دو یادداشت
بدست پزشكان گيل • 6 نوامبر 2017 • دسته: تیتر اول٬ یادداشتدکتر کیارش آرامش
پارادایم وارونه
اخیراً در فضای دانشگاهی و فکری کشور، بارها و بارها این عبارات به گوش یا چشم میخورد که: «ما باید پارادایم جدیدی را بنا کنیم» یا «ما میخواهیم تمدن علمی نویی را بیافرینیم» یا «استاد فلانی دارند مکتب فلسفی شهرستان ابرکوه را بنا مینهند».
از شوخیها و فرصتطلبیها و بادمجان دورقابچینیها که بگذریم، عدهای با صداقت بهدنبال چنین اهدافی هستند. برای مثال، بهخاطرم هست که یک بار دو دانشجوی سال دوم پزشکی که بسیار باانگیزه و مشتاق بهنظر میرسیدند، در راهروی دانشکده به من میگفتند: «چه فایده دارد که ما به درمان اسهال آبکی یا تومور بصلالنخاع مشغول شویم! ما دو نفر میخواهیم پارادایم جدیدی را در پزشکی ایجاد کنیم.»
روی سخن من با این گروه است؛ یعنی گروهی که با دیدن مشکلات و نارساییهای پزشکی موجود، به فکر آن میافتند که یک «تمدن/ پارادایم/ مکتب» جدید بنا نهند و مشکلات را بهطور ریشهای حل کنند.
دوستان عزیز و دردآشنا! تا جایی که صاحب این قلم میفهمد، مشکل شما این است که دارید سرنا را از سر گشادش مینوازید!
توضیح آن که تغییر و تبدیل پارادایمها یا شکلگیری مکتبها در علم به این صورت است که:
۱. عدهای دانشمند متبحر و تراز اول در علم (بهقول شما پارادایم یا مکتبهای جاری) با تحقیقات پیشرو و درجه یک بهتدریج متوجه میشوند و نشان میدهند که برخی از تئوریها یا پیشفرضهای علم به شکل موجود دچار مشکلات و نارساییهای جدی است؛ یعنی پیشگوییها و نتیجهگیریهایش متناقض و نارسا از آب درمیآید.
۲. همین دانشمندان تراز اول بهتدریج نظریهها و صورتبندیهای جدیدی را جایگزین قبلیها میکنند (در بعضی از موارد این تغییرات میتواند بنیادین باشد) تا به کارآمدی برسد. تا همینجا هزاران دانشمند تراز اول سالها کار و تلاش کردهاند.
۳. بهتدریج مدلها و صورتبندیهای جدید بهشکل الگوها و چارچوبهای پذیرفتهشده جدید درمیآید.
۴. سالها بعد مورخان و فیلسوفان علم که حوادث را از افق دورتر بررسی میکنند، میگویند که در اینجا یک تغییر پارادایم، مکتب یا حتی تحول تمدنی رخ داده است.
به زبان سادهتر، اول دانشمندانی تراز اول و دانشآفرین، بدون قصد و برنامه قبلی و بدون آنکه بخواهند یا آگاه باشند که در حال ایجاد انقلاب علمیاند، تحولی را ایجاد میکنند و بعد از سالها، مورخان نام آن را تغییر پارادایم یا مثلاً مکتب فرانکفورت یا مثلاً تغییر تمدن صنعتی به دیجیتال میگذارند.
حالا اگر ما بخواهیم این شیپور را از سر گشادش بزنیم، یعنی در حالی که نمیتوانیم دو مقاله علمی درست و قابلتوجه (حداقل بدون سرقت ادبی) در حیطه علم جاری بنویسیم، بخواهیم به مدد شباهت اوضاع به غریبی (یا بازار مسگرها) یا خوشآیند دوستان، یا به اتکای مقام اداری یا پست وزارتخانهای یا دسترسی به بودجه و امکانات یا بهمدد چربزبانی حواریون، مبدع پارادایم یا موسس مکتب شویم، آنوقت تنها یک موقعیت طنز ایجاد کردهایم.
