پزشکان گیل

ماهنامه جامعه پزشکی گیلان

اخبار فرهنگی/ دکتر مسعود جوزی

بدست • 25 آوریل 2010 • دسته: سرمقاله

من زیاد اهل رادیو نیستم، ولی امروز صبح که پسرم را به مدرسه رسانده بودم و برمی‌گشتم، اخبار رادیو «فرهنگ» روشن بود و جای‌تان خالی، کلی خبر فرهنگی. اولی ثبت‌نام آزمون دانشگاه آزاد که هی… ولی دومی اصل مال بود: افشای جزییات بیشتری از فروش سوالات آزمون دستیاری در گفت‌وگو با یکی از نمایندگان عضو کمیسیون بهداشت مجلس. رسیده بودم دم نانوایی، کمی معطل کردم تا همه‌اش را بشنوم. آقای نماینده به‌وضوح همه‌ی واقعیات را نمی‌گفت، ولی خب… همین قدر هم دست خانم وزیر درد نکند. گویا امسال فروشندگان سوالات زیاده‌روی کرده و با گسترش شبکه‌ی توزیع، سوالات را به اکثر شرکت‌کنندگان (یا درصد قابل توجهی از آنان) فروخته بودند. این‌طور دیگر برای خریدار هم صرف نمی‌کند که این‌همه پول بپردازد تا سوالاتی را بخرد که در دست اکثر رقبا هم هست. (گناهش به گردن راوی، می‌گویند قیمت سوالات از بالای ۶۰ میلیون شروع شده بود تا روز قبل از آزمون که فروشندگان محترم با آتش زدن به مال‌شان قیمت را به ۸-۷ میلیون رسانده بودند تا همه ببرند. درست مثل بازار سیاه بلیت فوتبال که هر چقدر به زمان مسابقه نزدیک می‌شوی، قیمت‌ها می‌شکند.) آقای نماینده ولی از فروش ۲۵ سوال کلیدی به قیمت ۵ میلیون تومان خبر داد که با سایر اخبار منتشر شده تناقض دارد. به‌هرحال پیاده شدم، نان خریدم و برگشتم تا گفت‌وگوی دوم را بشنوم که خیلی هم جالب‌تر بود. قبل از گفت‌وگو جناب مجری از اهدای دو بچه آهوی ایرانی به ولیعهد قطر خبر داد، با این توضیح که این آهوها جزو حیوانات «حفاظت‌شده»‌اند و شکار و خرید و فروش‌شان ممنوع است و این دست‌ودل‌بازی مسوولان اعتراضاتی را برانگیخته است. اصل خبر البته جالب نیست. (به‌ویژه با احساساتی که اغلب ما نسبت به عرب‌ها داریم و بزم‌های هزار و یک شبی و کباب آهو و ساقیان میان باریک‌شان.) جالب مصاحبه‌ی مسوولی بود که ظاهراً «مسوولیت» پیشکش کردن آهوبچه‌های بی‌نوا را به‌عهده داشت. (فکر کنم رییس محیط زیستی، چیزی بود…) اول فرمود این کار در راستای «تبادل ذخایر زیست‌محیطی» است، یعنی فرستاده‌ایم آن‌جا روی‌شان آزمایش ژنتیک کنند. (خوب، یک تار مو یا گوشه‌ی ناخن‌شان را می‌فرستادی، آقای دکتر!) بعد مجری توضیح داد که «مسوول» محترم در ادامه، فرمایش قبلی خود را نقض کرده‌اند: «این دو بره مریض بوده‌اند و فرستاده‌ایم قطر درمان شوند و حتماً به ایران عودت داده خواهند شد.» (این سه کلمه‌ی آخر را چنان کشید که یاد یکی دیگر از مسوولان اجرایی کشور افتادم!) خبرنگار پرسید: «مگر نمی‌شد آن‌ها را داخل کشور درمان کرد؟» جواب داد: «آن‌جا مرکز مجهز بین‌المللی است و بهترین متخصصان جهان در آن مرکز کار می‌کنند.» خبرنگار پرسید: «اسم این مرکز مجهز بین‌المللی چیست؟» گفت: «دقیقاً نمی‌دانم!» رسیده بودم خانه. ترجیح دادم تا حالم بدتر نشده رادیو و ماشین را خاموش کنم و به‌طرف صبحانه بروم. کباب آهویش را امرای عرب می‌خورند، حرصش را ما!

برچسب‌ها: ٬ ٬ ٬

۲ دیدگاه »

  1. ما یک خدماتی داشتیم، هر وقت می خواست زمین را بشورد یک گالن وایتکس می ریخت و مطب را می کرد کانه حلبچه! یک روز گفتم پدرآمرزیده چرا رخشا نمی ریزی؟ بو ندارد، اما قوی است. گفت: رخشا قوی تر است، اما وایتکس هم قوی تر است! حالا حکایت ماست، نمی دانیم مزایده ی فروش سوالات دستیاری قبیح تر است یا آزمایش ژنتیکی کباب آهوان نگون بخت ما در شکم عرب ها…ما اینیم دیگر، همه چیزمان به همه چیزمان می آید، چرخ را هم که بخواهیم اختراع کنیم، الا و بلا از چهارگوشش شروع می کنیم!

  2. […] کنیم. مثلاً چه معنی دارد تا این‌جا بیایید و یادداشت «اخبار فرهنگی» ما را نخوانید که درباره‌ی اهدای دو بچه آهوی ایرانی به […]

دیدگاه خود را بیان کنید.