پزشکان گیل

ماهنامه جامعه پزشکی گیلان

از سیف به نیکی یاد آرید/ دکتر مسعود جوزی

بدست • 21 نوامبر 2012 • دسته: تاریخ٬ ویژه‌ نوروز 90

هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونقِ زمان شما نیز بگذرد
وین بومِ محنت از پیِ آن تا کند خراب
بر دولتْ آشیان شما نیز بگذرد
بادِ خزانِ نکبتِ ایام، ناگهان
بر باغ و بوستان شما نیز بگذرد
آب اجل که هست گلوگیرِ خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد
ای تیغ‌تان چو نیزه برای ستم دراز
این تیزی سنان شما نیز بگذرد
چون دادِ عادلان به جهان درْ بقا نکرد
بیدادِ ظالمان شما نیز بگذرد
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعوِ سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گَردِ سُمِ خران شما نیز بگذرد
بادی که در زمانه بسی شمع‌ها بکشت
هم بر چراغدان شما نیز بگذرد
زین کاروانسرایْ بسی کاروان گذشت
ناچار کاروان شما نیز بگذرد
ای مفتخر به طالع مسعودِ خویشتن
تاثیر اختران شما نیز بگذرد
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسانِ شما نیز بگذرد
بیش از دو روز بود از آنِ دگر کسان
بعد از دو روز از آنِ شما نیز بگذرد
بر تیرِ جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد
در باغِ دولتِ دگران بود مدتی
این گل، ز گلْسِتان شما نیز بگذرد
آبی‌ست ایستاده در این خانه مال و جاه
این آبِ ناروان شما نیز بگذرد
ای تو رمه سپرده به چوپانِ گرگْ طبع
این گرگیِ شبانِ شما نیز بگذرد
پیلِ فنا که شاهِ بقا ماتِ حکم اوست
هم بر پیادگان شما نیز بگذرد
ای دوستان! به نیکی خواهم دعای «سیف»
یک روز بر زبان شما نیز بگذرد…

این شعر از مولانا سیف‌الدین ابوالمحامد محمد الفرغانی معروف به «سیف فرغانی» است.
از تاریخ زندگانی شاعر اطلاع زیادی در دست نیست. همین‌قدر می‌دانیم که در نیمه‌ی دوم قرن هفتم و نیمه‌ی اول قرن هشتم هجری قمری می‌زیسته و همان‌گونه که از پسوند نامش پیداست اهل «فرغانه» بوده و آن‌چنان که از یکی از ابیاتش برمی‌آید در شهر «آق‌سرای» سکنی داشته است:
مسکن من مُلک روم، مرکزِ محنت
آقسرا شهر و خانه دارِ هَوان بود…
اما فرغانه کجا و آقسرا یا آق‌سرای کجا؟
اگر همچون من نمی‌دانید، اجازه دهید به‌جای‌تان سرچ کنم:
در حال حاضر فرغانه (Farghona) نام شهری واقع در استانی به همین نام در منتهی‌الیه شرقی کشور ازبکستان فعلی است و آق‌سرای (Aksaray) نیز شهری ایضاً واقع در استانی به همین نام در مرکز ترکیه‌ی فعلی. (اما اگر به گذشته برگردیم، نوشتن درباره‌ی فرغانه خود یک پست جداگانه می‌طلبد.۱) اگر به نقشه‌ی زیر نگاه کنید، فرغانه در جوار ضلع شرقی مستطیل است و آق‌سرای چسبیده به ضلع غربی آن و شاید کمی بیرون‌تر! پیداست که چنین سفری در ۸۰۰-۷۰۰ سال پیش (که هنوز دفتر هواپیمایی «ترکیش ایر» در تاشکند افتتاح نشده بود) چه مایه دشواری در پی داشته است.

اما غم‌انگیزتر این‌که سیف فرغانی از پس این سفر طولانی نیز دلی خوش نداشته است، چنان که در همان بیت مورد اشاره می‌گوید:
مسکن من مُلک روم، مرکزِ محنت
آقسرا شهر و خانه دارِ هَوان بود…
(روم: ترکیه‌ی فعلی، دار: خانه، هَوان: خوار گردیدن.)
و همان‌طور که تابه‌حال حدس زده‌اید، سفری به چنین درازی و دشواری و از محنتی به محنت دیگر، دلیلی نداشته است جز یورش سپاه مغول بر این مرز و بوم؛ یورشی که هر که را پای رفتن داشت به گریز از «دم چک» مغولان ناگزیر می‌ساخت: چه مولوی خردسال را دست در دست پدر از بلخ (شمال افغانستان کنونی) تا قونیه (شهری در غربِ همان آق‌سرای خودمان)، چه سعدی را از شیراز تا عراق و سوریه و عربستان… و آن‌که نگریخت عطار بود که در هجوم سپاه مغول به نیشابور شهید شد.
تاریخ سفر دور و دراز سیف معلوم نیست. تنها از دو قصیده‌ی گلایه‌آمیز او خطاب به غازان خان، ایلخان اصلاح‌طلب (حکومت: ۷۰۳-۶۹۴ ق.) برمی‌آید که در این عهد در آسیای صغیر می‌زیسته و از نابه‌سامانی و پریشانی احوال آن حدود در سیطره‌ی حاکمان مغول و جور و مالیات‌های جورواجورشان به فغان بوده است:
هم شفای جان مظلومان شده زهر اجل
هم غذای روح درویشان شده خون جگر
خرقه می‌پوشند چون مسکین، خداوندان مال
لقمه می‌خواهند چون سایل، نگهبانان زر
قحط از آن‌‌سان گشته مستولی که بهرِ قوت روز
کشته خواهر را برادر، خورده مادر را پسر
مردم تشنه جگر از زندگانی گشته سیر
چون سگان گُرْسنه افتاده اندر یکدگر…
و:
شیر چون گربه در این مُلک کند موش شکار
بهرِ نان گربه کند نزد سگان روباهی
سرورانی که به هر گُرْسنه نان می‌دادند
استخوانْ‌جوی شده همچو سگِ درگاهی
امن از این خاک چنان رفته که گر یابد باز
خوف آن است که از آب بترسد ماهی
فتنه از هر طرفی پیش نهد پای دراز
گر بگیرد پس از این دست ستم کوتاهی
خانه‌ها لانه‌ی روباه شد از ویرانی
شهرها خانه‌ی شطرنج شد از بی‌شاهی
حاکمان در دم از او «قبجر» و «تمغا» خواهند
عنکبوت ار بنهد کارگهِ جولاهی…
(قبجر و تمغا نام دو نوع مالیات رایج در زمان ایلخانان بود.)

اما قصیده‌ای که در اول این یادداشت آوردم، سوز و گداز و شور و حالی دیگر دارد. در این قصیده که معلوم نیست در زمان غازان خان یا پیش یا پس از او سروده شده، دیگر کار از پند و اندرز و گله و شکایت گذشته، نفرین است که از سینه‌ی مظلوم برمی‌شود:
هم مرگ بر جهان شما نیز بگذرد
هم رونقِ زمان شما نیز بگذرد…
آب اجل که هست گلوگیرِ خاص و عام
بر حلق و بر دهان شما نیز بگذرد…
و هجو است که چون تیری بر سینه‌ی ظالم می‌نشیند:
در مملکت چو غرش شیران گذشت و رفت
این عوعوِ سگان شما نیز بگذرد
آن کس که اسب داشت غبارش فرو نشست
گَردِ سُمِ خران شما نیز بگذرد…
و البته امید است:
این نوبت از کسان به شما ناکسان رسید
نوبت ز ناکسانِ شما نیز بگذرد…
بر تیرِ جورتان ز تحمل سپر کنیم
تا سختی کمان شما نیز بگذرد…

سیف فرغانی شاعر خوش‌اقبالی نبود. متعلق به یکی از ده‌ها و صدها نسلی بود که در این کشور خود را «نسل سوخته» می‌خوانده‌اند و می‌خوانند. در یکی از ده‌ها بزنگاه شوم تاریخ این سرزمین به‌دنیا آمد، زیست و مرد. چنان در آن تبعید ناخواسته از دامن میهن جدا مانده و چنان در سختی روزگار از پای افتاده بود که اگر آن چند «شعر- نامه»اش را خطاب به سعدی نسروده بود، شاید همین‌ نام مختصر نیز از او در تاریخ ادبیات ایران نمی‌ماند. اما این قصیده‌ی قلندرانه، تلخ زبان و شجاعانه‌اش ماند و می‌مانَد. تا آینده‌ای نامعلوم تا فردایی که «عروسی به کوچه‌ی ما هم بیاید» می‌ماند…
ای دوستان، سیف را به نیکی دعا کنید!

گزینه‌ی اشعار سیف فرغانی را در این‌جا بخوانید.

۱٫    مختصر آن‌که فرغانه که در دره‌ای به‌همین نام (مشترک بین کشورهای ازبکستان، تاجیکستان و قرقیزستان فعلی) بر مسیر سیردریا واقع است، حد شرقی ماوراءالنهر به‌شمار می‌رود. این شهر تا زمانی که هنوز ترکان به داخل مرزهای ایران رخنه نکرده بودند، مرز ایران با ترکستان چین و سایر نواحی ترک‌نشین مجاور بود  (این‌که مولانا می‌فرماید: «نیمی‌م ز ترکستان، نیمی‌م ز فرغانه» از همین روست) و به‌همین دلیل در قرون اولیه‌ی اسلامی که برده‌داری رواج تام داشت، گمرک غلامان و کنیزان ترک محسوب می‌شد. این بردگان بینوا را هر ساله امرای خراسان (و سایر بلاد) همراه زر و جواهر گرد آمده از خراج و جزیه، و عدل‌های ابریشمِ بار پیلان کرده و صد گونه تحفه‌ی کلان دیگر روانه‌ی دربار خلفای عباسی می‌کردند. از کنیزکان که بگذریم، غلامانی که در دارالخلافه به کار لشکر گمارده شدند، در اندک زمانی چنان تهور و لیاقت و استعداد دسیسه نشان دادند و کارشان بالا گرفت که رقیب سرداران و امرای ایرانی بغداد شدند و کشمکش دایمی این دو گروه (با سرداران عرب سه گروه) در سال‌های ضعف خلفای عباسی، سرنوشت جهان اسلام را بازیچه‌ ساخت تا سال ۶۵۶ قمری (همان سالی که سعدی را وقت خوش بود!) که هلاکو از قرا قوروم آمد و با نمدمال کردن مستعصم، کار عباسیان را یک‌سره کرد.

دکتر مسعود جوزی

Email: masoud_jowzi@yahoo.com
Weblog: pezeshkangil.com/editor

 

برچسب‌ها: ٬ ٬

دیدگاه خود را بیان کنید.