تفاوت علم و شبهعلم: یک توضیح ساده
در دهههای اول قرن بیستم میلادی، یک تحول مهم در فلسفه علم رخ داد. تحولی که بر شناخت ما از مرزهای علم و شبهعلم تاثیر عمیقی گذاشت: فیلسوفان علم و دانشمندان دریافتند که در کار علمی، پژوهشگر در جستوجوی «رد کردن» فرضیههاست، نه «تایید کردن» آنها. توضیح آنکه: شما هر فرضیه و نظریهای را که در نظر بگیرید، هر قدر هم بیاساس و مهمل باشد، میتوانید شواهدی در تایید آن پیدا کنید. بگذارید چند مثال بزنم:
– فردی که به چشمزخم اعتقاد دارد، میتواند دهها مثال و خاطره از خودش و دیگران نقل کند که چشمزخم در آنها رخ داده است و نظریه چشمزخم را تایید میکند: «خودم با چشمهای خودم دیدم که عمه خانم که چشم شوری داشت، از نوزاد خواهرم تعریف کرد و دو روز بعد، نوزاد سر و مر و گنده، تب کرد و مرد!»
– سالها پیش، فردی به نام اریک فوندنیکن کتابهایی نوشت که تحتعنوان «ارابه خدایان» و «طلای خدایان» به فارسی نیز ترجمه شد. نظریه او این بود که تمدن بشری میراث موجودات فضایی است که قرنها پیش به کره زمین آمدهاند اما امروزه ما رد آنها را در تاریخ گم کردهایم. او نیز صدها شاهد از کشفیات باستانشناسی تا داستانهای مذهبی میآورد تا نظریهاش را تایید کند. مثلاً میگفت شرح کتاب مقدس از داستان لوط نشانگر حمله اتمی به قوم لوط است. حتی دستور پناه بردن به کوه و نیز نابود شدن زن لوط در اثر نگاه کردن به پشت سر، با این نظریه سازگار است. بنابراین فرشتگانی که به لوط نازل شده بودند، در واقع موجودات فضایی بودند و قوم لوط با حمله اتمی از سفینه آنها نابود شد.
– فردی که به فال ورق باور دارد، میتواند دهها خاطره از خودش و دیگران بیاورد که در آنها فالگیر حادثهای را درست پیشبینی کرده است.
– درمانگران هومیوپاتی و انرژیدرمانی و طب مزاجی دهها بیمار را به شما نشان میدهند که ادعا میکنند با درمانهای ایشان خوب شدهاند.
– در غرب به کودکان میگویند که شب کریسمس «سانتا» (همان بابانوئل) برایشان کادویی میآورد. هر کودکی میتواند کثرت تکرار این ادعا، کثرت کودکانی که به آن باور دارند، اینهمه فیلم و عروسک و مجسمه از سانتا، و کادوییهایی را که هر سال دریافت کرده است، بهعنوان شواهد تایید این مدعا بیان کند.
– داییجان ناپلئون خیالی هم که باور داشت که انگلیسیها در کار توطئه علیه شخص او و خانوادهاش هستند، در هر حادثهای شاهد و دلیلی تازه بر مدعایش پیدا میکرد. دیگران که او را انکار میکردند، سادهتر از آن بودند که «سیاست» انگلیس را درک کنند.
تمامی این مثالها و مثالهای بیشمار دیگر نشان میدهد که اگر فرد فقط بهدنبال تایید نظریه یا فرضیه خود باشد، دچار خطای شناختی یا سوگرایی میشود زیرا بهراحتی معدود شواهد تاییدکننده را جمع میکند (در حالی که وقوع آنها ممکن است کاملاً تصادفی یا بیربط باشد) اما انبوه شواهد غیرتاییدکننده را انکار میکند و نمیبیند.
راه حل چیست؟
راه حل این است که در برابر هر کدام از فرضیههای بالا این سوال را طرح کنیم که «در چه صورت این فرضیه ابطال میشود؟» یعنی بپرسیم «چه اتفاقی است که اگر بیافتد، شما قبول میکنید که فرضیهتان باطل شده است؟» اگر جواب این باشد که «هیچ اتفاقی! فرضیه ما همیشه صادق است!»، در این صورت ما با علم روبهرو نیستیم؛ با شبهعلم یا هر چیز دیگری غیر از علم روبهروییم.
یک مثال روشن از فرضیه علمی این است: «آب در شرایط متعارف در ۱۰۰ درجه به جوش میآید.» راه ابطال این نظریه روشن است: کسی بیاید و در شرایط متعارفی آب را در درجه دیگری به جوش آورد.
کارل پوپر که نظریه ابطالپذیری در علم را صورتبندی کرد، چهار مثال بزرگ داشت. در واقع نظریه او نیز تحتتاثیر همین چهار مشاهده شکل گرفته بود. او به چهار «نظریه/ فرضیه» زیر توجه کرده بود:
۱. نظریه تکامل داروین
۲. نظریه نسبیت عام انیشتین
۳. نظریه تکامل اجتماعی مارکس
۴. نظریه روانکاوی فروید.
این هر چهار نظریه در این موارد اشتراک دارند:
۱. ادعا میکنند علمیاند
۲. ادعا میکنند میتوانند آینده را پیشگویی کنند
۳. شواهد فراوانی در تایید خود میآورند.
پوپر اما باور داشت که دو تای اول علمی و دو تای دوم شبهعلمیاند؛ به یک دلیل روشن: دو تای اول ابطالپذیرند اما دو تای دوم ابطالپذیر نیستند.
توضیح اینکه: نظریه انیشتین با یک آزمایش که در زمان کسوف انجام گرفت قابلابطال بود؛ یعنی اگر محل ستارگان در شب با محلشان در زمان کسوف خورشید یکسان بود، نظریه نسبیت عام رد میشد. عکسبرداری اما نشان داد که تغییر مکان ستارهها در اثر انحنای نور در مجاورت جرم خورشید، مطابق با پیشبینی نظریه نسبیت است. یعنی نظریه نسبیت ابطالپذیر هست. اما در آزمایشی که آن را سنجید، ابطال نشد.
نظریه داروین هم در صورتی که فسیلی پیدا شود که از نظر تکاملی با مراحل و سیر تطور داروینی انطباق نداشته باشد (مثلاً فسیل یک پستاندار عالی پیدا شود که متعلق به زمانی باشد که طبق نظریه داروین، هنوز پستانداران شکل نگرفته بودند) ابطال میشود. اتفاقی که تا کنون نیافتاده است.
نظریه فروید و مارکس اما ابطالپذیر نیستند. زیرا هر اتفاقی که در شخصیت فرد بیافتد میتوان بهنوعی آن را به حوادث دوران کودکی او نسبت داد و هر مسیری که جامعه طی کند با تئوری مارکس قابل توجیه پسینی است. بنابراین این دو نظریه ابطالپذیر نیستند و به باور پوپر در زمره شبهعلم قرار میگیرند.
دکتر کیارش آرامش
متخصص پزشکی اجتماعی
دانشیار دانشگاه علوم پزشکی تهران
Weblog: medicalscience.blogfa.com
Email: kiarasharamesh@yahoo.com
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل
باسلام وسپاس فراوان از مطالب خوب و ثمربخش جناب دکتر آرامش ،
در مقاله پارادایم دو نکته انتقادی قابل ارائه است؛
۱ – قرار دادن تعابیر مکتب و تمدن در کنار پارادایم در یک گیومه ،باتوجه به محتوای بحث که علمی می باشد چندان به صواب نزدیک به نظر نمی رسد.
زیرا مکتب پزشکی ویا تمدن پزشکی اولا ترکیبهای چندان متعارفی نیستند و ثانیا در بستر گفتمان علمی قابل پیگیری نمی باشند.
۲- نویسنده محترم شروعِ مراحل تکوین پارادایم (الگو ویا سرمشق) جدید را از زمان ورود عالمان بزرگ پزشکی برای ارائه نظریات نو در این حوزه بیان میکنند،
درحالیکه مطابق نظریه توماس کوهن (نویسنده کتاب ساختار انقلابهای علمی) نقطه عزیمت پارادایم جدید ، شروع چالشهای پارادایم قبلی در حوزه علمی خودش می باشد.
یعنی در دورهای مختلف دانش بشری پاسخ های الگوی قبلیِ علم مربوطه دچار بحران شده وقادر به پاسخ گفتن بهتعدادی از پرسش های دوره جدید نیستند ،
و به تدریج با بحران مشروعیت علمی مواجه می گردند و همزمان ویا متاخر بدان ، نظریه های جدید سر بر آورده وبا ارائه پاسخ های درخور، و به تدریج جای پارادایم قبلی را می گیرند
با عذر اطاله عرایض و آرزوی بهره مندی از مطالب ارزشمندتان:
دکتر فخرعالمی