هزارتوهای آگاهی (۳)/ سارا رها
بدست پزشكان گيل • 12 ژانویه 2010 • دسته: آوای موج«هزارتوهای آگاهی» عنوانی است که با موافقت خانم دکتر سارا رها برای این سری از یادداشتهایشان که از دو شماره پیش در «پزشکان گیل» منتشر میشود انتخاب شده است. نخ تسبیح این یادداشتهای مستقل از هم، کندوکاوی است در هزارتوهای پیچیدهی سیستم اعصاب مرکزی و هر آنچه به آگاهی، احساس، خودآگاه، ناخودآگاه، هوش، ذهن، حافظه، خاطره، تصمیمگیری، قضاوت و… مربوط میشود. برای خوانندگان جدید یا گذریمان یادآور میشویم که «سارا رها» اسم مستعار خانم دکتری است رشتیالاصل و کاناداییالوطن که در یکی از رشتههای مرتبط با پزشکی پژوهش و تدریس میکند و در ضمن وبلاگی هم به زبان فارسی دارد که نشانیاش آخر همین مقاله آمده است. مقالات ایشان از شمارهی ۵۸ در مجلهی ما منتشر می شود و در اینجا اصرار دارم خدمت دوستان و استادان عزیزم شیوهی نوشتن ایشان را الگوی بسیار بسیار موفقی از سادهنویسی مطالب بعضاً پیچیدهی علمی معرفی کنم و آرزو داشته باشم شمار نویسندگانی مانند ایشان روزبهروز بیشتر و در نتیجه غنای ادبیات علمی کشورمان افزونتر گردد.
قابلیت پیشبینی مغز
در وبلاگهای فارسی به وبلاگی برخوردم که یکسری سوال را بهعنوان تست هوش گذاشته بود. سوالاتی از قبیل اینکه «اگر ۲ سیب از ۳ سیب را بردارید، چند سیب دارید؟» یا «مزرعهداری ۱۷ گوسفند زنده داشت و تمام گوسفندهایش بهجز ۹ تا مردند، چند گوسفند زنده برایش باقی ماندهاست؟» و چند سوال دیگر.
این دو سوال را انتخاب کردم به این دلیل که اشتباه متداول در جواب به این دو سوال بهنظر من اصلاً ربطی به کمهوشی یا باهوشی طرف ندارد. جواب درست سوالهای بالا ۲ و ۹ است و سوال جوری نوشته شده است که خواننده را به اشتباه بیاندازد.
اما برای بحث دربارهی اینکه آیا اساساً این قبیل سوالات معرف خوبی برای هوش یا خلاقیت است یا نه، لازم است نگاهی به نحوهی عملکرد مغز و یادگیری داشته باشیم:
مغز ما و بهتر بگویم نئوکورتکس ما که در واقع مرکز تفاوت ما با حیوانات است، قابلیتهایی دارد که یکی از مهمترینشان قابلیت پیشبینی است و برای پیشبینی از تجربهی گذشته و حافظه استفاده میکند. در شمارههای پیش توضیح دادم که چون عکسالعمل نورونها نسبتاً کند است در حالی که ما بسیار سریع فکر و محاسبه میکنیم، پس باید مغز ما از مکانیزم دیگری استفاده کند که همان ایجاد ارتباط بین چیزهای مختلف است و بهاصطلاح قابلیت استخراج الگو و ضبط رابطهها (Auto-associativity) خوانده میشود.
برای درک بهتر این قابلیت ذخیره کردن بر اساس رابطه، تصور کنید که از شما میخواهند یک داستان را- مثلاً داستان یک فیلم را که دیدهاید- تعریف کنید. چگونه شروع میکنید؟ شما هر چقدر هم که حضور ذهن داشته باشید و سریع فکر کنید، باز همهی داستان را در یک وهله نمیتوانید تعریف کنید. وقایع فیلم در ذهن شما با یک توالی مشخصی ضبط شده است که اگر آن ترتیب بههم بخورد احتمالاً دیگر جزییات را بهخاطر نمیآورید.
