داستان فیلسوف و اعرابی
بدست پزشكان گيل • 20 فوریه 2018 • دسته: تیتر اول٬ سرمقالهدکتر مسعود جوزی
حضرت مولانا در دفتر دوم مثنوی داستان عجیبی دارد که لابد شنیدهاید. اعرابی شترسواری که دو جوال دو طرف شتر بار کرده است، در بیابان با یک فیلسوف پیاده همسفر میشود. فیلسوف فضول از محتویات جوالها میپرسد که طرف در پاسخ میگوید یکی گندم است و دیگری را پر از ریگ کردهام تا تعادل شتر بههم نخورد! فیلسوف هم به او مشاوره میدهد که میتواند بهجای این کار، جوال ریگ را خالی کند و نیمی از گندم را در آن بریزد. اعرابی که از این راهحل به وجد آمده، چنین میکند و سپاسگویان فیلسوف را بر ترک شتر خود مینشانَد.
اما اصل داستان تازه پس از این اظهار لطف شروع میشود. اعرابی که هنوز از هوش سرشار همنشین خود در حیرت است، میکوشد سر از کار و بار او دربیاورد:
«اینچنین عقل و کفایت که تو راست
تو وزیری یا شهی؟ برگوی راست»
اما خیر؛ از این خبرها نیست:
گفت: «این هر دو نِیَم؛ از عامهام
بنگر اندر حال و اندر جامهام»
خب ایشان شاه و وزیر نیست؛ حتماً از فعالان اقتصادی بخش خصوصی است:
گفت: «اشتر چند داری، چند گاو؟»
گفت: «نه این و نه آن؛ ما را مکاو!»
گفت: «رختت چیست باری در دکان؟»
گفت: «ما را کو دکان و کو مکان؟»
باز از اعرابی اصرار و از فیلسوف انکار:
گفت: «پس از نقد پرسم؛ نقد چند؟
که تویی تنهارو و محبوبپند
کیمیای مس عالم با تو است
عقل و دانش را گوهر تو بر تو است»
گفت: «والله نیست یا وجه العرب
در همه ملکم وجوه قوت شب
پابرهنه تنبرهنه میدوم
هر که نانی میدهد آنجا روم…
تا اینجا که «جان کلام» است:
… مر مرا زین حکمت و فضل و هنر
نیست حاصل جز خیال و دردسر!»
واکنش اعرابی سادهدل که آخر و عاقبت سواد و تحصیلات فیلسوف را دیده، خواندنی است! از شتر که پیادهاش میکند هیچ، باران تند و تیز عتاب هم بر سرش میبارد:
پس عرب گفتش که: «رو دور از برم!
تا نبارد شومی تو بر سرم
دور بر آن حکمت شومت ز من
نطق تو شوم است بر اهل زمن
یا تو آنسو رو، من اینسو میدوم
ور تو را ره پیش، من واپس روم
یک جوالم گندم و دیگر ز ریگ
به بُوَد زین حیلههای مردهریگ…
و یک نتیجهگیری منطقی:
… احمقیام پس مبارک احمقیست
که دلم با برگ و جانم متقیست…
و یک نصیحت جادویی:
… گر تو خواهی کهت شقاوت کم شود
جهد کن تا از تو حکمت کم شود…»
بعد از این دیگر راه من و مولانا جداست. او، به اقتضای فلسفهستیزی خود، در طعن فیلسوف مسکین با اعرابی همآوا میشود و من میمانم بر سر دوراهی؛ حالا که اعرابی فیلسوف را از ترک شتر بهزیر رانده و راهش را از او جدا کرده با کدامیک همراه شوم؟
داستان فیلسوف
اینسو دریغ و سوگ بر سرنوشت مردی است که هرچند معلوم نیست تا چه حد فیلسوف و روشنفکر یا حتی تحصیلکرده باشد، دستکم اینقدر میداند که برای حفظ تعادل شتر نیاز نیست یک جوال سنگین ریگ بر بارش افزود؛ با اینهمه مشاوره بی قیمت و منتش نه در چشم اعرابی سادهدل قدر و منزلتی دارد و نه حتی در دیدگان حضرت خداوندی، مولانا. این مرد که مولانا فیلسوف میخواندش و پس از ۷۵۰ سال میتوان تصور کرد اگرنه فیلسوف که مثلاً روشنفکر، تکنوکرات، کارشناس یا دانشآموختهای در هر یک از رشتههای علوم مهندسی، طبیعی یا انسانی باشد، نهتنها شاه و وزیر نیست که اگر وابستگی نسبی یا سببی به سردمداران یکی از دو جناح حاکم نداشته یا خود را به لطایفالحیلی (از تغییر در آرایش و پوشش تا مراعات ظواهری در رفتار و گفتار) به حلقه اطرافیان و مقربان نرسانده باشد، حتی صدایش از رسانهها هم به این مقامات نمیرسد. برسد هم، گوش شنوایی نیست؛ همینکه طعن و لعن بشنود و کارش به گیر و بند و داغ و درفش نیافتد، خدا را شاکر باشد.
و این تازه در آن سوی بالایی هرم است؛ در این سوی زیرین هم سالهاست کسی برای فکر و اندیشه و آنچه معنوی و نادیدنی است، تره خرد نمیکند. اسباب احترام و بزرگی به ضیاع و عقار و دیدنیها و شمردنیهاست. روشنفکر/ تکنوکرات/ کارشناس/ دانشآموخته امروز ما اگر رخت غریبی بر تن نکرده و هنوز در این خانه مانده باشد، «نه بر اشتری سوار» است که «چو خر به زیر بار» است. معنی واقعی «خسر الدنیا و الآخره» باید همین باشد: «مر مرا زین حکمت و فضل و هنر/ نیست حاصل جز خیال و دردسر!» ۲۰ سال پیش در شعری خطاب به وطنم («گربه-مادر نامهربان خاکروبهی هستی») نوشته بودم: «زیباترین فرزندانت را پیشتر دریدهای/ بر بقیه چنگ نیاندازی!» چه میدانستم این روزها در راه است…
داستان اعرابی
اما این فقط نیمی از ماجراست. دریغ بیشتر بر مملکتی است که بینیاز از دانش و بینش بهترین فرزندانش، اداره میشود. اگر کسی فرصت و حوصله کند و مطبوعات دو دهه گذشته را ورق بزند، پر است از هشدارها و توصیههای همین کارشناسان قدرنادیده که عواقب سیاستهای آن روز و سرنوشت امروز ما را بهروشنی بهتصویر کشیده بودند؛ از بحران آب و بیابانزایی و خشک شدن دریاچهها و تالابها و آلودگی هوای شهرها و ریزگردها و سایر فجایع زیستمحیطی بگیر تا اختلاف طبقاتی و فقر و بیکاری و اختلاسها و فسادهای کلان اقتصادی و ناکارآمدی اداری و بحرانهای اخلاقی و شکافهای اجتماعی و… اما پاسخ زمامداران به اینهمه نقد و نق و هشدار چه بود؟ «یا تو آن سو رو، من این سو میدوم/ ور تو را ره پیش، من واپس روم!»
و جالبتر از همه وجود پستی به نام «مشاور» و «مشاور عالی» و… در دستگاههاست. نه اینکه مناصب اجرایی بهسبب محدودیتهای گزینشی و رانتهای خانوادگی بهانحصار عدهای خاص درآمده است، منصب «مشاوره» نیز بهعنوان شغلی که معمولاً کاری ندارد (یا دورکاری دارد!) ولی بههرحال پرنسیبی و چند میلیون حقوق و مزایای ماهانه دارد، در انحصار از ما بهتران است: مدیران سابق دولتی یا نمایندگان سابق مجلس یا وابستگان سببی و نسبی (آقازادهها و خواهرزادهها و… که بهصورت ضربدری در ادارات پاسکاری میشوند: خواهرزاده من مشاور تو، آقازاده تو مشاور من!).
نویسنده این چند سطر البته توان و داعیه کارشناسی و داوری درباره تمام امور مملکتی را ندارد اما بهواسطه فعالیتهای مطبوعاتی و صنفی در دو دهه اخیر، با طرحها و برنامههای متعددی در نظام سلامت روبهرو شده است که میشد ناکام ماندنشان را بهآسانی پیشبینی کرد. همه این پیشبینیها و هشدارها را هم از همان آغاز کارشناسان خارج از قدرت نوشتند و گفتند اما کو گوش شنوا؟ آخرین مورد هم طرح پر سروصدای تحول نظام سلامت است که با آنهمه هزینههای مالی و فرسودگیهای جسمی و روحی که بهبار آورد، خود «یکی داستانی است پر آب چشم».
نمیشود همه این خردستیزی و خردگریزی را به ماهیت ایدئولوژیک حکومت نسبت داد. در همه سیاستگذاریهای این چند دهه (بهمعنی عام سیاست: تدبیر مدن) مسلماً رگههایی از سیاستبازی (بهمعنی خاص و ایدئولوژیک و فرقه و جناحبازی) هم وجود داشت، ولی هیچیک ذاتاً و بهتمامی سیاسی نبود و میشد از برج عاج خودبرتربینی ایدئولوژیک پایین آمد و پردههای «خودی و غیرخودی» را کنار زد و به توصیه کارشناسان غیرسیاسی یا دیگراندیش گوش داد. اما چه میشود کرد که حاکمان ایدئولوژیک اگرچه در ابتدا حصاری اعتقادی با دوگانه کاذب «متعهد- متخصص» بین خود و غیرخود میکشند، در ادامه اغلب هم خود (و آقازادهها و بستگان) از آن تنزهطلبی اولیه دور و جذب «چرب و شیرین» دنیا میشوند و هم فرصتطلبانی که قابلیت «خودی» شدن در هر نظامی را دارند، این هسته مرکزی را صلبتر و ناکارآمدتر میکنند. گور بابای شایستهسالاری! آینده مملکت کیلویی چند؟
و این شتر، جوالی گندم و جوالی ریگ بر پشت، همچنان در راه است…
این یادداشت در روزنامه شرق (شنبه، ۲۱ بهمن ۹۶) نیز منتشر شده است.
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل
سلام، در نوجوانی که این حکایت مولوی را میخواندم، شاید چون اولین کس در فامیل بودم که ریاضی فیزیک می خواند و بعد شدم دانشجوی مهندسی دانشگاه شریف، با توهمی از روشنفکری فیلسوف را بر حق می دانستم. بعدتر که ناکام از اتمام تحصیلات به کار آزاد رو آوردم و سادگی و روانی معادلات را در این حیطه دیدم، حق را به اعرابی دادم، مخصوصا در مواجهه با راهزنان و جان و مال بدر بردنش! حال که در آستانه ۵۰ سالگی باز به این حکایت برخوردم، میبینم هیچگاه از سرگردانی سر این دو راهی خلاصی نداشتم، و با رسیدن به مراحلی از زندگی که عاقبت افراد با دو رویکرد مزبور را کمابیش میتوان دید، گریز را با استعانت از حضرت حافظ فقط در یک چیز میبینم: رندی. پاینده باشید.