کیانا/ دکتر رقیه حجفروش
بدست پزشكان گيل • 17 مارس 2015 • دسته: تیتر اول٬ دفتر خاطراتماههای آخر انترنی بود. بخش روانپزشکی بودم. فقط سه ماه اطفال مانده بود و خلاص. یک شب که کشیک درمانگاه بودم مرد ۳۵-۳۴ سالهی معتادی را همسر باردار و مادرش آورده بودند برای ویزیت. قیافهاش هنوز یادم مانده؛ بور بود با چشمهای بستهای که چند بار بیشتر باز نشد اما یادم هست که سبز بود. اعتیاد تزریقی به هرویین داشت و قرص فنوباربیتال را هم مثل نقل و نبات میخورد. تقریباً خواب بود و بهیاد دارم همسرش با اینکه باردار بود، مدام او را به این طرف و آن طرف میکشید. رزیدنت کشیک آن شب هم آقای دکتری بود که وقتی بیمار را ویزیت کردیم و من نگران و متعجب که تابهحال مریض معتاد ندیده بودم، داروهایی را که گفته بود نسخه کردم، هنگام تحویل نسخه بهدست همراه، صدایم کرد و گفت: «خانم دکتر! شما خانم هستید و بهتر میتوانید با همسر بیمار ارتباط برقرار کنید. بهتر است به او بفهمانید بد نیست بچهاش را سقط کند! وضع همسرش درستبشو نیست.»
حالا من هم تازه دکتر، عشق اخلاق پزشکی و مقررات، گرچه هنوز قسم نخورده بودم اما… آنچنان به من برخورد که نگو و نپرس. بماند که بعد از رفتن بیمار یک کنفرانس کامل در زمینهی اخلاقیات برای دکتر دادم و با یادآوری اینکه این بارداری دوم خانم است و فرزند دیگری هم دارند، به ایشان گفتم: «من هرگز بیمارم را به سقط تشویق نمیکنم. اگر شما مصر بودید، باید خودتان زحمت میکشیدید و به همسر بیمار میگفتید!»
پس از ۱۰ سال از آن دوران، خودم پزشک ترک اعتیاد بودم. زن و شوهری که هر دو معتاد به شیشه و تزریق کراک بودند، گهگاه برای درمان به مطب مراجعه میکردند. از آنجایی که با هم مصرف میکردند، مشوق هم بهشمار میرفتند اما دلیل اصلی مصرفشان این بود که خودشان موادفروش بودند. یک دختر ۵ ساله هم داشتند. معمولاً مرد از همراهی همسر و دخترش برای ایجاد امنیت بیشتر در توزیع مواد استفاده میکرد. خیلی راحت و بیرودربایستی حرف میزدند. معمولاً هم آخر وقت میآمدند و همیشه دخترشان را بههمراه میآوردند. در مقابل اصرار من برای عدم حضور کودک در اتاق معاینه (برای اینکه اسم مواد و مطالب مربوط به مصرف را نشنود) میگفتند دخترمان خودش به همهچیز وارد است! واقعاً هم این کودک در نوع خودش استادی بود. میگفت: «خانم دکتر این هفته بابام کاری نکرده اما لیدا کرده! (مادرش را به اسم کوچک صدا میزد) لیدا بابا رو دیوونه میکنه. کارش رو میکنه و اینقد سربهسر بابا میذاره تا بابا کتکش بزنه!»
مشکلات زیادی داشتند. مدام در حال دعوا و زد و خورد و تصمیم جدایی بودند. در یکی از ویزیتها، وقتی خانم گفت که باردار است و میخواهد جنینش را سقط کند، یاد آن شب و کشیک درمانگاه و حرف رزیدنتمان افتادم. با خودم فکر کردم به او چه بگویم. تشویقش کنم به سقط یا به اینکه کودکش را بهدنیا بیاورد؟ در آن مدت کوتاه بارداری، کلی مواد مخدر و دارو مصرف کرده و اصلاً کودکش را هم نمیخواهد! آن موجود معصوم باید ناخواسته پا به دنیایی بگذارد که کسی منتظر او نیست و آمدنش را جشن نمیگیرد. بهعلاوه مادر، پدر، دایی و پدربزرگش هم اعتیاد دارند و حالا بدون در نظر گرفتن نقش ژنتیک، با آن محیط زندگی و مشکلات متعدد چه خواهد شد؟
اما با تمام این افکار، نمیدانستم چه باید کرد. اصرار داشت پزشکی برای سقط به او معرفی کنم. دل و زبانم یکی نبود اما گفتم ما قسم خوردهایم برای سقط جنین به کسی کمک نکنیم، و نکردم… . میگفت: «بهنظر شما مثل فرزند اولمان بشود خوب است که ناراحتی قلبی و انحراف چشم دارد و گفتهاند ناشی از مصرف مواد در دورهی بارداری است؟» میگفتم: «باید پیشگیری میکردید.» میگفت: «حالا که شده…» میگفتم: «با متادون ترک کن.» میگفتم و میگفت و… رفت. دیگر مدتها ندیدمشان.
چند ماه قبل یکی از بستگان همان زوج آمده بود برای درمان. حال و روزشان را جویا شدم. از آن موقع مرد چند باری به مطب مراجعه کرده بود و میگفت زنم ترکمان کرده و تمایلی هم به دیدن فرزندش ندارد. گویا خانم با مصرف شدید شیشه، اختلالات خلقی و رفتاری پیدا کرده بود. مرد هم میگفت: «تنها زندگی میکنم و به کارم مشغولم! بچه هم پیش مادرم است.» اما تقریباً دو سالی بود که خبری از هیچکدامشان نداشتم.
فهمیدم که هر دو در زندان هستند. مرد را با ۳۲۰ گرم هرویین دستگیر کردهاند و احتمالاً حکمش اعدام است. از وضعیت زن هم خبر درستی نداشت فقط میدانست زندانی است. از فرزندانشان پرسیدم. گفت: «دخترکشان گویا مدرسه میرود، مادربزرگش فوت شده و فعلاً با عمهاش زندگی میکند.» عمه را چند باری دیده بودم. زن خوبی بهنظر میرسید.
و فرزند دوم؟ گفت: «خدا را شکر که فقط همان یک بچه را داشتند وگرنه چه کسی از او مراقبت میکرد؟ این یکی را هم عمه با زور و دعوا با شوهرش نگه داشته است. تازه کلی خرج دوا و درمانش میشود.» میشنیدم که میگفت دخترک کلاس سوم میرود و درسخوان هم هست… . دیگر نمیشنیدم؛ بهیاد میآوردم. آن روزها که ۴ یا ۵ سال بیشتر نداشت، گاهی از من میخواست گوشی پزشکی را به او بدهم. میگفت: «میخواهم دکتر شوم، مثل شما. شاید من بتوانم این دو تا را ترک بدهم!» و میخندید… . همیشه به او شکلاتی، بیسکوییتی، چیزی میدادم. حتی اگر نمیآمد برایش میفرستادم. اینبار فقط برایش آرزوی زندگی شیرین و سرنوشت خیر کردم. به آن فامیل هم سفارش کردم به عمهاش بگوید مراقب «کیانا» باشد. یادم هست اسمش کیانا بود. همیشه بهیادم میماند.
دکتر رقیه حجفروش
پزشک درمانگر اعتیاد
نشانی: رشت، چهارراه گلسار، خیابان نواب، کوچهی داروخانهی دکتر آریافر، ساختمان سنا، مرکز درمان سوءمصرف مواد هدیه سلامت
تلفن: ۳۳۱۱۳۸۰۰
Email: dr.hajf@gmail.com
عکس تزیینی است.
پزشكان گيل
فرستادن نامه به این نویسنده | همهی نوشتههای پزشكان گيل