مثال دیگری بزنم. شعری را که از حفظ بلدید بهخاطر بیاورید. اگر از شما بخواهم که از بیت سوم به بعدش را بخوانید، چگونه این کار را خواهید کرد؟ پیش از اینکه بقیهی مطلبم را بخوانید لحظهای این کار را بکنید و بعد ادامه دهید. آیا در ذهن خودتان بدون بر زبان آوردن، دو بیت اول را مرور نکردید تا به بیت سوم برسید و بعد آن را بلند بخوانید؟
اگر هنوز متقاعد نشدهاید، سعی کنید حروف الفبای فارسی را از الف تا ی برعکس از ی تا الف بگویید! خواهید دید که اگر برای این کار بهخصوص تمرین قبلی نکرده باشید، در اولین بار اصلاً نمیتوانید آن را انجام دهید. دقیقاً به این دلیل که مغز ما با ایجاد رابطه است که هر چیزی را ذخیره و استخراج میکند. همه چیز در سیناپسهای بین نورونها ذخیره میشود ولی خیلی از آنها بیکار میمانند تا اینکه در یک رابطه صدا زده شوند. بههمین دلیل است که میگویند افکار تصادفی واقعاً وجود ندارد؛ حافظهی ما همیشه از طریق یک رابطه است که صدا زده میشود.
قابلیت ضبط بر اساس رابطه با قابلیت پیشبینی وابسته و مرتبط است. مغز ما بر اساس رابطههای از پیش ذخیره شده در حافظه مدام در حال پیشبینی کردن است و در واقع عمل اساسی نئوکورتکس پیشبینی است. قدرت پیشبینیِ بهتر و دقیقتر است که به هوشِ پرورش یافتهی فرد بستگی دارد.
حال سوالهای فوق را دوباره بخوانید. در سوال اول شما احتمالاً پیش از اینکه به فعل جمله- که کلمهی «دارید» است- برسید، در ذهن خود عدد ۲ را از ۳ کم کرده و آمادهاید که بخوانید «چند سیب باقی مانده است». چرا؟ چون غالب مسایل اینچنینی از باقیمانده میپرسند و مغز شما در واقع سریعاً آن قسمت حافظهی شما را صدا زده و محاسبه کرده است. ولی اگر بدانید که این سوالات قرار است نکته داشته باشند و شما را بهاشتباه بیاندازند، آن وقت حتماً از سرعت پیشبینی کاسته و جمله را تا آخر خواهید خواند. سوال دوم هم همینطور است. منظورم این است که اگر کسی به سوالات شبیه این سوالات غلط معمول را جواب داد اصلاً نشانهی کمهوشی یا عدم خلاقیت نیست و برعکس به این معناست که ذهن او خیلی هم خوب و سریع عمل میکند. در اینکه اگر مغز را برای حالات برعکس هر چیزی هم تمرین دهیم باعث سریعتر شدن عمل ذهن و پرورش هوش میشود شکی نیست ولی اگر کسی برای این قبیل تستها تمرین نکرده باشد و یا نداند که هدف از سوال چیست و غلط جواب دهد هم دلیل بر کمهوشی طرف نمیشود.
یک نکتهی آخر اینکه بهعقیدهی من اکثر آدمها بهطور نسبی از قابلیت هوشی مساویای برخوردارند ولی یکی ذهنش بیشتر پرورش مییابد و یکی کمتر. آن پرورش ذهن که یکی را از دیگری باهوشتر میکند البته به شرایط محیطی و زندگی شخص بستگی دارد. یادم است که قدیمها در کتابی خواندم که حدود ۹۰٪ هوش یک بچه تا سن ۷ سالگی شکل میگیرد. اکنون در درستی این جمله و آن ۹۰٪ و سن ۷ سالگی شک دارم ولی در کل مفهومش را قبول دارم به این معنا که تمرینهای ذهنی در سنین کودکی باعث باهوشتر شدن بچه میشود ولی از آن طرف هم باهوشترین فرد دنیا هم که باشید اگر از ذهنتان کار نگیرید کند میشود.
شب پیش از امتحان یا سخنرانی حتماً حداقل ۶ ساعت بخوابید!
بهنظر حرف تازهای نمیآید؛ از قدیم هم همه میگفتند که شب پیش از امتحان بیدار نمانید و حتی خوب بخوابید تا مغزتان درست کار کند. تنها نکتهی تازهای اگر باشد در این است که حالا یک گروهی پیدا شده که برای این حرف با آزمایش مدارک قابل اثباتی فراهم کرده است به این معنا که شبزندهداری باعث زیاد شدن خطای حافظه میشود.
پیش از توصیف آزمایش این گروه، بگذارید از خطای حافظه و اینکه چگونه آن را آزمایش میکنند بگویم. فرض کنید به شما لیست زیر از کلمات را میدهند و میگویند آن را حفظ کنید:
قله- کوه- راه رفتن- کولهپشتی- چادر- کنسرو- آتش- قلاب ماهیگیری- دریاچه- طناب.
خوب است این را با کسی امتحان کنید. بعد از گذشت ۱۲ ساعت از آن شخص بپرسید که مثلاً مابین کلمات زیر کدامها در لیستی که حفظ کردهاند بود و کدامها نبود:
تلویزیون- کلاه- کامپیوتر- پوتین- کوه.
تشخیص اینکه تلویزیون و کامپیوتر در لیست اولی نبوده آسان است چون همهی کلمات لیست اول به هم ارتباطی داشتند (همه در رابطه با رفتن به کوه و دریاچه و صحرا بودند). تشخیص اینکه کوه هم جزو لیست اول بوده آسان است. اما تشخیص اینکه کلمات کلاه و پوتین جزو لیست نبودند آسان نیست و خیلیها اشتباه خواهند کرد، چون این کلمات در همان ارتباط با کلمات لیست اول هستند.) یادتان باشد که مغز ما با ایجاد ارتباط است که هر چیزی را یاد میگیرد و به حافظه میسپرد. به این نوع خطا میگویند «خطای حافظه» (False Memory) که بهراحتی بهشکل آبجکتیو قابل اندازهگیری مابین افراد مختلف است.
نکتهی دیگر اینجاست که ما حداقل حدود ۴ ساعت زمان احتیاج داریم تا یک مورد یادگیری شده در مغزمان به حافظهی دایم سپرده شود (بر اساس آزمایشهای متعدد و معتبری که در دانشگاه هاپکینز شده است) و در اکثر موارد حافظهی ما با خوابیدن است که رسوب میکند و به حافظهی دایم تبدیل میشود. در یک مقالهی دیگر رابطهی بین کمخوابی یا نخوابیدن و خطای حافظه را با آزمایشهایی شبیه همان حفظ کردن یک لیست از ۱۵ کلمه تحقیق کردند. نتایج مندرج در نمودار زیر آشکارا نشان میدهد که میزان خطای حافظه در گروهی که شب را بیدار مانده بودند خیلی بیشتر از دو گروه دیگر بوده است که البته بهغیر از این هم انتظار نمیرفت.محققین این مقاله آزمایشهای دیگری هم انجام دادند مثلاً اثر دو شب پشت هم بیخوابی یا جبران بیخوابی شب با کافئین زیاد را با همان تستهای حافظه اندازهگیری کردند. نتیجه این بود که کافئین تا حد زیادی میتواند اثر بیخوابی را جبران کند و حافظه را بهبود بخشد، ولی بهنظر من این قسمت از تحقیق خیلی ناقص است و این نتیجهگیری برای اثر کافئین شتابزده است. اشکال تحقیق ناقص (بدون در نظر گرفتن پارامترهای وابسته یا عوارض دیگر یا شرایط دیگری که از همان تست نتیجهی دیگری عاید خواهد شد) این است که یک چنین مطلب رسانهپسندی فوراً در جاهای مختلف نقل قول میشود و همه هم همین یک جمله را با تاکید نقل قول میکنند که: آری، بیخوابی حافظه را مختل میکند ولی کافئین میتواند اثر آن را خنثی کند؛ پس قهوه بنوشید. من بههمین دلیل این قسمت خاص تحقیق را ناقص میبینم. اعتبار این تحقیق به همان قسمت اولش است که بهشکلی آبجکتیو نشان داده است که بیخوابی یا کمخوابی باعث افزایش خطای حافظه میگردد.
