فراکاستورو و طاعون عشق
بدست پزشكان گيل • 14 آوریل 2016 • دسته: پزشکان نامیپزشکان نامی (۱۳)
دکتر بهمن مشفقی
در اولین سالهای قرن شانزدهم میلادی روی نیمکتهای دانشگاه «پادوآ» چهار دانشجو شانه به شانه در کنار هم نشسته بودند که نامشان بهترتیب آندرهآ ناواجرو (Andrea Navagero)، جیامباتیستا راموزیو (Giambattista Ramosio)، گاسپار کونتارینی (Gaspare Contarini) و جیرولامو فراکاستورو (Girolamo Fracastoro) بود. همچنین جوانی لهستانی که اصل و نسب آلمانی داشت به نام نیکولاس کوپرنیکوس (Nicholas Copernicus) با آنها همدرس بود. کوپرنیکوس مسنتر از دیگران بود و پیش از این در بولونیا علم حقوق آموخته و در سال ۱۵۰۱ میلادی در دانشکدهی پزشکی پادوآ ثبتنام کرده بود.
پادوآ شهر کهنه و خوابآلودهای بود که کوچهها و خیابانهای پردرخت داشت و مشهور بود که محل مناسبی برای کسب دانش و مغناطیسی است که دانشجویان همهی نقاط جهان را بهسوی خود میکشاند. در این عصر، تجدد علمی و هنری این شهر را حیات تازه بخشیده و کامل و زیبا ساخته بود. در مقابل کلیسای «سنت آنتونی» مجسمهی ظریف ساختمان شورای شهر در همان اوقات پایان یافته بود. تا آن وقت بنایی به آن زیبایی و ظرافت در پادوآ وجود نداشت. مردم شهر در علاقهمندی به هنرها شور و حرارتی از خود بروز میدادند و خرابههای فراوانی در شهر وجود داشت که بهجای اینکه سربار و مزاحم بهنظر آید، در چشم عموم نشانهای از عظمت دوران گذشته بود. در هر گوشه مجسمههای زیبا بر پا شده و پرستش زیباییهای بدن آدمی کیش عمومی گردیده بود.
برجستهترین استادان در آن ایام در دانشگاه پادوآ تدریس میکردند از جمله پییترو یمپوناتزی که ملحد بود ولی زمانه طوری بود که یک ملحد هم میتوانست نظریاتش را بگوید.
در سال ۱۴۵۳ میلادی ترکان عثمانی قسطنطنیه را تسخیر کرده و بهناچار گروهی از دانشمندان یونانی بهسوی ایتالیا سرازیر شده بودند. بهتدریج دورهی تجدد علمی و هنری، بهخصوص مجسمهسازی و شعر دنیای قدیم مورد توجه قرار گرفت که موجب تغییرات عمیقی در چگونگی رفتار آدمی با همنوعان خویش و چگونگی نظر انسان نسبت به همهی امور جهانی شد. مردم بیدار میشدند و نیاز به فعالیت و بیان نظرات و احساسات خویش را حس میکردند.
چهار دانشجوی پیشگفته، تنها از مطالعهی فلسفه یا پزشکی اقناع نمیشدند بلکه میخواستند با کسب فرهنگی بسیط و جامع به حد اعلای دانش بشری نایل آیند. در سالهای بعد کونتارینی به درجهی کاردینالی رسید؛ او اغلب سعی میکرد بین کاتولیکها و پروتستانها آشتی برقرار کند. راموزیو در ونیز کتابی مهم دربارهی راههای دریانوردی نوشت. کوپرنیکوس هم پزشکی را ترک کرد و قسمت اعظم وقت خود را صرف نجوم ساخت.
در این زمان فراکاستورو (۱۵۵۳-۱۴۷۸ میلادی) در نزدیکی شهر ورونا در خانهی ییلاقی زیبایی فارغ از هرگونه قیل و قال زندگی میکرد. او مردی چهارشانه و کوتاهقد بود با موهای سیاه فراوان که بر شانهاش ریخته بودند. بینی او تا اندازهای پخت بود و دوستانش این موضوع را با شوخی به توجه دایمی او به ستارگان و تماس با آسمان نسبت میدادند.
فراکاستورو زندگی در ییلاق را ترجیح میداد و در خانهی ییلاقیاش هر چه میخواست برای او فراهم بود: کتابخانهای که سرچشمهی لذت دایمی بود، کرات جغرافیایی و اسطرلابهای نجومی. گذشته از اینها، به کارهای پزشکی هم میپرداخت و هر وقت که به عیادت بیماری میرفت یک جلد کتاب از آثار پلوتارک را نیز برای مطالعه در طول راه همراه میبرد.
در این خانهی ییلاقی که اتاقهای وسیع داشت، دوستان خویش را دعوت میکرد. در آنجا به اتفاق موسیقی مینواختند، تازهترین شعرها را برای یکدیگر میخواندند، مباحثه میکردند و میخندیدند.
فراکاستورو در عینحال هم نویسنده بود و هم شعر میگفت. او به مطالعهی بیماریهای واگیردار و غافلگیرکننده علاقهی شدیدی داشت. در قرن چهاردهم میلادی صورت وحشتناکی از طاعون غدهای در جهان انتشار یافت و این مرض که یکچهارم جمعیت اروپا بر اثر آن از بین رفت به «مرگ سیاه» معروف شد. مردم تا آنجا که می توانستند در اجتناب از این بیماری میکوشیدند. از پایان قرن پانزدهم میلادی بیماری جدیدی پیدا شد که هر چند مانند وبا و طاعون منجر به مرگ سریع نمیشد ولی چون عقوبت مهیبی داشت و «عشق» را مسموم میساخت اهمیت ویژهای پبدا کرد. پس از آنکه مردی از همآغوشی زنی برخوردار میشد، تا چند هفته در خطر آن بود که آثار بیماری مزبور را در خود ببیند. شخص مبتلا از دردهای بیشماری رنج میبرد و کورکهای مختلف و بثورات جلدی در تمام بدن او آشکار میشد. این بیماری جدید را «طاعون عشق» نامیدند و سرعت انتشار آن را در نتیجهی لشکرکشی پادشاه شارل هشتم بهسوی ناپل در سال ۱۴۹۵ میلادی میدانستند.
فراکاستورو طاعون عشق را مورد مطالعه قرار داد. بسیاری معتقد بودند که این بیماری از جانب خدایان فرستاده شده است تا آدمیان را بهازای گناهانی که مرتکب شدهاند کیفر دهد. خاطراتی از افسانههای قدیم از فکر کاستورو میگذشت و با خود میگفت: «بلی، راه کار باید همین باشد.»
با این فکر به نوشتن پرداخت و نوشتههای او خود از شعرهای شش کلمهای تشکیل میشدند: «اعمال متفاوت موجب دردهای متفاوت می شوند»- مگر نه آن است که آپولون خداوند شفای بیماریها و در عینحال خدای شعر نیز بوده است- و آنگاه افسانهی زیر را بنا نهاد:
اسپانیولیها در دنیای جدید راه کفر و الحاد را پیش گرفتند و مرغان مقدس را هلاک کردند و به عقوبت این گناه دچار عفونت مرض ناشناس و تنفرانگیزی گردیدند که از دیرزمان در سرزمین مزبور وجود داشته است و بومیان محلی خود دربارهی چگونگی این بیماری افسانهی زیر را نقل میکردند: «چوپانی به مقدسات توهین کرد و سر از طاعت خدای آفتاب باز زد و بهجای آن برای پادشاه زمینی خویش که آلسیتوس (Alcithous) نام داشت، معابدی بنا ساخت و همهی مردم آن سرزمین نیز در این خطاکاری از او پیروی کردند. انتقام خداوند معجل بود و برق خشم او هوا و زمین و آب را با ذرات مسموم عفونی ساخت. پس طاعون جدیدی بروز کرد که ابتدا در میان چوپانان بهوجود آمد و آنگاه به عامهی مردم سرایت کرد.»
نام آن چوپان چه بود؟ فراکاستورو در این قسمت از افسانهپردازی خویش از داستان اووید (Ovid) دربارهی پسر «نیوب» (Niobe) الهام گرفت. پسر دوم نیوب «سیپلوس» نام داشت و در کوه سیپلوس زندگی میکرد. بعد از آن که چهارده فرزندش از تیرهای آپولون و آرتمیس به هلاکت رسیدند، خود او نیز بهوسیلهی خدای خدایان به سنگ تبدیل شد.
فراکاستورو قهرمان خویش را با اندکی تغییر در حروف «سیفیلوس» نامید. و شعری که دربارهی سیفیلوس گفته بود نام «سیفلید» یافت عیناً به همان طریق که منظومهی راجع به «آئهنئاس» به «آئهنئید» نامیده شده بود. پس از انتشار منظومهی فراکاستورو، «طاعون عشق» به نام سیفیلیس موسوم شد و از همان زمان فراکاستورو به نام شاعرانهی مزبور باقی ماند.
در سال ۱۵۳۰ میلادی سه جلد کتاب فراکاستورو تحت عنوان «سیفلیس یا بیماری قوم گل» نشر یافت و استقبال غیرعادی از آن بهعمل آمد. بهتدریج فراکاستورو رو به پیری میرفت و مطالعات خود را دربارهی بیماری سیفیلیس ادامه میداد. در سال ۱۵۴۶ کتابی نشر یافت که سبب شهرت و افتخار او شد. نام آن کتاب «امراض واگیردار» بود که در آن شرح داده بود چگونه بیماریهای واگیردار بهواسطهی وسایل عفونی موجب انتقال میشوند. فراکاستورو فقط به طرح و بیان نظریات اکتفا نکرد بلکه به توصیف مشروحی از چگونگی اختلالات عفونی متفاوت پرداخت. او همچنین کاشف بیماری مشهوری است که امروزه به نام «تیفوس» میشناسیم.
فعالیتهای ادبی فراکاستورو نیز توجه عموم را بهسوی او جلب میکرد و حکمرانان بزرگ و پیشوایان کلیسا اقدامات و افتخارات فراوان نثار او میکردند و کوشش داشتند او را بهسوی دربارهای خویش جلب کنند ولی او اغلب این دعوتها را با ادب و تواضع رد میکرد.
پاپ پل سوم او را به سمت پزشک رسمی «شورای ترانت» معین ساخت ولی مدتی بعد به عزلتگاه ییلاقی خویش مجاور «ورونا» بازگشت و در آنجا در حالی که سنش از ۷۰ متجاوز بود، هنگامی که بر سر میز شام نشسته بود، بر اثر حملهی سکتهی مغزی درگذشت.
اهالی ورونا خاطرهی او را محترم داشتند و دو سال بعد از وفاتش بنای یادبودی به افتخار او برپا کردند. در میدان «سینوری» شهر ورونا بنای باعظمتی مربوط به دوران تجدد علمی و هنری ساخته شده است که «لوجیا» نامیده میشود. این بنا با مجسمهی مشاهیر ورونا در دوران عتیق کلاسیک زینت شده است و در آن در بالای درگاه طاقمانندی مجسمهی فراکاستورو جلب توجه میکند؛ مردی که با استفاده از الهامات دوران عتیق چیزهای جدید بسیاری را در زبان و شعر قدیم توصیف کرد و با وجود لباس ظاهرش که سبک قدیم دارد، مردی بهتمام معنی نوآور و متعلق به دوران تجدد علمی و هنری ایتالیا بود.
فراکاستورو از جمله کسانی بود که در آن دوران پرآشوب و پرهیجان زندگی کرد بدون اینکه با محیط خشمگین و اوضاع و احوال خطرناک آن برخورد کند. وی با مقامات کلیسا مناسبات حسنه داشت، به سنتها احترام میگذاشت و برای فرهنگ کلاسیک بیش از هر چیز احترام قایل بود.
فراکاستورو و پیروان او زبان تازهای برای علم وضع کردند که بهوسیلهی آن بیان مقاصد علمی با روشنی انجام میگرفت. آنان برای بارور ساختن روشهای هنر مداوا کمکهای بزرگی در زمینهی پزشکی به بشریت کردند.
خلاصه شده از کتاب: پزشکان نامی، نوشتهی هنری زیگریست، ترجمهی کوکب صورتگر- حسن صفاری، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۲
دکتر بهمن مشفقی
نشانی: لاهیجان، خیابان شهید کریمی، تلفن: ۴۲۲۳۳۳۴۳
Email: vahomanmdd@yahoo.com
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل