجرای فرانک استرلینگ شروع میکند که بهخاطر جرمی که مرتکب نشده بود مدت ۱۸ سال در زندان ماند و اخیراً بالاخره آزاد شده است.
بهطور خیلی خلاصه فرانک آدمی بینهایت خجالتی و گوشهگیر بوده که در ماجرای قتلی که هیج ارتباطی به او نداشته ولی فقط چون محل زندگی او نزدیک محل قتل بوده و بهعلاوه برادر بزرگترش از ۳ سال قبل از ماجرای قتل به جرم تجاوز به همان زن مقتول در زندان بهسر میبرد، پلیس که هیچ فرد دیگری را بهعنوان قاتل پیدا نکرده بود به سراغش رفت و در نهایت از او ویدئویی ضبط کردند که در آن فرانک به قتل آن زن اعتراف میکند. فردای آن شبی که ساعت ۵ صبحش در آن ویدئوی کذایی اعتراف میکند، فرانک مدعی میشود که اعترافش تحت فشار ۱۲ ساعت بازجویی پلیس در اتاقی کوچک و دربسته بوده و او هرگز آن قتل را انجام نداده است. فرانک البته شاهد معتبری هم در زمانی که قتل اتفاق افتاده بوده داشت ولی هیات منصفه حرف شاهد را رد کرد و بهاستناد ویدئوی اعتراف، فرانک را مجرم و قاتل شناخت.
یک دههی پیش، اینهمه تکنولوژی استفاده از DNA پیشرفته نبود که از همهی مشکوکین به قتل DNA بگیرند و از درستی ادعا مطمئن شوند. فرانک ۱۸ سال در زندان ماند؛ بارها درخواستش برای بررسی مجدد رد شد و قاتل اصلی بعد از دو قتل دیگر دستگیر شد ولی باز هم فرانک آزاد نشد تا همین چند ماه پیش.
اعترافگیری توسط پلیس سابقهای دیرینه دارد. قدیمها و تا همین ۵۰-۴۰ سال پیش روشهای اعترافگیری شامل شکنجههای فیزیکی و جسمانی بود ولی با پیشرفت روانشناسی، دیگر کمتر کسی کتک میزند برای اینکه روشهای روانشناسانه مثل روشی که در مورد فرانک استرلینگ بهکار گرفته شد، بهتر کار میکند. در امریکا در عرض ۲۰ سال گذشته، ۲۵۰ مورد اعتراف به جرم مرتکبنشده ثبت شده است که از آن ۲۵۰ نفر، حداقل ۴ نفرشان اعدام و بسیاری به حبس ابد محکوم شدند.
محققینی که روی این ۲۵۰ مورد کار کردهاند میگویند که ریشهی مشکل در روشهای بازجویی است. موثرترین روش بازجویی در گرفتن اعتراف، از همه مدلش که شامل اعتراف به جرم نکرده هم میشود، روش ۹ مرحلهای «رید» است که فرد متهم را ابتدا ایزوله میکند تا بعد از درونش بهاصطلاح حقیقت را بیرون بکشد. بهنوشتهی این مقاله، همهی مراکز پلیس امریکا از این روش «رید» بهره گرفتهاند.
و اما جان رید، کسی که این روش بازجویی را ابداع کرد، که بود؟
در سال ۱۹۴۰ جان رید، افسر پلیس ایرلندیالاصل کاتولیک به استعفای خود در ادارهی پلیس فکر میکرد. او علیرغم خشن و سخت بودنش (عضو فوتبال امریکایی دانشگاهشان هم بود) با حمل اسلحه راحت نبود. در دقایق آخر بهجای استعفا خواهان انتقال به قسمت تحقیق جنایی در شیکاگو شد. آن زمان درست اواسط انقلاب تکنیکی و روشهای علمی در ادارهی پلیس بود. زمانی بود که شکایات متعددی برعلیه روشهای بسیار خشونتبار پلیس با متهمین شده بود و پلیس بهدنبال بازنگری در روشهای بازجویی بود.
جان رید کارش را از دستگاه کشف دروغ شروع کرد. در سال ۱۹۴۵ صندلیای ساخت که میتوانست تکانهای عصبی شخص نشسته بر رویش را ثبت کند. سال ۱۹۴۷ دستگاه دروغسنج جدیدی با روش «سوالهای کنترل شده» ساخت و در همان سال ادارهی پلیس را ترک و کمپانی خودش را تاسیس کرد و به تعلیم آنالیستهای دستگاه دروغسنج پرداخت. او افراد بسیاری از سازمان سیای امریکا و موساد اسرائیل را تعلیم داد.
با اینهمه مشهورترین روش معروف به «رید» روش بازجویی آرام و بهظاهر مهربان اوست که بهگفتهی خودش شبیه روش کشیشها و مروجین مذهبی است. دستهای متهم را میگرفت و بهآرامی میگفت: «من میخواهم به تو کمک کنم که حقایقی را که روی سینهی تو سنگینی میکند از تو بیرون بیاورم و آرامت کنم.» (بهنظر آشنا میآید، نه؟!)
جان رید معروف است که با روش ویژهی بازجوییاش ۳۰۰ قاتل را شناسایی کرده، ولی البته در همهی موارد درست نبوده است. مثلاً در سال ۱۹۵۵ او از مردی در نبرسکا اعتراف گرفت که زنش را کشته و در نتیجه به حبس ابد محکوم شد ولی بعد از ۳۳ سال قاتل اصلی کشف شد.
در چند سال اخیر بهمدد علم و روشهای DNA کمتر از این اتفاقات میافتد و ظاهراً دستگاه قضایی امریکا بهدنبال این است که روشهایی برای کنترل نحوهی بازجویی از متهم و جلوگیری از اعتراف اجباری و تحت تلقین داشته باشد.
برای مشاهدهی متن کامل این یادداشتها و منابع و ارجاعاتشان میتوانید به نسخهی الکترونیک آنها در وبلاگ «آوای موج» مراجعه کنید.
سارا رها
Weblog: avayemoj.com/category/science
Email: sara.raha@gmail.com
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل
سلام
به دنبال وبلاگ اواى موج که دیگر همان پستهاى قبلى را هم ندارد ، سر از اینجا در اوردم.
با اینکه تحصیلاتم در زمینه پزشکى نیست ولى شیرینى خواندن پستهاى سارا رها برانم داشت که بپرسم ایا سارا رها وبلاگى دارد؟
شاد باشید
سلام. متاسفانه فعلا خیر.
با سلام خدمت شما
من پریا آریامنش هستم خیلی خوشحال می شم اگه لینک من با اسم خودسایت http://www.pezeshkweb.com و آدرس http://www.pezeshkweb.com در وب سایتتون قرار بدید یعنی عنوان سایت و آدرس هردو یکی باشه و من هم لینک شما را در وب سایتم قرار می دهم و این باب همکاری بیشتر و دوستی پایدار ما بشه .
با تشکر از شما دوست عزیز