پزشکان نامی (۲۴)/ سیدنهام: پزشکی در تمام زندگی بزرگوار!/ دکتر بهمن مشفقی
بدست پزشكان گيل • 6 ژانویه 2010 • دسته: پزشکان نامیجورجیو بالیوی در دانشگاه ناپل دانشجو بود که توماس سیدنهام (Thomas Sydenham: 1624-89) درگذشت و جسد وی را درکلیسای «سنت جیمز» به خاک سپردند. او را بر سنگ مزارش چنین توصیف کردند: «پزشکی در تمام زندگی بزرگوار!» (Mdicus in ommi avum nobilis.) آیندگان هم در قدردانی، او را «ابقراط انگلیسی» خواندند.
جالب اینکه سیدنهام از جمله دانشمندان برجسته نبود و هرگز در دانشگاهی درس نداد و تالیفات و آثاری از خود باقی نگذاشت جز یک جلد کتاب با ابعاد متوسط. وی منحصراً پزشک حاذقی بود که در لندن به طبابت اشتغال داشت.
جا دارد از مشخصات حرفهای متوسط و عادی پزشکان آن دوران آگاه شویم و بدانیم چگونه کسانی بودند. آیا تحقیقات جدید پزشکی در حرفهی عملی پزشکان آن دوران تاثیری گذاشته بود؟ آیا فن عملی طبابت را پیش برده و بر سطح متوسط دانش پزشکان عادی افزوده بود؟ پاسخ این است که در اغلب کشورها تا اواسط قرن هفدهم میلادی پزشکان مردم بدبخت و بینوایی بودند! در این مورد نمایشنامههای طعنهآمیز و خندهآور مولیر خیلی کمتر از آن که در بادی امر بهنظر میرسد اغراقآمیز است.
هر پزشک عادی احساس میکرد ریشهی وی از جا کنده شده و وضعش متزلزل است. متاسفانه یک حکمت نو وجود نداشت و پزشک حرفهای نمیدانست باید از چه مکتبی پیروی کند. آیا از پاراسلسوس تبعیت کند یا از وانهلمونت؟ به مکتب معالجات شیمیایی بپردازد یا مکتب معالجهی فیزیکی و مکانیکی را اساس بداند؟ مکاتب تازه فراوان بودند و اصحاب این مکاتب با یکدیگر در تضاد بودند و غالباً از لجنمال کردن یکدیگر خودداری نمیکردند!
در تمام دوران قرن هفدهم شکاف و دودستگی ناخوشایندی در جهان پزشکی وجود داشت. پزشکان از این امر بهخوبی آگاه بودند که سنتهای قدیم از حیثیت و اعتبار افتاده است، اما هیچ چیز جالب و قابل اعتمادی نیز نمییافتند که بتواند جانشین سنتهای مزبور شود. غالب دانشگاهها در تعالیم عملی خود جانب محافظهکاری را رعایت میکردند، بهطوری که دانشکدهی پزشکی پاریس تا زمان انقلاب فرانسه بهصورتی افراطی محافظهکار ماند و با تمام قدرت در مقابل هرگونه ابداعی مقاومت میکرد، از جمله تمام داروهای شیمیایی جدید را مردود میداشت و یکی از استادان دانشگاه را اخراج کرد فقط به این علت که کاربرد برخی از ترکیبات آنتیموان را توصیه کرده بود!
در غالب مراکز تعلیم دانش، سنتهای قدیم و پیروی از آنها اساس تعلیمات بود. آثار پزشکان دوران یونانی و رومی و اسلامی همچنان تدریس میشد و مورد شرح و تفسیر قرار میگرفت و مباحثه و مناظره، عیناً مانند دوران قرون وسطی، ادامه داشت. از آنجا که چرخ تاریخ نمیتواند رو به عقب حرکت کند، بر هر کسی نامعقول و غیرمتعارف بهنظر میرسید که مردمی که معاصر با دکارت و فرانسیس بیکن و گالیله و هاروی بودند به دوران «اسکولاستیک» تعلق داشته باشند. بههمین جهت است که در نمایشنامههای مولیر رفتار و عقاید پزشکان بهصورتی مقاومتناپذیر خندهآور و غیرطبیعی بهنظر میرسد. نتیجهی این آشفتگی فکری و اختلالات و عدم هماهنگی با محیط آن بود که هوشمندترین افراد از بین پزشکان مزبور از حرفهی پزشکی دست کشیدند و بهسوی دانش طبیعی یا حوزههای دیگر علمی روی آوردند. از جمله گی باتن در جهان سیاست نقش مهمی بهعهده گرفت و تئو فراست رونودو مورخ خاص پادشاه و وقایعنویس دربار گردید، اولین روزنامهی سیاسی کشور فرانسه را به نام «گازت دوفرانس» تاسیس کرد و در ضمن دست به دایر کردن موسسهای هم زد که به بینوایان نسخه و دستورالعمل پزشکی رایگان میداد. خلاصه کار پزشکی و حرفهی طبابت بهصورت ناامیدکنندهای آشفته بود. اما در این زمان هم لزوم تغییر (Change) احساس میشد و عامل این تغییر مردی بود به نام توماس سیدنهام. وی فرزند یکی از ملاکان بود و در سال ۱۶۴۲ هنگامی که ۱۸ سال داشت وارد دانشگاه آکسفورد شده بود.
چگونگی ورود سیدنهام به حرفهی پزشکی جالب است. خانوادهی او از پروتستانهای متعصب بودند. سیدنهام به سربازی رفت که در آن زمان دورهاش چهار سال طول میکشید! تا اینکه برادرش بیمار شد و پزشک معالج او، توماس کاکس، که پزشکی سرشناس بود و گاهی با سیدنهام مذاکرهی مختصری بهعمل میآورد به نبوغ او پی برد. در نتیجه سیدنهام را تشویق کرد که حرفهی پزشکی را انتخاب کند و او هم قبول کرد و برای تحصیل به شهر آکسفورد رفت و در دانشگاه آکسفورد ثبتنام کرد.
در آغاز، کار تحصیل در پزشکی برای او مشکل آمد چون طی چهار سال خدمت سربازی زبان لاتین را بهکلی فراموش کرده بود. با اینهمه در سال ۱۶۴۸ درجهی لیسانس پزشکی از دانشگاه اکسفورد گرفت و در همان شهر اقامت گزید. در این زمان بار دیگر جنگ درگرفت و سیدنهام نه بهعنوان جراح بلکه با سمت افسر سواره نظام به جبهه رفت. پس از خاتمهی جنگ، سیدنهام در وست مینیستر استقرار یافت و به پزشکی عمومی پرداخت. در آغاز چندان علاقهای به این کار نشان نمیداد و برعکس عشق خاصی به کار سیاست داشت. در انتخابات شرکت کرد ولی شکست خورد. مدتی یک شغل دولتی اختیار کرد ولی با فوت کرامول در سال ۱۶۶۰ و استقرار حکومت سلطنتی از کار خود برکنار شد. اکنون برای سیدنهام راه دیگری باقی نمانده بود، بنابراین تصمیم گرفت با جدیت بیشتری همت خود را به کار پزشکی مصروف دارد، پس برای تکمیل تحصیلات به فرانسه رفت و در دانشگاه مونپلیه ثبتنام کرد. یک سال بعد به انگلستان بازگشت و تصمیم گرفت در کالج پادشاهی پزشکان ثبتنام کند و خوشبختانه موفق شد امتحان آن را با موفقیت بگذراند و جواز لازم را برای کار پزشکی بهدست آورد. ولی هنوز درجهی دکتری نداشت. جالب اینکه هنگامی که ۵۲ سال داشت درجهی دکترای پزشکی را نه در آکسفورد بلکه در کمبریج بهدست آورد. این درجه برای او ظاهر امر بود و چندان اهمیتی نداشت و او در اندیشهی آن بود که به مسایل مهمتری در پزشکی بپردازد.
آنچه از نظر سیدنهام اهمیت داشت این بود که پزشک بتواند بیماریها و کیفیت آنها را تشخیص دهد یا شرایطی را که موجب بروز بیماریهای مزبور میشوند بشناسد و بهخصوص از وسایلی که بهکمک آنها درمان بیماری امکانپذیر است آگاه باشد. میگفت ما در مقابل خود موجود بشری بیماری داریم که رنج میبرد و بنابراین موضوع مطالعهی ما باید شواهد و علامات بیماری و تبدیلات آنها و علل و موجبات بیماری باشد.
سیدنهام در پاسخ به این سوال که «بیماری چیست» میگفت: بیماری کشمکشی است که مابین جسم یا طبیعت انسان بیمار و اثرات مضری که مولد بیماری است در بدن بهوجود میآید. ظهور علایم بیماری در حقیقت بیان خارجی این کشمکش است که بهصورت اختلالهایی در بدن بروز میکند که علامات اساسی بیماری را ظاهر میسازد. یکی از نیرومندترین سلاحهای دستگاه بدن در این کشمکش دفاعی ایجاد تب است.
سیدنهام معتقد بود پزشک باید مشاهدات بالینی را از ابتدای ظهور اولین علامات تا زمان برطرف شدن آخرین آنها با دقت ادامه دهد. در واقع اهمیت سیدنهام در تاریخ پزشکی از این لحاظ است که وی توجه پزشکان را در خط جدیدی انداخت که عبارت از مطالعه در بیماریها بود. همین ملاحظات سبب شد که معاصران سیدنهام او را «ابقراط انگلیسی» بخوانند، هرچند میان افکار این دو، جهانی فاصله و اختلاف وجود دارد. ابقراط فقط مفهومی به نام بیماری را به رسمیت میشناخت و با بیماریهای متفاوت سروکار نداشت، ولی سیدنهام معتقد بود که بیماریها هرکدام موجودیت خاصی دارند و باید به آنها به دیدهی موجودات متمایز نگریست. ابقراط تاریخچهی بیماران را مینوشت و حال آنکه سیدنهام به توصیف تاریخ بیماریها میپرداخت، در نتیجه به چشمانداز جدیدی در دانش پزشکی رسید که مقام او را مافوق نظرات و عقاید قدما قرار داد. او اصلاً نظر ارتجاعی نداشت و نگاه خود را بهسوی گذشته متوجه نمیساخت.
خلاصه شده از کتاب: پزشکان نامی، نوشتهی هنری زیگریست، ترجمهی کوکب صورتگر- حسن صفاری، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۲
دکتر بهمن مشفقی
نشانی: لاهیجان، خیابان شهید کریمی
تلفن: ۲۲۳۳۳۴۳-۰۱۴۱
Email: vahomanmd@yahoo.com
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل