نسخهی بیتالمال/ دکتر فضلالله آصف
بدست پزشكان گيل • 25 آوریل 2010 • دسته: ویژه دکتر تائب (76)اول دفتر به نام ایزد دانا
صانع و پرودگار و حیّ توانا
اکبر و اعظم خدای عالم و آدم
صورت خوب آفرید و سیرت زیبا
از در بخشندگی و بندهنوازی
مرغ هوا را نصیب، ماهی دریا.
امروز به من پیامی رسید که دربارهی خدمات دوست بزرگوار، خوشنام، عفیف و نجیب خود جناب آقای دکتر سیدحسن تائب سخن بگویم. نخست آنکه: عطر گل را از که جویم از گلاب. دوم آنکه یک ضربالمثل عربی میگوید که اگر کسی بخواهد دیگری را معرفی کند باید اعلی و اعلم بر او باشد. حال آنکه در اینجا قضیه معکوس است و من خود را کوچکتر و ناتوانتر از آن میدانم که ارشدیت و سوابق خدمتی ایشان را تعریف کنم. به هر تقدیر حافظ میفرماید:
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعهی فال بهنام من دیوانه زدند!
دکتر تائب فرزند مرحوم حاج سیدمحمد تائب، استاد و معلم علوم دینی ما در دبیرستان شاهپور سابق (دکتر بهشتی فعلی) است. من در خاطرات دبیرستانی خود، ضمن یادآوری حالت عرفانی و اعتقاد راستین و خالص ایشان با اسلام، نوشتهام که او یک «مهاتما گاندی» معارف و فرهنگ رشت بود. دکتر تائب نیز مصداق واقعی مثل «الولد الحلال یشبهی بوالدی و الخال» است و بهقول فردوسی بزرگ:
پسر کو ندارد نشان پدر
تو بیگانه خوانش، مخوانش پسر.
سابقهی دوستی فدوی با ایشان از دبستان فارابی نمرهی ۱ رشت، مدرسهی شاهپور و دانشگاه تهران، دانشکدهی پزشکی شروع میشود. آن زمان که تهران تحت اشغال قوای متفقین بود، مرحوم پروفسور شارل ابرلن (Prof. Charles Oberlin) رییس دانشکدهی طب بود. در ایران همین یک دانشکدهی طب وجود داشت که هر سال ۶۰ نفر دانشجو میپذیرفت.
وقتی که من از خارج برگشتم، ایشان معاون بخش داخلی در بیمارستان پورسینای رشت بود. بیمارستان پورسینا در آن زمان مرجع و پناهگاه همه بود. از اردبیل، خلخال، آستارا، هشتپر، بندر انزلی، منجیل، رودبار، رامسر، تنکابن و تمام گیلان هر کسی دردی داشت روانهی آنجا میشد. تنها جراح آن تمام مشکلات دو تا سه استان را بهدوش میکشید. از سیاهزخم، کزاز، تیفوئید، تیفوس اکزانتماتیک، مننژیت، دیفتری، شبه وبا، لوپوس، پسوریازیس، پیتیریازیس، کچلی، باد سرخ (Eresipele) و غیره به آنجا پناه میبردند.
طبابت محترم بود. پرستار تحصیلکرده نایاب یا کمیاب بود. در آن زمان حقوق ماهانهی پزشکان ۱۸۰ تومان وجه رایج مملکت بود، اما پزشک خیلی احترام داشت. همه از جان و دل مایه میگذاشتند. همه از تحصیلکردههای پزشکی دورهی جدید بودند. هیچ بیمار نیازمندی بیتوجه نمیماند. پس برای شناخت دکتر تائب و کوتاه کردن سخن یک حکایت را عرض میکنم:
در آن غوغای بیمارستان پورسینای آن روز، به آقای دکتر تائب خبر دادند که پدرش سخت بیمار شده است و باید فوراً برای عیادت ایشان بیاید. دکتر شتابان کیف طبابت خود را برداشت و هراسان بهطرف منزل پدر دوید. پس از معاینات دقیق خواست نسخه بنویسد. یکدفعه چشم پدر به عنوان کاغذ افتاد که نام بیمارستان پورسینا را داشت. مرحوم حاج تائب خیلی منقلب شد. صورتش سرخ و گلگون گشت و به پسر گفت: «اینجا چرا مینویسی؟ مگر سرنسخهی خودت را نداری؟» دکتر گفت: «هراسان آمدم، با خودم نسخهی شخصی نداشتم و یک یادداشت از بیمارستان برداشتم.» پدر گفت: «خیر! این مال بیتالمال است. مال دولت است و مال مردم است و تو حق نداری برای پدرت در منزل از این کاغذ استفاده کنی. برو یک نسخهی خودت را بیاور و داروی مرا روی آن بنویس!»
ره چنان رو که رهروان رفتند.
من خواستم نمونهی صداقت و امانت را از استادم بیاورم که شما بدانید: «آن پدر، این پسر!» (گیلکی: اَ پیر، اَ پسر) یا در فرانسه: “Tel Pere,Tel Fils”.
مرزع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشتهی خویش آمد و هنگام درو
گفتم: ای بخت بخسبیدی و خورشید دمید
گفت: با این همه از سابقه نومید مشو.
برای جلوگیری از اطالهی کلام و پرگویی، از ادبیات کهن و غنی کشور عزیزمان ایران، به شما و دکتر تائب یک شعر هدیه میکنم:
سالها باید که تا یک سنگ اصلی ز آفتاب
لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن
عمرها باید که تا یک کودکی از روی طبع
عالمی گردد نکو یا شاعری شیرینسخن
قرنها باید که تا صاحبدلی پیدا شود
بوسعیدی در خراسان یا اویس اندر قرن.
اطبای سابق، دکتر تائبها، آن سنگ اصلی آفتاب تابیده هستند. دکتر تائب از نسل کودک صاحبطبع و شاعر شیرینسخن است. علاوه بر طبابت، اهل قلم و ادب است. کوتاه مینویسد. سخن نیکو میگوید. زبان فارسی را پاس میدارد. فرهنگ «گیله تجربه» میآموزد. شرح حال بیمارستان و خدمتگزاران سابق رشت را اجر مینهد. زهازه، مرحبا، حبذا، حفظالله!
در خاتمه برای همهی همکاران دانشمند خودم عموماً، برای جناب آقای دکتر تائب خصوصاً، سعادت و سلامت و عزت و برکت و طول عمر فراوان با همسر محترمهشان از درگاه ایزد منان و سبحان و خداوند یکتا مسالت مینمایم.
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریدهی عالم دوام ما.
همچنین:
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر
ما همچنان در اول وصف تو ماندهایم.
* پزشک پیشکسوت، متخصص قلب و عروق
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل
[…] را خواندم. کاری بهجا و قابل تقدیر است. در صفحهی ۷ نوشتهی جناب دکتر فضلالله آصف را نیز مطالعه کردم. ایشان ضمن تجلیل بهحق از خدمات جناب […]