با ایجاد خطای باصره میتوان احساس درد جسمی را کاهش یا افزایش داد
پدیدهی «درد» پدیدهی پیچیدهای است که هیچکس بهدرستی نمیتواند آن را بهلحاظ علمی تعریف کند. دردها و آلام روحی بهوضوح بسیار بستگی به آن دارد که چه در ذهن شخص میگذرد. از اینرو با حرف زدن یا دیدار دوستی که درد آدم را بفهمد، میزان درد و رنج روحی میتواند کاهش یا برعکس در شرایطی افزایش یابد. اما نکتهی جالب توجه اینجاست که دردهای جسمی هم در ارتباط با روحیه و قوای روحی شخص میتوانند کمتر یا بیشتر احساس شوند. شبیه این جمله را خیلی شنیده یا تجربه کردهایم که در اثر مثلاً ترس، طرف درد پا را بهکل فراموش و شروع به دویدن کرد. درد یک احساس است و این احساس در مغز پردازش میشود و بهوجود میآید.
اما مقالهای که میخواهم دربارهاش بنویسم نکتهای را ثابت کرده که چندان جدید نیست ولی از زاویهی جدیدی به مساله نگاه کرده است و راه را برای نحوهی جدیدی از کنترل دردهای مزمن فیزیکی باز میکند.
میدانیم که تصورِ تصویر شخص از قیافه و بدن خود در آینه میتواند اثرات عمیق فیزیکی و روانی روی شخص داشته باشد. مثلاً خیلیها که از بیماری بیاشتهایی عصبی (anorexia) رنج میبرند، برای این است که همیشه خود را در آینه بسیار چاق میبینند در حالی که بهشدت هم لاغرند. در حالات افراطی پیش میآید که یک شخص حتی بخشی از بدن خود را مال خود نمیداند و حتی تقاضای قطع عضو میکند.
مقالهای که اخیراً در مجلهی «بیولوژی روز» چاپ شده نشان داده است که بزرگنمایی یا کوچکنمایی عضو دردناک بدن بهطرز بارزی میزان درد را افزایش یا کاهش میدهد. محققین از ۱۰ بیمار که از درد مزمن در یک بازوی خود رنج میبردند، خواستند در حالی که به دست خود نگاه میکردند یکسری حرکات مشخص دست را در چهار شرایط مختلف انجام دهند. آنها در حین آزمایشها عینکهایی بر چشم زدند که دستشان را دو برابر بزرگتر (آزمایش اول)، دو برابر کوچکتر (آزمایش دوم) یا مساوی حد معمول (آزمایش سوم) نشان میداد. در آزمایش آخر بدون بر چشم زدن عینک همان حرکات را تکرار کردند. این آزمایش آخر بهعنوان آزمایش کنترل (مبنای مقایسه) برای دیگر آزمایشها در نظر گرفته شد. در پایان هر سری از آزمایش از بیماران خواسته شد میزان درد خود را با عددی بین صفر (بدون درد) تا ۱۰۰ (شدیدترین درد ممکن) نشان دهند. بهعلاوه میزان تورم منطقهی دردناک دست بیمار را نیز در پایان هر آزمایش اندازه گرفتند.
نتایج نشان داد که بهمیزان کاملاً قابل توجهی (و بهلحاظ آماری نیز) میزان درد و تورم با بزرگنمایی افزایش و با کوچکنمایی کاهش یافت. اینکه بین وضعیت اجزای بدن و مغز رابطهی مشخصی وجود دارد، بهخوبی دانسته شده و مطالب بسیاری دربارهی آن نوشته شده است و نقشهی این ارتباط نیز که به نقشهی «از پایین به بالا» معروف است، با جزییات ترسیم و توضیح داده شده است. چیزی که این تحقیق دربارهی آن صحبت میکند، وجود یک رابطهی از «بالا به پایین» است که در واقع استدلالی بر این است که این نقشه بین مغز و دیگر اجزای بدن یک رابطهی دوطرفه است.
جدای از اینکه چه مکانیزمی و چگونه این رابطهی «از بالا به پایین» را ایجاد میکند، کاربردهای این رابطه و در نتیجه اهمیت این تحقیق در باز کردن راه برای ابداع روشهای جدید برای توانبخشی است که میتواند به روشهای سادهای بسیار هم موثر بیافتد.
برای مشاهدهی متن کامل این یادداشتها و منابع و ارجاعاتشان میتوانید به نسخهی الکترونیک آنها در وبلاگ «آوای موج» مراجعه کنید.
سارا رها
http://avayemoj.com/category/science/
Email: sara.raha@gmail.com
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل