چرا عقب ماندهایم؟
بدست پزشكان گيل • 14 آگوست 2018 • دسته: تیتر اول٬ یادداشت
دکتر سروش دکلان
درباره علل عقبماندگی ایرانیان، دستکم از مشروطه تا کنون کتابها و مقالات بهویژه جامعهشناسی زیادی نوشته شده که همینطور از حافظه میتوان کتابهای «چرا ایران عقب ماند و غرب پیش رفت؟» از دکتر کاظم علمداری، «ما ایرانیان» از دکتر مقصود فراستخواه و «ما چگونه ما شدیم؟» (با عنوان فرعی «ریشهیابی علل عقبماندگی در ایران») از دکتر صادق زیباکلام را بهیاد آورد. مقاله زیر حاصل یک بحث تلگرامی در یک گروه از همکاران متخصص پوست است که بهلطف نویسنده بازنویسی و برای انتشار به «پزشکان گیل» سپرده شد. با سپاس از ایشان، عرصه نقد و نظر برای سایر همکاران به ویژه آنان که دیدگاه متفاوتی دارند، باز است. (سردبیر)
عقبماندگی کشور ما و فساد فراگیر در اقتصاد و سیاست و… آن بهنظر من به مجموعهای از عوامل ژنتیک و فرهنگی بستگی دارد که بهعلت شرایط خاص جغرافیایی در طول هزارهها و سدهها شکل گرفته است. مقصر یک «فرد»، «گروه» یا «طبقه» حاکم نیست و چیزهای دیگر از این قبیل یا «حیله و مکر» روسها و انگلیسیها و… نمیتواند یک ملت را دچار عقبافتادگی «درازمدت» کند و حداکثر بهصورت مقطعی و کوتاهمدت اثرگذار است.
رفتار تکتک ما
برونده اقتصادی-سیاسی یک کشور حاصل کنشهای اجتماعی یعنی «رفتار» تکتک افرادی است که در آن جامعه زندگی میکنند. مثالهایی ساده میزنم:
۱. در بیمارستان محل طرحم درختهایی بزرگ و بسیار باصفا وجود داشت. مدیریت بیمارستان بهصورت کودتاوار، یکشبه و غافلگیرانه همه درختها را قطع کرد تا ادعا کند بیمارستان فضای سبز ندارد و بتواند بودجه هنگفت بگیرد و بعد هم با پیمانکار فضای سبز دستبهیکی کند و… آیا مدیر و رییس بیمارستان مشکل مالی داشتند که بخواهند نیازهای روزمرهشان را برطرف کنند؟ خیر؛ بلکه همگی از وضع اقتصادی خیلی خوبی هم برخوردار بودند. علت چه بود؟ صرفاً طمع! آیا تقصیر روسایشان بود؟ خیر؛ با پیگیریهای گروهی مشخص شد که در این کار زشت هیچکدام از مقامهای بالاتر (رییس دانشگاه، وزیر بهداشت و…) نقش نداشتند و این تصمیم در خود بیمارستان گرفته شده بود.
۲. روزی مریضی آمد و به من گفت: «آقای دکتر چرا دیروز سر کار نبودید؟ من از ۱۵۰ کیلومتر فاصله آمدم، بچهام را آوردم که ویزیت کنید.» گفتم چه ساعتی تشریف آوردید، گفت فلان ساعت. گفتم من همیشه در فلان ساعت بیمارستان هستم، گفت آمدم داخل درمانگاه بیمارستان، به من گفتند شما نیستید و امروز دوباره ۱۵۰ کیلومتر راه را آمدهام. خلاصه پیگیری کردیم که مشخص شد منشی درمانگاه بیمارستان به مریض دروغ گفته است که من نیستم. حالا چرا؟ چون سرشان شلوغ بوده و «حال نداشتهاند» شماره دفترچه بیمه بیمار را داخل کامپیوتر ثبت کنند! برای همین یک رفت و برگشت ۳۰۰ کیلومتری به بیمار تحمیل کردهاند. سوال: اگر مریض دوست منشی یا فامیلش بود باز هم چنین بیانصافی در حقش میکرد؟ پاسخ: خیر. سوال: آیا تقصیر مقامات بالای نظام یا مسوولان است؟ پاسخ: خیر.
بسیاری از شما گذارتان به ادارات و نمایندگیها و… افتاده و میدانید که فسادها و رذالتهای اینچنینی فراگیر است.
۳. پزشک متخصص جراح بیمارستان مریضی را که «میداند» شکمدردش بهعلت اسهال و عفونت یا گاستروانتریت است، با تشخیص دروغین آپاندیسیت برای جراحی به اتاق عمل میبرد. (نه اینکه نداند و اشتباه تشخیص دهد که بحث آن جداست؛ یعنی آگاهانه مطلع است که مشکل بیمار با چند داروی ساده حل میشود.) چرا؟ پول بیشتر گیرش بیاید. چرا؟ آیا مشکل مالی دارد؟ مطلقاً خیر.
این فقط مثال خیلی کوچک و نسبتاً بیخطری از فساد اخلاقی بسیاری از پزشکان ماست. کارهای فاجعهبارتر از آن هم انجام میشود که قابل بیان نیست.
۴. نظافتچی که مسوول تمیز کردن وسایل کار من در بیمارستان بود، همیشه در حال دودر کردن و غر زدن و از زیر کار در رفتن بود. چرا؟ کار مهمتری داشت که به آن برسد؟ پاسخ: خیر؛ میخواست مشغول تلفن همراهش باشد!
و هزاران مثال دیگر از رفتار اجتماعی روزمره ما که کم و زیاد تخلف یا بیانصافی است و هیچکدام هم به فقر یا مسایل مالی مربوط نیست. من در حال صحبت از دزدی و رفتارهایی برای پول بیشتر درآوردن برای نیازهای روزمره، نیستم؛ مثلاً نمیگویم چرا فلان راننده تاکسی دارد پول زور میگیرد زیرا ممکن است برای خرج ضروری خانوادهاش لازم داشته باشد؛ گرچه آنهم خیلی قابل توجیه نیست. مشکل بهنظر من خیلی پیچیدهتر از این حرفهاست. مهمترین علت عقبماندگی ما، رفتار اجتماعی روزمره ما در برخورد با همنوعان آشنا و غیرآشناست. تمام حرف من این است که وقتی اخلاق و رفتار اجتماعی بسیاری و نه همه افراد ملت (از نظافتچی گرفته تا پزشکان) ضداجتماعی، قبیلهای، خودخواهانه و غیرهمدردانه است. چطور میشود انتظار داشت سردمداران که برخاسته از همین مردم هستند، کاملاً متفاوت باشند؟ البته گهگاه رفتارهای متفاوتی بروز میکند که نمادی از تفاوتهای موجود در همین ملت دچار قهقرای اخلاقی است.
تجربه آلمان و ژاپن: برآیند مغز افراد جامعه
آلمان پس از جنگ جهانی دوم کشور بدبخت و جنگزدهای بود. سربازان قوای پیروز آنقدر به زنان آلمانی تجاوز کرده بودند که طبق برآوردها، جدا از میلیونها سقطی که انجام شد، حدود یک تا چهار درصد بچههایی که بین سال ۱۹۴۵ تا ۱۹۴۶ متولد شدند، حاصل تجاوز بودند (مرجع: مورخ انگلیسی آنتونی بیور در کتاب «سقوط برلین» که حاصل اسناد رو شده بهدنبال سقوط اتحاد شوروی سابق است). دوپنجم خاک آلمان (سیلزیا، پومانریا، پروس شرقی و سودتلند) را دزدیدند، نه اینکه تصرف کرده و ضمیمه خاک کشور دیگری کنند، بلکه به این صورت که حدود ۱۲ میلیون انسان را از زمینهایشان بیرون کردند. مثلاً فرض کنید مردم را از سرزمینهایی با وسعتی معادل آذربایجان شرقی و غربی و اردبیل و گیلان در عرض چند ماه بهکلی بیرون بریزید و زمینها و تمام اموال غیرقابل جابهجاییشان را صاحب شوید! کار مخرب دیگر علیه آلمان این بود که آمریکا و شوروی بسیاری از دانشمندانش را به کشور خود بردند. مجموع خسارتهای انسانی و سرزمینی و مادی که پس از جنگ به آلمان تحمیل شد اصلاً قابل مقایسه با خساراتی که به انگلستان و فرانسه (پیروزمندان جنگ) وارد شد، نبود. سادهترین و قابلهضمترینش اینکه آلمان بیش از هفت میلیون کشته داد و بریتانیا کمتر از پانصد هزار کشته!
اما کمتر از چند دهه بعد از جنگ، آلمان شکستخورده، متلاشی و تحقیرشده، از انگلستان و فرانسه از لحاظ اقتصادی پیشی گرفت. وضعیت مشابه آلمان برای ژاپن هم پیش آمد: دو بمب اتمی و… تحلیلگران مختلف دلایل متفاوتی برای این شگفتی ارایه کردهاند، از کمکهای مالی آمریکا (که البته کمکهای آمریکا به انگلستان و فرانسه هم کم نبود) گرفته تا رهبران خوب (آدنائر در آلمان و امپراتور ژاپن) یا عدم اختصاص بودجه توسط این دو کشور به نهادهای نظامی. اما این استدلالها به بیراهه رفتن است یا حداکثر تاثیر بسیار جزیی دارند. بهطور خلاصه عامل توسعه یک کشور در نهایت این است: «برآیند مغز مجموعه افرادی که در آن جامعه زندگی میکنند» و همچنین «تعامل اجتماعی آنها نسبت به هم». حال چه چیزهایی اینها را تعیین میکند؟ بهنظر من مجموعه ژنتیک و فرهنگ که حاصل قرنها و هزاران سال و آنهم بهنوبه خود در نهایت نتیجه شرایط خاص جغرافیایی منطقه است.
نتیجهگیری کلی این است که مشکلات جامعه ما در حال حاضر در نتیجه یک آدم بد، یک گروه بد یا یک قشر بد نیست و خیلی عمیقتر از اینهاست. راهحل چیست؟ بهنظر من بزرگترین درسی که از علم میتوان گرفت (منظورم علوم واقعی مثل فیزیک و شیمی و زیستشناسی و… است نه مواردی مثل علوم اجتماعی و علوم انسانی که در واقع اصلاً علم نیستند) این است که خیلی از مشکلات راهحل ندارند. مثلاً شما نمیتوانید یک لیوان بزرگتر را در لیوان کوچکتر جا بدهید. به همین سادگی! مسایل پیچیده اجتماعی اساساً راهحل ساده ندارند و بسیاری از راهحلهایی که توسط خیلی از متخصصان علوم اجتماعی و سیاسی بیان میشود موهومات است. اما آیا این بدان معناست که نباید تلاش کرد؟ نه؛ منظور من این نیست؛ باید تلاش کرد ولی اول باید دید ریشه مشکلات کجاست، نه اینکه به یک مقصر «فرضی» حمله کرد یا «راهحلهایی» ارایه کرد که ریشه در واقعیت ندارند.
دو رویکرد به تحولات اجتماعی
افراد معتقد به دو رویکرد برای مسایل پیچیده اجتماعی هستند. اولین رویکرد «بالا به پایین» (top-down) و بر این باور است که میتوان آینده درازمدت یک کشور را با تعویض حکومت آن عوض کرد و یک فرد تاثیر شگرفی میتواند بر آینده درازمدت کشور بگذارد و در توجیهش افرادی مثل امیرکبیر، بیسمارک (صدراعظم آلمان که اولین بار کشور آلمان را در سال ۱۸۷۰ بنا کرد) و سایر پادشاهان یا حاکمان قدرتمند را مثال میزنند. مثال بارز غلط بودن این رویکرد تعویض زورکی رژیمهای عراق و افغانستان توسط آمریکاست که نشان داد اینگونه تعویض و آوردن قانون اساسی مدرن، نمیتواند برونده اقتصادی و سیاسی کشور را تغییر دهد چون عامل تعیینکننده در رفتار اجتماعی انسان «عرف» است؛ یعنی ابتدا عرف توسط مجموعه ژنتیک و فرهنگ تعیین میشود و قانون را بهدنبال آن مینویسند نه برعکس!
ولی رویکرد دوم یعنی «پایین به بالا» (bottom-up) بر این باور است که عمده برونده اقتصادی، سیاسی و اجتماعی یک ملت حاصل برآیند مغز افرادی است که در آن جامعه زندگی میکنند و یک فرد تنها نقش کمی در تعیین روند درازمدت مثبت یا منفی کشور دارد. حال این برآیند مغزی خود تحتتاثیر مجموعه ژنتیک و فرهنگ آن ملت است که این بهنوبه خود حاصل هزاران یا صدها سال شرایط جغرافیایی، سیاسی و… آن جامعه است. یکی از بهترین کتابهایی که در اینباره منتشر شده “A Troublesome Inheritance: Genes, Race and Human History” نوشته Nicholas Wade است.
در سال ۱۸۴۸ میلادی امیرکبیر صدراعظم میشود. در آن زمان ژاپن و ایران از لحاظ فناوری هر دو عقبمانده و فرسنگها از غرب عقب بودند. حدود سال ۱۹۰۰ هواپیما در آمریکا اختراع میشود و در فاصله سال ۱۹۴۱ تا ۱۹۴۵ ژاپن با نیروی هواییاش آنچنان بلایی سر آمریکا میآورد که تنها با بمب اتم میتواند شکستش دهد؛ ولی ارتش ما در سال ۱۹۴۱ ظرف ۴ روز تسلیم میشود و متفقین در تهران شاه را خلع میکنند. من با علل proximate (علل نزدیک یعنی همان علل بلافاصله قبل از معلول قضیه که هزاران عامل است) کاری ندارم ولی نکته مهم علت ultimate(علت دور یا علت غایی) است که قبل از جنگ منجر به برتری نسبی نظامی آلمان و ژاپن شده بود (نسبت به جمعیت و منابع مادی در دسترس) و بعد از جنگ نیز علیرغم آسیبهای شدیدی که دیدند، همان عامل موجب برتری اقتصادیشان شد. آن عامل چیزی نیست جز نیروی انسانی یا همان چیزی که من به آن میگویم «برآیند مغز همه مردم».
در همین رابطه افرادی که میگویند اگر امیرکبیر یا مصدق را بیگانگان از پیش رو برنمیداشتند، ما الان در فلانجا بودیم، همان نگاه top-down را دارند که بهنظرم سراسر اشتباه است، چون تحلیل و مطالعه دقیق تاریخ نشان میدهد یک آدم خوب بین یک مجموعه از نخبگان فاسد و ملت عقبمانده جایگاهی ندارد و خودبهخود حذف میشود. در جوامعی که قدرت حاکم توسط بدنهای از طبقات دیگر محدود نمیشود، اگر بهطور اتفاقی یک آدم خوب ظهور کند (بدان معنا که منافع عموم مردم را به خودش و نخبگان دور و بر ترجیح دهد) بهزودی از اریکه قدرت به پایین کشیده میشود زیرا مردم تکتک فاسد، از زیر کار در رو، منفعتطلب و بیاعتماد به همدیگر هستند و در نتیجه طبقه حاکم (یا نخبگان) برآمده از همین مردم که رفتار اجتماعی مشابه دارند، او را مثل امیرکبیر یا مصدق بهزیر میکشند. اشتباه عمیقی است که درک نکنیم یک ملت بزرگ آنقدر امیرکبیرها و مصدقها دارد که اگر با بدشانسی یکی از بین برود فوراً یک جایگزین برایش پیدا میشود و تازه همانها هم اگر حمایت مردمی داشتند، هیچ نیروی انگلیسی یا آمریکایی با خدعه یا کودتا نمیتوانست به زیر بکشدشان.
خودمان را مهندسی کنیم!
خلاصه حرفم این است که نباید بهدنبال منجی گشت، منجی واقعی ما تنها یکچیز میتواند باشد: «اخلاق کاری» ما؛ حال آن کار هر چیزی که هست باشد، طبابت یا تی کشیدن. اگر هرکدام از ما فقط «سعی» کنیم کارمان را به بهترین نحو انجام دهیم و از زیر کار دررفتن، تنبلی، تقلب و منفعتطلبی بیش از حد را کنار بگذاریم، همهچیز خودبهخود حل خواهد شد. متاسفانه ما چنین فرهنگی نداریم ولی کشورهای شمال اروپا با خوششانسی به آن رسیدند؛ کشورهایی مثل ایسلند، سوئد، نروژ و دانمارک که البته هیچکدام اجتماع را مهندسی نکردند، بلکه خودبهخود و بهصورت اتفاقی به اینجا رسیدند و کشورهایشان الان تبدیل به چیزی شبیه مدینه فاضله شده است.
اجتماع قابل مهندسی نیست و یک فرد نمیتواند «آینده درازمدت» یک کشور را خیلی بهتر یا بدتر از آن چیزی کند که توسط «برآیند مغز مردم» آن از پیش تعیین شده است. ما خیلی شاهکار کنیم، اخلاق خودمان را مهندسی کنیم! که فکر میکنم خیلی بعید است چون این پروسه هم آگاهانه نیست. اینجاست که به این جواب قاطع ولی تلخ علم میرسیم که اغلب افراد جرات یا توانایی پذیرش یا بیان آن را ندارند: «خیلی از مشکلات راهحل ندارند!»
در حال حاضر اخلاق کاری پزشکان نیز همانند تقریباً اکثر افراد جامعه دارای مشکلات بنیادین و از نظر من تقریباً غیرقابلحل در کوتاهمدت است، ولی بهعنوام مثال امیدوارم ما جامعه درماتولوژی که تقریباً همه از وضع اقتصادی قابل قبولی برخورداریم، سعی کنیم با رعایت اخلاق کاری، آهسته آهسته این فرهنگ را جا بیاندازیم و در تحلیلهایمان دنبال مقصر فرضی وضع بدمان (اجتماع) نگردیم. مهمترین منظور من از اخلاق کاری، نه پول نگرفتن بابت کار انجامشده، بلکه انجام ندادن کار بدون لزوم یا ترغیب نکردن نالازم مریض بهسمت عملهای پرهزینه است و نیز باج ندادن به شرکتها برای تجویز نسخههای تبلیغاتی در قبال یک مسافرت بیارزش یا پورسانتی که هیچ کمکی به زندگی درازمدت ما نخواهد کرد.
دکتر سروش دکلان
متخصص پوست
Email: soroush.daklan@gmail.com
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل