نرم نرمک میرسد اینک بهار
بدست پزشكان گيل • 16 مارس 2013 • دسته: تیتر اول٬ سرمقاله٬ ويژه نوروز 92دکتر مسعود جوزی
پریشبها رفته بودیم خانهی همسایه تلویزیون تماشا کنیم. یکی از آن مسابقههای خوانندگی بود که احتمالاً شما هم دیدهاید. خوانندهی جوان که دو هفته پیش با اجرایش ارکان موسیقی ایران را به لرزه درآورده بود، اینبار با کمی خارج خواندن، چند بیت جا انداختن متن ترانه و مقادیری اشکالات تخصصی دیگر بالاخره موفق شد سر و ته کار را هم بیاورد. اما جالب، واکنش یکی از داوران مسابقه بود که آهی از سر آسودگی کشید و چیزی بدین مضمون گفت که: «همینکه توازنت را سر صحنه حفظ کردهای، خدا را شکر!»۱ حالا حکایت ماست با سال ۹۱: همینکه بالاخره به پایان رسید، شکر! در مورد شرایط جهانی و ملی و… نمیگویم؛ شما فرض کنید درد من همین اوضاع اقتصادی مجله و قیمت کاغذ و اینهاست؛ همینکه الان، غروب ۱۹ اسفند، در دفترم نشستهام و هنوز سقف آن بر سرم نریخته، خدا را شکر! جداً تصمیم داشتم بهجای آغاز سال ۹۲، پایان سال ۹۱ را خدمتتان تبریک بگویم. اما…
اما چه کنم که «نرم نرمک میرسد اینک بهار». این هوای لطیف که امسال از اوایل اسفند سر از پرده در آورده، بهخودی خود و بدون هیچ دلیل اضافه، شادیبخش و امیدآفرین است. لابد حکمتی هست که نیاکان گیلک ما گفتهاند: «هوا خوشی، دلخوشی!» همین «بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک؛ شاخههای شسته، بارانخورده پاک؛ آسمان آبی و ابر سپید؛ برگهای سبز بید؛ عطر نرگس، رقص باد؛ نغمهی شوق پرستوهای شاد؛ خلوت گرم کبوترهای مست»۲ امید «دگرگونی دلها و دیدهها» و «بهترین حالها» را زنده میکند؛ امید بهترین روزها و روزگاران را…
به دلگرمی همین حال و هوا، اعتدال بهاری را، نوروز شادیآفرین را و نو شدن سال را به همهی شما سروران ارجمند تبریک میگویم و سالی پر از امید و زیبایی و شکوفایی برایتان آرزو میکنم.
۱٫ روشنفکری ما را دارید؟ یک زمانی از کانت و دکارت فکت میآوردیم، حالا به تلویزیون همسایه استناد میکنیم!
۲٫ از زندهیاد فریدون مشیری.
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل
مشکل میدونی چیه؟ شرایط طوری شده که دیگه نمیشه از «بهار» هم نوشت! چنان که افتد و دانی.
مسعود عزیز . کسی را می شناسم که با شیشه شکسته و سنباده نرم قطعات چوبی را به اشکالی بسیار زیبا تبدیل می کند . خالقی است در نوع خودش . همین خالق چیره دست ، حسابدار کارخانه ای بزرگ بود و قرار بود در سال ۱۳۹۰ با چند پله ترقی به مدیریت فروش محصولات همان کارخانه ارتقا یابد . روزی درد دل می کرد با من و دوستی دیگر از قماش من . چیزی گفت که با اصل گفتارش مخالفت کردم ولی با دیدن بهاریه تو که به باغی بسیار قدیمی می مانست با درختانی که همگی در حال شکستن و سقوط هستند و بی نشانه ای از نهالی تازه و ترکه ای … دوباره گفته اش به یادم آمد و زخمی قدیمی که شانه راستم را آزرده است و خواهد آزرد ، سوخت و هنوز هم می سوزد.
گفته بود : من می تونم با همین شیشه و چوب و سنباده هر چیزی رو که بچه هام دوس داشته باشن براشون درست کنم . می تونم یه حساب بانکی درست و درمون براشون تدارک ببینم تا نه من غمشون رو بخورم نه مادرشون . اما بعید می دونم آینده یه آدم با تعریفی که ما از آدم و آدمیت قایلیم ، با مجسمه های چوبی یا طلایی تزیین بشه . آینده با منطق و مدیریت و خلاقیت شکل و شمایلی آدم وارانه به خودش می گیره . پدر خودم تو کشورش این ها رو ندید . من هم ندیدم . اگه قراره دو تا پسرهام هم نبینن بهتره نمونم و برم . به هر قیمتی و با هر مکافاتی . هر کی هر چی می خواد بگه . نمی مونم تو جایی که تاریخش بهترین سخت افزار و خوراک فکریه اما همه قابش می کنن تا یه وخ مزاحم خواب و خوراکشون نشه .
رفت . گاهی تو اسکایپ و اووو می بینمش . پیرتر شده و غمگین تر . خوب که فکر می کنم می بینم مرز سال کهنه و جدید مثل مرز موندن و مهاجرته . خیلی بده نه ؟ بمونی می سوزی ! بری می سوزی ! سال به سال می گذره و افسوس می مونه و هیچ و دیگر بار … هیچ . درود بر تو و هر کسی که هنوز به مردم امید می ده . و نفرین به من و قماش من که سیاهی چشمم رو کور کرده
سلام
سال نو پیشاپیش مبارک.
قلم توانایت را می ستایم و برایت آرزوی روزهایی خوش دارم.انشالله وضع بهتر شود خودمان هم تلویزیون بخریم که محتاج همسایه نباشیم.
تازگی هرگزندارد، نرم نرمک نرمکی، حتی بهار!
دوست عزیز! ازروی قصد وعمدا وبرای نتیجه گیری، اصطلاح معروف:” نسل ما چند وچندین پیراهن ازنسل شما بیشترپاره کرده است!” را درآغاز نوشته ام قرارمیدهم.
تعجب نکنید اگربگویم نسل من شاهد_” نوا” و” ندا” و” صدا” هایی بوده است که درروز های پایانی سال ازپنجره ی اتاق مشرف به کوچه یی که محل عبورمرورعموم بود فریاد می زد: ای سال ! برنگردی! ای سال ! برنگردی! طبیعی است که حکایت از آنچه که برگوینده و سردهند ه گانش درطول سالی که داشت به پایان می رسید، گذشته بود و در حقیقت ” رنجی که برده بود” داشت.! تا انجا که به ذهنش این اندیشه راه نمی یافت که به جای سال آینده ونو، به سال رونده و.کهنه تبریک بگوید!
دکترمسعود عزیز! دراین لحظه شما را درقامت وهیئت آن کسانی می بینم که در حال عبورازهمان کوچه که پنجره ی اتاقم به آن باز می شد، هستید وفریاد سر می دهید که: سال_ کهنه!تبریک مرا بپذیر!…فرصت اندیشیدن وفکرکردن، حتی تبریک گفتن به سال _ نو ازمن گرفته شده و لطفش را ازدست داده است.!
فریاد کننده ی نسل من در روز های پایانی سال وفریاد برآورنده ی نسل شما درروز های پایانی سال، هردوآشکارا: ” ازرنجی که می برند” یاد می کنند.!
خیلی ها تصورمی کنند که منظوراز:” چند و چندین پیراهن بیشترپاره کردن” ، همان تن پوش عمومی است که هرکس به شکلی به تن می کند. خیر! این پیراهن: ” تفکرات” و ” مشهودات ” و ” تجربیات ” هرنسل است که خیال می کند که دربست به نسل او تعلق دارد ودرنسل های آینده سهمی وصاحبی نخواهد داشت!
نسل امروزی چه بخواهد وچه نخواهد وارث وصاحب بسیاری از آن چیز هایی است برنسل های گذشته رفته است وجالب اینکه آگاه و ناآگاه، به تکرار_ مسخره ی آنها، که دراین مورد دقیقا اشاره ای دارم به این گفته ی معروف” هگل” درخصوص _ ” تکرارتاریخ ” واینکه : تاریخ تکرار می شود، اما به شکل مسخره اش!” دست زده ومی زند. چه بسا قبل یا بعد از هگل یک نفردیگر هم به این مسئله اشاره کرده است وگفته است: هرکه ناموخت از گذشت روزگار هیج ناموزد زه هیچ آموزگار! که منظورش تکرار مسخره ی آموزه های روزگاربود.!
دوست عزیز! ما جزو آن ملت هایی هستیم که لا اقل در طول اندکی بیش از یک قرن،ازگدشت روزگاری که برما گذشت ، ازتاریخ مان، هیچ پندی نگرفتیم واصلا به فکر مان نرسید که داریم خودمان را گول می زنیم . هنری جز خود را گول زدن نداشته ونداریم وتا بخواهیم ، ادعا داریم ونظیر اسب عصاری در طول اندکی بیش از یک قرن دور خودمان می گردیم وبه رسیدن کاه و جو یی به نام ” یارانه” و ” عیدانه” قانع و دل خوش می کنیم و ابدا به ” تورم مانه!” وعوارض خطرناک و خرد کننده ی همه چیزمان، اعم از مادی و معنوی توجهی نداریم. توجه که منظورم را نمی رساند! ابدا درکی نداریم.!
صد ها مثال در مورد ” تکرارمسخره ی ” رخداد های نسل های گذشته می توان زد که مشهور ومشهود ترین اش رخداد بزرگی به نام ” انقلاب مشروطیت” است! شک ندارم که تاریخ نویسان درصفحات تاریخ خود، به تکرار مسخره ی آن دربخش دیگری از تاریخ میهن مان اشاره خواهند نمود و نکات بسیارجالبی خواهند نوشت.!
اما نباید تنها به این ” نوشتن ها ” دلخوش کرد! چون تاریخ صدو چند ساله ی اخیر ما مملو ازنوشته های فراوان وهشداردهنده و آگاه کننده در خصوص پرهیز از تکرار مسخره ی رخداد ها و سرانجام ، پرهیز ار تکرار مسخره ی تاریخ است! ولی هیچ نسلی از آن نوشته ها وهشدار ها، نه به آگاهی رسید و نه به پند گرفتن وآموختن!…پند گرفتن و بخصوص :” آموختن” از چنان اهمیتی در زندگی شخصی و اجتماعی برخورداراست که بیش از نیم قرن پیش عنوان یکی از مهمترین کتاب های منتشره از سوی :” یونسکو” را تحت عنوان:” آموختن برای زیستن” را تشکیل داد. مشکل اساسی مردم ما، آموختن و درست و خرد ورزانه آموختن در زمینه های مختلف زندگی شخصی و احتماعی ماست.! اری : ” این است مسئله! ” بنابراین تردید در تبریک گفتن سال نو، مرا نه تنها به شگفتی برنمی انگیزاند، بلکه به آگاهی های زیادی توجه می دهد .موفق باشید.
بیست وهفتم اسفندماه سال ۱۳۹۱شمسی- لاهیجان-
خوب البته زیاد هم بد نبود. قرار بود دنیا به آخر برسه که (خوشبختانه!؟) به آخر نرسید. اگه نمیتونیم پراید سوار بشیم و پسته بخوریم، هنوز می تونیم به مغازه کبابی بریم و یکی دو سیخ کباب و رویش دوغ بخوریم و گلاب برویتان آروغ بزنیم. هنوز لایه ازن کاملاً جر نخورده و هنوز اکسیژن کافی برای نفس کشیدن و آب برای خوردن داریم. این یکی رو دیگه هیش کی نمیتونه کتمان کنه: هنوز رئال مادرید و بارسلونا هستند و برزیل و جام جهانی! اوه، پسر. برای زندگی همین قدر انگیزه کافی نیست؟ درود بر تو ۹۱، چون ۹۲ رو تو برامون میاری!
درود بر شما: بنظر من انسان به امید زنده هست، و ما هنوز زنده ایم. فکر می کنم هنوز چیزایی هست که به آن چنگ بزنیم و سعی کنیم غرق نشویم. مثلأ رفتن و یا خوردن یکی دو سیخ کباب و یا دل بستن به مسایل صنفی و…. استادی داشتم و دارم که همیشه بیادش می افتم که بهم می گفت: من همیشه از آن چیزایی که دارم سعی می کنم بیشترین استفاده را ببرم و تلاش می کنم تا به آن چیزایی که ندارم برسم ولی هیچوقت غصه نداشته هایم را نمی خورم. فکر می کنم به فردا و سال نو باید به عنوان یک فرصت جدید نگاه کرد. پس سال آینده که حتمأ سال بسیار خوبی خواهد بود را پیشاپیش به شما و دیگر دوستان تبریک می گویم.
یکی از بدترین نوع دزدیها، دزدی واژههاست بهدست روزنامهنگاران و سیاستمداران! سلام بر بهار!
و ما همچنان دوره میکنیم: ماه را و سال را…!
البته رئال مادرید که همیشه هست، ولی بارسلون دیگه شک دارم!
ممنون آقای دکتر، البته که لذتهای زندگی هنوز هست… ولی بهعنوان یه شیرازی غروبا بیرون رفتن و تو پارک سفره انداختن و لمیدن رو جا انداختین! درود بر صفای خودتان!